پرسیدن شاه از وزیر که ارزش این گوهر چند است | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 4035 تا 4053
نام حکایت : حکایت دادن شاه گوهر را در میان دیوان و مجمع به دست وزیر
بخش : 1 از 6 ( پرسیدن شاه از وزیر که ارزش این گوهر چند است )
روزی سلطان محمود غزنوی به دیوان حکومتی رفت در حالیکه همۀ ارکان دولت در آنجا حضور داشتند . سلطان گوهری گرانبها از جیبِ خود درآورد و به وزیر گفت : قیمت این گوهر چقدر است ؟ وزیر گفت : بیش از صد خروار طلا . در این لحظه سلطان بدو گفت : این گوهر را بشکن . وزیر که شکستن گوهر را حیف می دانست از شکستن آن امتناع کرد . سلطان به آن وزیر آفرین گفت و خلعتی بخشید . سپس به فراشباشی گفت : این گوهر را بشکن . او نیز به دلیل حیف دانستن آن ، از این کار تن زد . و سلطان بدو نیز خلعت بخشید . سلطان بر همین منوال نیز همۀ شخصیت های برجستۀ حکومتی را امتحان کرد . تا آنکه نوبت به ایاز رسید . ایاز گفت قیمت این گوهر را نمی توانم وصف کنم ولی چون سلطان امر به شکستن آن می کند . آنرا می شکنم . در این لحظه دو قطعه سنگ از آستین خود درآورد و …
متن کامل ” حکایت دادن شاه گوهر را در میان دیوان و مجمع به دست وزیر “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
روزی سلطان محمود غزنوی شتابان به دیوان رفت و دید که همۀ دولتمردان در دیوان جمع شده اند .
سلطان جواهری درخشان ( از جیب یا کیسه اش ) بیرون آورد و فوراََ در کفِ وزیر قرار داد . [ مُستَشیر = روشن درخشان ، نور جوینده ]
سلطان به وزیر گفت : این جواهر چگونه است ؟ چقدر می ارزد ؟ وزیر جواب داد : این جواهر از صد خروار طلا هم بیشتر می ارزد .
سلطان به وزیر گفت بشکن . وزیر گفت : چگونه بشکنم در حالی که خیرخواهِ گنجینه و ثروت تو هستم .
چگونه ممکن است که من شکستن و تلف شدن جواهری را روا بدانم که هیچ قیمتی نمی توان برای آن تعیین کرد ؟
سلطان محمود به آن وزیر آفرینی گفت و خِلعتی بدو بخشید . سپس آن سلطان جوانمرد جواهر را از او گرفت [ شاباش = آفرین ، اَحسنت ، زر و سیم و پولی که بر سر عروس و داماد می ریزند / فتا = جوان و جوانمرد ، در اینجا به دلیل ضرورت شعری باید «فتی» خوانده شود ]
آن سلطان بخشنده همۀ لباس های که پوشیده بود به وزیر بخشید . [ حُلّه = لباس ، لباس نو ، لباسی که همۀ بدن را بپوشاند ، بُردِ یمانی ]
سلطان مدّتی اهلِ مجلس را به گفتگو مشغول کرد و از موضوعات جدید و قدیم برای آنان صحبت کرد .
سپس سلطان ، جواهر را به دست یکی نگهبانان خود داد و گفت : این جواهر از نظر مشتری چقدر ارزش دارد ؟
نگهبان گفت : به اندازۀ نصف مملکت می ارزد . خداوند انرا از نابودی حفظ کند .
سلطان به نگهبان گفت : این جواهر را بشکن . نگهبان گفت : ای کسی که شمشیرت می درخشد . یعنی ای شاهِ مقتدر و غالب ، یا ای کسی که مانندِ تیغِ خورشید ، درخشان و جهان گستری . بسیار حیف است که این جواهر شکسته شود . واقعاََ حیف است .
از قیمتش صرف نظر کن و درخشندگی و جلوه اش را ببین که روز ، تحت الشعاع آن قرار گرفته است .
دست من چگونه ممکن است که برای شکستن آن حرکت کند که در آن صورت دشمنِ گنجینۀ شاه باشم ؟ [ کسرِ = شکستن ]
سلطان به او نیز خلعت بخشید و بر مستمرّی اش افزود و سپس زبان به مدح و ستایش عقل و هوشمندی او گشود . [ اِدرار = مستمری ، مقرری ]
سپس مدّتی بعد ، شاهِ آزمایشگر آن جواهر را به دستِ قاضی القُضاة داد . [ میرِ داد = مخففِ امیرِ داد به معنی قاضی القضاة ، رئیس عدلیه / امتحان کن = امتحان کننده ]
او نیز همین جواب را داد و همۀ امیران همین جواب را دادند . سلطان نیز به هر یک از آنان خلعتی گرانبها بخشید . [ ثمین = گرانبها ، قیمتی ]
سلطان محمود مستمری آنان را افزایش داد و آن فرومایگان را از راه به بیراهه برد و در چاه انداخت . ( جامگی = مستمری و مقرری خادمان و سربازان ) [ منظور از انداختن آنان در چاه اینست که سلطان محمود ظاهراََ آنان را مورد احسان و تشویق خود قرار داد و به اموالِ دنیوی مفتون کرد تا رازِ مسئله را درنیابند . ]
پنجاه شصت نفرِ دیگر از امیران یک به یک به تقلید از وزیر همان جواب را دادند .
اگر چه تقلید ، ستون جهان است ولی هر مقلّی بر اثر امتحان رسوا می شود . [ اساس زندگی مردم تقلید است . کمتر کسی پیدا می شود که برای زندگی خود دلیلِ معقول داشته باشد .
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…