آیه ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 2881 تا 2920
نام حکایت : حکایت منازعت امیران عرب با مصطفی (ص) که مُلک را تقسیم کن
بخش : 4 از 5 ( آیه ما خلقنا السموات و الارض و ما بینهما )
امیران عرب با خشم نزدِ پیامبر می روند و به او می گویند : اگر تو خود را از جانب خدا امیر می دانی . ما نیز امیریم . پس بهتر است کاری با امارتِ ما نداشته باشی . پیامبر (ص) به آنان می فرماید که امارتِ من حقیقی است . امّا امارت شما مجازی . آنان قانع نمی شوند و به مشاجرۀ خود ادامه می دهند تا اینکه ناگهان ابری سیاه در پهنۀ آسمان ظاهر می شود و می بارد و سیلی خروشان به سویِ شهر براه می افتد و مردم ، هراسان به شیون و فغان می پردازند . پیامبر (ص) به آنان می گوید اینک هنگام تمیز حق و باطل است …
متن کامل ” حکایت منازعت امیران عرب با مصطفی (ص) که مُلک را تقسیم کن ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
آیا هیچ نقاشی پیدا می شود که نقشی را بدونِ انگیزۀ کسبِ فایده و تنها به خاطرِ خودِ آن نقش بکشد ؟ ( زَین = آراستن ، زینت دادن ) [ مولانا در این بخش ضمن تفسیر قسمتی از آیه 3 سورۀ احقاف « نیافریدیم آسمان ها و زمین و آنچه در آنهاست جز بر حق » ، این موضوع را بسط می دهد که خداوندِ حکیم و فرزانه هیچ چیز را در این جهان ، عبث نیافریده است . مولانا در این بیت و ابیاتِ بعدی مثال هایی می آورد تا این مطلب را بیان کند که : خلقتِ جهان ، هدفدار است و لغو و هزل نیست . چنانکه مثلاََ نقاش ، با هنرِ خود نقش و صورتی را برای منظور و غایتی خلق می کند و هرگز نقشی را بدونِ انگیزه و هدفی معین نمی نگارد . حال که مخلوق در افعال و حرکاتِ خود بی هدف نیست چگونه ممکن است خداوندِ حکیم در تصویر نقوشِ جهانِ خلقت ، بی هدف و بی حکمت باشد ؟ ]
بلکه آن نقاش ، تصاویر و نقوشی می آفریند تا مهمانان و بچه ها با تماشای آن ، از غم ها و غصه ها خلاص شوند . [ کِهان = جمع کِه به معنی خُرد و کوچک / اَندُهان = جمع اَندُه به معنی غم و اندوه / فُرجه = در عربی به معنی رهایی از غم و گرفتاری است امّا گاه در متونِ فارسی به معنی تفرج نمودن و تماشا کردن می آید . در تداول عربی امروزین نیز به معنی تماشا و تماشا کردن است . ]
نقّاش با نقوش و تصاویری که می کشد می خواهد کودکان را شادمان سازد و دوستان نیز با تماشای آن نقوش ، خاطرۀ دوستانِ غایب و یا فقیدِ خود را زنده نگه دارند . [ نقوشی که نقّاش می نگارد عاری از حکمت و هدف نیست . ]
آیا هیچ کوزه گری شتابان کوزه را فقط برایِ خودِ کوزه می سازد بی آنکه در نظر داشته باشد که کوزه وسیلۀ تسهیلِ بهره برداری از آب است ؟
مثال دیگر ، آیا کاسه ساز ، نه برای غذا بلکه به خاطرِ خودِ کاسه می سازد ؟ [ وقتی که در این کارِ ساده ، هدف و حکمت در کار است . آیا در خلقت جهان هدف و حکمتی در کار نیست ؟ ]
مثال دیگر ، آیا هیچ خطاطی ، با هنرِ کتابت ، خطی را نه برای خواندن ، بلکه فقط برای خودِ خط می نویسد ؟ مسلماََ اینطور نیست . [ مولانا در چند مثالِ اخیر این نکته را باز کرد که هر پدیده ای در این جهان بنا بر حکمت و مصلحتی آفریده شده است و اگر ژرف بین باشی به صُوَرِ پدیده ها قانع نمی شوی بلکه از سطحِ ظاهری موجودات به سویِ باطنِ آنها حرکت می کنی . این مطلب در ابیات بعدی بسط می یابد . ]
صورتِ ظاهری برای صورتِ باطنی آفریده شده است . و هر صورتِ باطنی نیز به نوبۀ خود برای صورتِ باطنیِ بالاتر از خود پدید آمده است . ( بِبَست = صورت بست ، شکل گرفت ) [ ادامه در توضیح بیت بعدی ]
این فواید و نتایج را به اندازۀ ظرفیّتِ درک و معرفتِ خود تا مرتبۀ سوم و چهارم و دهم بشمار . [ از آنجا که در جهان بینی الهی ، خلقت عالم ، عبث و بیهوده صورت نبسته . بلکه این خلقت ، هدفدار و غایت گر است . هر موجودی که در مرتبۀ فروتر قرار دارد برای موجودِ عالی تر از خود به ظهور آمده است و آن موجودِ عالی نیز برای عالی تر از خود . و این مراتب بیشمار است . جهان دائماََ در حالِ تولید و توالد است و این زنجیرۀ خلقِ مدام تحتِ نظامِ سبب و مسبّب با یکدیگر ارتباط دارند و سیر کمالی و تعالی می پویند تا آنکه سرانجام به غایة الغایات و نهایة النهایات واصل شوند .
مولانا در ابیات بعدی عرصۀ بیکران هستی و موجودات را به صفحۀ شطرنج و مهره های آن تشبیه می کند و نشان می دهد که هیچ موجودی بی ارتباط با دیگر موجودات نیست و هر حرکت و جُنبشی در این عالَم از مبدأ عقل و حکمت ناشی می شود . ]
ای پسر ، مطلبی که در ابیات قبل بیان کردم مانندِ حرکاتِ مهره های شطرنج است . زیرا فایده و نتیجۀ حرکتِ هر مهره را باید در حرکت و یا حرکت های بعدی ببینی . [ تالی = از پی آینده ، کسی و چیزی که بعد بیاید ، تابع ، پیرو ]
مهرۀ شطرنج هر حرکتی که پیدا می کند . فایده و نتیجۀ آن در حرکت بعدی معلوم می شود . و فایده و نتیجه آن حرکت نیز در حرکت بعد از خود و نتیجۀ آن حرکت نیز در حرکاتِ بعدی ظهور می کند . [ در شطرنج هر مهره ای که حرکت داده می شود روی حرکت و سرنوشتِ سایرِ مهره ها تأثیر می گذارد . برای همین است که شطرنج بازِ ماهر ، بی جهت مهره ای را حرکت نمی دهد و ای بسا در هر حرکت ، ده حرکتِ بعدی را محاسبه کند . و گاه ممکن است یکی از مهره های خود را عمداََ در تیررسِ حریف قرار دهد و در این حال ناظرِ مبتدی پیشِ خود خیال کند که او مهره اش را مفت از دست داده در حالی که چنین نیست و این مهره را نیز طبقِ نقشه و محاسبه واگذار کرده تا حریف را در حرکاتِ بعدی دچارِ مخمصه کند . پس وقتی که در صفحۀ شطرنج ارتباط و پیوستگی میانِ مهره ها تا این حد برقرار است . تو ببین که در عرصۀ هستی چه ارتباط و انتظامی میانِ موجودات حاکم است . همانطور که ارتباطِ مهره ها برای شطرنج بازِ ماهر معلوم است . همینطور اسرارِ ارتباط پدیده ها و سیر کمالی موجودات برای عارفانِ روشن بین مشهود است . ]
همچنین باید جوانبِ مختلفِ بازی شطرنج را قدم به قدم زیر نظر داشته باشی تا سرانجام برنده شوی و حریف را مات کنی . [ پس همانطور که در شطرنج همۀ جوانب را دقیقاََ در نظر می گیری . و نتیجه هر حرکتی را محاسبه می کنی . همینطور باید با دیدۀ باطنی خود همۀ جهاتِ عالَم را مدِّ نظر قرار دهی و از ظاهرِ موجودات به باطنِ آنها راه پیدا کنی . ]
حرکتِ اوّلِ مُهره ، برای حرکت دوم مُهره صورت می گیرد . درست مانندِ بالا رفتن از پلّه های نردبان .
و پلّۀ دوم را برای پلّه سوم بدان . تا اینکه پلّه پلّه به پشت بام برسی .
مثال دیگر ، میل به غذا خوردن برای فراهم کردنِ « آبِ مَنی » است . و آبِ مَنی نیز برای تناسل و روشنی است . [ شاید « روشنی » کنایه از فرزند باشد که باعثِ روشنی چشم و شادی و سُرور می شود . چنانکه در آیه 9 سورۀ قصص از قولِ آسیه آمده است که این طفل ( موسی (ع) در دورۀ شیرخوارگی ) مایۀ روشنی چشم من است . در آیه 74 سورۀ فرقان نیز از قول عبادالرحمن گوید : پروردگارا همسران و فرزندانمان را مایه روشنی چشممان قرار ده . انقروی می گوید : ممکن است منظور از «روشنی» وجودِ انسان باشد که مایۀ روشنی جهان است و این عالَم بدونِ حضورِ انسان ، کالبد بی جان است ( شرح کبیر انقروی ، ج 11 ، ص 926 ) ]
آدمِ ضعیف العقل و کم بصیرت چیزی جز ظاهر نمی بیند و عقلِ او مانندِ گیاهانِ راسخ در زمین ، ثابت و بی حرکت است . یعنی افرادِ ظاهربین از خوردن و مجامعت فقط جنبه های حیوانی و عیش و عشرت را می بینند و کلّاََ همۀ جریانات عالَمِ هستی را از منظرِ حیوانی می نگرند و فاقدِ سیر و سلوک اند . [ نَبت = گیاه ، رُستنی ]
گیاه چه به سوی جایی دعوت شود و چه نشود فرقی به حالِ او نمی کند . زیرا پای گیاه در گِل مانده است و استعدادِ راه رفتن ندارد . [ همینطور انسان هایی که در مرتبۀ آب و گِل و جنبۀ مادّی و حیوانی مانده اند توانِ سلوک در طریقِ کمالات را ندارند . خداوند در آیه 6 سورۀ بقره می فرماید « همانا کافران را چه بیم دهی و چه بیم ندهی یکسان است چرا که اینان ایمان نیاورند » و همینطور در وصفِ یکی از ماندگانِ در گِل و لای هوی و مادّیت ( بلعم باعور ) می فرماید « و اگر می خواستیم مقام و مرتبتِ وی را رفعت می دادیم . امّا او به پستی گرایید و از هوای نَفس فرمان بُرد … » ]
اگر بر اثرِ وزیدنِ باد ، سرِ گیاه حرکت کند . تو نباید گُولِ حرکتِ سرِ آن را بخوری و خیال کنی که تنه و ریشۀ گیاه نیز می تواند به حرکت درآید .
سرِ گیاه می گوید : ای بادِ صبا شنیدم . امّا پایِ او می گوید : ما عصیان کردیم . دست از ما بدار . یعنی در ظاهر ، خود را موافقِ باد می جنبانیم امّا در باطن از حرکت و جنبش رُخ برمی تابیم . ( سَمِعنا = شنیدیم / عَصَینا = عصیان کردیم / خَلِّنا = ما را به حال خود واگذار ، دست از ما بدار) [ این بیت نقدِ حالِ کسانی است که که در زمینِ جسمانیّت فرومانده اند و هیچ حرکتی نمی کنند و چون بادِ حیات بخشِ معنوی از سویِ صاحبانِ ارشاد و اصلاح وزیدن گیرد گر چه ظاهراََ خود را موافق آن نشان می دهند و حرکتی صوری می کنند . امّا چون این حرکت از عمق نیست در قشر متوقف می شوند . این بیت اشاره است به قسمتی از آیه 92 سورۀ بقره « … گفتند شنیدیم و عصیان کردیم … » مفسران قرآن کریم این آیه را اینگونه توضیح داده اند : « به زبان گفتیم فرمان بُردااریم امّا به دل عصیان کردیم » و یا از بابِ استهزاء گفتیم : شنیدیم و امّا عملاََ نافرمانی کردیم ( مجمع البیان ، ج 1 ، ص 162 ) ]
کسی که راه رفتن نداند . مانندِ افرادِ نادان و کودن راه می رود . او همچون نابینایان ، با توکّل گام برمی دارد . ( این بیت مربوط می شود به بیت 2895 همین بخش ) [ عام = نادان / توکّل = به آن معنی مصطلح که در سلوک جایگاهِ والایی دارد نیست بلکه در این بیت و بیت بعدی دارای مفهومی منفی است و مراد از آن تکیه بر حدس و گمان و تصادف است . ]
چنین کسی که بر حدس و اتفاق به سعی مجاهدت می پردازد مسلماََ نتیجه مطلوبی بدست نمی آورد . درست مانندِ نردبازان که با تکیه بر نشستن طاس ، بازی می کنند . [ نردباز هر قدر هم که شِگردهای نردبازی را بداند . باز بخشی از بازی نَرد ، متکی بر نحوۀ نشستن طاس است و مسلماََ نوعِ نشستن طاس تا حدودِ زیادی موکول به تصادف و احتمال است . ]
منظور بیت : سلوکِ حقیقی و مبارزۀ با نَفس نیازمندِ برنامه و اسلوبِ صحیح و استاد و معلمِ آگاه و وارسته است . واِلّا سلوک با کورکورانه کاری از پیش نمی رود . و آدمی با این طریقه ، سالک موفقی نخواهد بود . نیکلسون می گوید : در نبردِ تن ، آنان که بر عقلِ معاش تکیه می کنند لاجرم به سیه روزی می رسند ( شرح مثنوی معنوی مولوی ، دفتر چهارم ، ص 1612 ) .
و امّا آن نظرها و اندیشه هایی که منجمد و مُتُحجّر نیست . خاصیّتِ چنین اندیشه هایی چیزی جز پیش رفتن و دریدنِ حجاب ا نیست . ( افسرده = منجمد ، یخ بسته ، پژمرده ) [ اندیشه های سیّال و پویا به آدمی حرکت و جنبش می بخشد و موانعِ شهودِ حقیقت را یکی پس از دیگری از سرِ راه برمی دارد و حجاب های حقیقت پوش را می دَرَد . ]
چنین اندیشه هایی حتّی قادر است وقایعِ ده سالِ آینده را نیز در این زمان مشاهده کند . [ هر کس دارای اندیشۀ زنده و روان باشد هرگز طریقی را مقلّدانه نمی رود بلکه جمیعِ کارهای او بر مبنای بینش و بصیرت است . ]
همینطور هر یک از انسان ها به اندازۀ وسعت و استعدادِ اندیشۀ خود امورِ پوشیده و وقایعِ خیر و شَرِّ آینده را می بیند . [ آنان که محکومِ شهوات و جسمانیّات اند . عقل و بصیرتشان مستور در اوهام و شکوک است از اینرو واقعیّات را نمی توانند ببینند . امّا روشن بینان عارف ، وقایعِ آینده را عیناََ مشاهده می کنند . ]
اگر از جلو و عقبِ کسی ، مانع برداشته شود . چشمِ او نافذ می شود و لوح غیب را می خواند . ( گُذاره = اسم مصدر به معنی عبور و گذار و نیز صفت به معنی گذرنده و عبور کننده است و در اینجا نافذ و گذرنده است . ) [ در اینجا از آیه 8 سورۀ یس اقتباس شده است « و بنهادیم از پیشِ ایشان سدّی و از پسِ ایشان سدّی ( تا به هیچ روی ره نیابند ) پس چشمانشان را بپوشاندیم به نحوی که هیچ نبینند » . لیکن اکثرِ مردمان مفتونِ ظواهرِ حیات اند و بدان دل سپرده اند و لاجَرم حُجَبِ نفسانی ، دیدۀ دلشان را بپوشاند و موجب گردد که راه را از چاه بازنشناسند . ]
هر گاه به گذشته بنگرد چگونگی پیدایشِ عالَم و آغازِ هستی را عیاناََ می بیند . ( بَدو = آغاز ) [ عارفِ روشن بین اگر سلسلۀ طولیه را در قوسِ صعودی مورد نظر قرار دهد . مرتبه به مرتبه ، حقیقتِ موجودات را مشاهده می کند تا آنکه به وجودِ بحث و عاری از تعیّن می رسد . به تعبیر عرفا مراتبِ هستی از عالمِ ناسوت تا ملکوتِ اَسفل و ملکوتِ اَعلی و جبروت و لاهوت و هاهوت بر عارفان مکشوف و معلوم است . ]
چنین عارفِ کاملی می تواند گفتگویِ فرشتگانِ زمینی را با ذاتِ کبریایی حضرت حق ، در خصوصِ خلیفه قرار دادنِ پدرمان حضرت آدم (ع) را بشنود و ببیند . ( اَملاک = جمع مَلَک به معنی فرشته ) [ اشارت است به آیه 30 سوره بقره « و یاد آور هنگامی را که خداوند به فرشتگان فرمود : من در روی زمین جانشینی گمارم . گفتند : آیا روی زمین کسی را می گماری که تباهی آورد و خون ها ریزد ؟ تو را سپاس گوییم و پاک ات دانیم . خداوند فرمود : من دانم آنجه را که شما نمی دانید » . و امّا چرا مولانا «فرشتگان زمینی» گفته است ؟ در منابع معتبر آمده ، فرشتگان به انواع و اصنافی تقسیم شده اند و آسمان و زمین پُر است از فرشتگان . حضرت علی (ع) می فرماید : « آنگاه میانِ آسمان بلند را گشود و از انواعِ مختلف فرشتگان آکند » ( نهج البلاغۀ فیض الاسلام ، خطبۀ 1 ، فقره 18 ) و باز می فرماید : « و برخی از آنها فرشتگانی هستند که گام هاشان زمین را دریده و به پایین ترین نقطۀ آخرِ زمین رسیده است » ( نهج البلاغۀ فیض الاسلام ، خطبۀ 90 ، فقره 31 ) . این بیت فرشتگانی را که با حضرت حق در بارۀ خلقتِ انسان گفتگو کرده اند از نوع فرشتگانی می داند که ساکن در زمین هستند . ]
آن عارف روشن بین چون به آینده بنگرد هر آنچه تا قیامِ قیامت بوجود آید می بیند .
پس عارف روشن بین هر آنچه که در گذشته روی داده تا اصلِ اصلِ آن را می بیند . و هر آنچه که در آینده رخ دهد تا به روزِ رستاخیز مشاهده می کند . [ چنین شخصِ دیده وری مصداق این کلامِ مولی امیر مؤمنان است « اگر پرده از برابرِ چشمانم واپس رود اندکی بر یقینم افزون نگردد » پس یقینِ عارف به حقیقتِ مبدأ و معاد در مرتبه ای است که حجابِ این دنیا مانع از دیدنِ او نمی شود .
روزِ فصل = یُومُ الفَصل ، از اسامی قیامت است که شش با در قرآن کریم ذکر شده است . آیات 21 سورۀ صافّات ، 40 سورۀ دُخان ، 13 و 14 و 38 سورۀ مرسلات و 17 سورۀ نبأ . ]
هر کس به اندازۀ نورانیّتِ دلش و به مقدارِ صیقلی که بدان داده می تواند امورِ غیبی را مشاهده کند . [ هر چه بیشتر قلبت را با ذکرِ خدا و دوری از گناه صیقل دهی . بیشتر به اسرارِ غیبی واقف می شوی . ]
هر کس بیشتر ، قلبش را صفا و جلا دهد . صُوَرِ بیشتری از عوالمِ غیبی بر او مکشوف گردد .
اگر تو به عنوان اعتراض و یا ایراد به ابیات فوق بگویی که صفای دل و کمالِ معنوی ، موهبتی الهی است و همچنین توفیقِ صیقل دادنِ قلب نیز از عطایای ربّانی است . [ ادامه معنا در بیت بعد آمده است ]
باید بدانی که سعی و طلبِ آدمی به اندازۀ همّتِ اوست . « نیست برای آدمی جز آنچه کوشد » . [ هر چه همّت و طبعت بلند باشد . سعی و طلبت بیشتر خواهد بود و توفیقِ بیشتری نصیبِ تو گردد . مصراع دوم اقتباس از آیه 39 سورۀ نجم است . مولانا می گوید : اعطای کمالات نیز به قدرِ کوشش و بُعدِ هِممِ انسان است . ]
بخشندۀ همّت ، تنها حضرت حق است و لاغیر . هیچ آدمِ حقیر و فرومایه ای ، همّتِ شاهانه ندارد . ( خَس = فرومایه ، پست ) [ چون آدمِ دون همّت و سُست عنصر جوشش و کوششی برای کسبِ همّت نشان نمی دهد . حضرت حق نیز به اقتضای اسم عدل به او همّت عطا نمی کند . « تا نگرید طفل ، کی نوشد لَبن » ]
این بیت با توجه به لفظ «نیست» دو وجه دارد :
وجه اوّل : خداوند ، کسی را به کاری اختصاص نداده که این اختصاص ، مانع خواسته و مقصود و اختیارِ او شود . یعنی خداوند کسی را بر کاری مجبور نکرده که آن جبر ، خواسته و ادراده و اختیار آن شخص را نقض کند .
وجه دوم : هر گاه خداوند کسی را به کاری اختصاص دهد یعنی امری را برای او اراده فرماید . این اختصاص و تقدیر ، مانع خواسته و مقصود و اختیار او نمی شود . [ طوع = انقیاد ، فرمانبرداری ] نظیر این بیت در شرح بیت 1561 دفتر چهارم ( همین دفتر ) بسط یافته است .
حکیم سبزواری می گوید : اعطای توفیقاتِ ربّانی مانعِ اراده و اختیار و سعی و تلاش شخص نمی گردد . زیرا همانطور که «وجود» در عینِ اینکه حقاََ از اوست . امّا به نحوِ اضافی و ظلّی به غیر نیز انتساب یافته است . از اینرو هر کس می تواند بگوید : « وجودِ من » . همچنین اراده و اختیار در عینِ اینکه حقاََ از اوست امّا بطورِ مجازی به انسان ها نیز انتساب یافته است . برای همین است که تو می گویی : من فلان کار را به ارادۀ خود انجام دادم ( شرح اسرار ، ص 313 ) .
اکبرآبادی گوید : تخصیص توفیق صیقل و همّتِ جهد به خدا ، هیچکس را در کارِ دین ، مجبور و بی اختیار نمی کند . و از دو حال خارج نیست : یا شخص به صیقلِ قلب و همّتِ جهد توفیق یافته و یا نیافته است . اگر توفیق یافته این توفیق ، منافی اختیارِ عملِ او نیست . و اگر بدان توفیق نیافته که هیچکس مانعِ سعی و تلاشِ او نیست . چرا که توفیقِ خدا موکول به تلاش و سعی بنده است ( شرح مثنوی ولی محمّد اکبرآبادی ، دفتر چهارم ، ص 128 ) .
حاصل کلام اینکه ارادۀ مطلقۀ الهی نباید دستاویز انسان شود و او را از سعی و تلاش بازدارد .
لیکن چون خداوند ، شخصی بدبخت را موردِ ابتلا قرار دهد . او بساطِ خود را جمع می کند و به سویِ کفران و ناسپاسی می شتابد . [ انسان ها به یکسان و در یک سو و سمت ارادۀ خود را بکار نمی گیرند . چنانکه شماری از انسان ها که فاقدِ کمالات معنوی هستند وقتی دچارِ ابتلایی می شوند بی صبری کنند و راهِ کفران و ناسپاسی پیشۀ خود سازند . به فحوای آیه 20 سورۀ معارج : هر گاه انسانِ فاقدِ تزکیۀ نَفس دچار گزندی شود جزع و فزع می کند . ]
و چون خداوند ، انسانِ سعادتمندی را موردِ ابتلا قرار دهد . آن نیکبخت ، بساطِ خود را جمع می کند و به سویِ درگاهِ الهی نزدیکتر می آید . [ انسان های با کمال نیز در کورانِ مصائب و ابتلائات به خدا نزدیکتر می شوند . در آیه 156 سورۀ بقره در وصفِ انسان های صابر آمده است « همان صابرانی که هر گاه به ایشان مصیبتی رسد . گویند : همانا ما از آن خداییم و به سویِ او بازگشت کنیم » پس وارستگانِ نیک خِصال در سختی ها نیز بر خدا توکّل می کنند و دل قوی می دارند . ]
برای مثال ، آدمهای ترسو در میدانِ جنگ از ترس جان به اسبابِ فرار متوسل می شوند و پا به فرار می گذارند .
امّا انسان های شجاع و دلاور در عرصۀ جنگ از ترسِ جان به صفِ دشمنان حمله می آورند .
ترس و غم سبب می شود که افرادِ دلاورِ رستم صفت به سویِ صفوفِ دشمن یش روند . امّا همین ترس باعث می گردد که آدم های ترسو در درونِ خود بمیرند . یعنی قبل از اینکه کسی آنان را بکشد . ترس ، آنان را می کُشد . [ چند بیتِ اخیر بر سبیلِ مثال آمده تا این مطلب را تبیین کند که ارادۀ کلّیۀ الهی ، نافی ارادۀ جزییۀ بشر نمی گردد . در واقع این مثال ها ، مفادِ بیت 2914 همین بخش را شرح می دهد . خداوند ابتلا را برای آدمی مقدّر فرموده ، امّا گروهی ، ضعف نشان می دهند و گروهی قوّت . چنانکه جنگ باعث می شود عدّه ای اظهارِ ترس کنند و عدّه ای اظهار شجاعت . نعمتِ مقدّر نیز در عدّه ای سببِ کمال می شود و در عدّه ای باعثِ طغیان . ]
از آنرو که ابتلا و ترس از جان به مثابۀ سنگِ محک است . بر اثر آن دلاور از ترسو شناخته شود . [ جَبان = ترسو ]
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…