مکرر کردن ملامت گران پند را بر آن مهمان | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 4079 تا 4087
نام حکایت : صفت آن مسجد که مهمان کش بود و آن عاشق مرگ جوی
بخش : 6 از 18 ( مکرر کردن ملامت گران پند را بر آن مهمان )
در اطرافِ شهر ری مسجدی بود که ساکنان خود را می کشت . هر کس شب بدان مسجد درمی آمد همان شب از ترس در جا می مُرد و نقش بر زمین می شد . هیچکس از اهالی آن شهر جرأت نداشت مخصوصاََ در شب قدم بدان مسجدِ اسرارآمیز بگذارد . اندک اندک این مسجد آوازه ای در شهرهای مجاور به هم رسانید و مردم حومه و اطراف نیز از این مسجد بیمناک شده بودند . تا اینکه شبی از شب ها غریبی از راه می رسد و یکسر سراغِ آن مسجد را می گیرد . مردم از این کارِ عجیبِ او حیرت می کنند و …
متن کامل « حکایت صفت آن مسجد که مهمان کش بود و آن عاشق مرگ جوی » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
پیامبر (ص) فرمود : همانا در کلامِ فصیح ، سِحری نهفته است . آن پهلوانِ زیبای عرصۀ حقیقت ، راست فرمود . [ مقصود حدیثی است که در بخاری ، ج 3 ، ص 162 و ج 4 ، ص 15 آمده است . دو نفر از مشرق آمدند و خطابه ای خواندند بطوری که مردم از شنیدن سخنان فصیحِ آنان حیرت کردند . در این هنگام حضرت محمد (ص) فرمود : « بعضی از سخنان همچون جادو اثر می بخشد » ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 276 ) ]
مردم به آن مهمان تازه وارد که می خواست در آن مسجد مهمان کُش بیتوته کند گفتند : ای مردِ بزرگوار ، بهوش باش و اینقدر بی باکی و جسارت از خود نشان مده . و از اینجا برو و کاری نکن که این مسجد و ما که اهلِ این محله ایم به بدی متهم شویم .
و کاری نکن که دشمن ما از روی عِناد و دشمنی ، خبرِ مرگِ تو را همه جا پخش کنند و فردا آدم های پست فطرت بیایند و هستی ما را به آتش قهرِ خود بسوزانند .
دشمن این خبر را شایع کند که آدمی ظالم ، آن بیگناه را خفه کرده و این قتل را به حسابِ آن مسجد گذاشته است . یعنی مهمان کُش بودن مسجد را بهانه کرده و قتل انجام داده است . [ بتاسانید = فشردن گلو ، خفه کردن ]
از آنجا که این مسجد ، به آدم کُشی معروف است و شهرت بدی پیدا کرده ، قاتل ، قتل را به مسجد نسبت داده و خود از این اتهام می گریزد .
مردم به او گفتند : ای بی باک و یا ای آدمِ لَجوج برای ما اسبابِ اتهام را فراهم مکن که ما از حیلۀ دشمنان در امان نیستیم .
بهوش باش و از اینجا برو و بی باکی مکن و اینقدر خیال پردازی نکن که ستارۀ کیوان را نمی توان با گز کردن اندازه گرفت . [ گز = شرح بیت 1559 دفتر سوم ]
بسیاری مانندِ تو از خوش اقبالی و بخت یاری لاف ها زده اند امّا عاقبت ریشِ خود را دانه به دانه کنده اند . یعنی دچارِ رنج و محنتِ بسیار شده اند . [ ریش کندن = کنایه از رنج و محنت بی فایده کشیدن / لَخت = پاره ، قطعه ]
بهوش باش و از اینجا برو و این سخنان را نزن و کاری نکن که اسباب دردِسرِ خودت و ما را فراهم کنی .
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…