منع کردن مرد حکیم از خوردن پیل بچگان | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 69 تا 104
نام حکایت : خورندگان پیل بچه از حرص و ترک نصیحت ناصح
بخش : 1 از 6 ( منع کردن مرد حکیم از خوردن پیل بچگان )
گروهی از مسافران به سرزمین هند رسیدند و چون گرسنه بودند خواستند حیوانی شکار کنند . در این اثنا مردی دانا و خِردمند با آنها روبرو شد و از سَرِ دلسوزی و راهنمایی به آنها گفت که در این سرزمین پهناور ، گلّه های فیل بسیار یافت می شود ولی مبادا هوسِ شکارِ آنها به سَرتان بزند ، زیرا فیل ها بوی فرزندان خویش را تشخیص می دهند و اگر شما فیلی شکار کنید و بخورید قطعاََ گرفتار انتقام فیلانِ مست خواهید شد . مرد دانا پس از گفتن این سخنان با آن جمع وداع گفت و رفت . کم کم گرسنگی بر ایشان چیره شد و …
متن کامل « حکایت خوردن پیل بچگان از حرص و ترک نصیحت ناصح » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
آیا این حکایت را شنیده ای که حکیمی ، جمعی از دوستان خود را در هندوستان دید ؟
آنها گرسنه و بی برگ و آذوقه بودند و برهنه ، و از سفری دور و دراز می آمدند .
مِهر و محبّتِ خردمندانه آن مردِ حکیم جوشیدن گرفت و با خوشرویی به آنان سلام کرد و همانند گُل از هم شکفته شد . [ مهر دانائیش = یعنی محبّتِ او از روی عقل و خِرد بود نه از روی نادانی . چنانکه در حکایت اعتماد کردن بر تملق و وفای خرس در همین دفتر ، نمونه ای از دوستی جاهلانه بیان شده است . ]
مرد حکیم گفت : می دانم که از گرسنگی و تهی شدن شکم ، سخت رنجیده و ناراحت هستید . [ تَجَوّع = گرسنگی / خَلا = خالی شده ، خالی شدن معده / کربلا = در این بیت به معنی مطلق رنج و ابتلاست نه اشاره به سرزمینی خاص ]
ولی ای جمع محترم ، شما را به خدا سوگند می دهم که مبادا بچه فیل بخورید .
ای دوستان ، در راهی که اینک می روید با فیل روبرو می شوید . مبادا بچه فیل ها را شکار کنید . این نصیحت مرا گوش کنید . [ این مردِ حکیم کنایه از اولیاء و هادیان حقیقی کهمردم را از خطر نَفسِ سحّاره آگاه می سازند . ]
در مسیری که می روید با بچه فیل هایی برخورد می کنید که دلتان می خواهد آنها را شکار کنید .
این بچه فیل ها ، ناتوان و لطیف و بسیار فربه اند . ولی بدانید که مادر آنها در کمین است .
مادرِ بچه فیل ها ، صد فرسخ را ناله کنان و آه زنان به دنبال آنها می پیماید .
از شدّتِ هیجان و غضب از خرطومِ او آتش و دود بلند می شود . مواظب باشید به بچه موردِ علاقه اش آسیبی نزنید . ( سمین = چاق و فربه / کودکِ مرحومِ او = کودک مورد علاقه او ) [ مادرِ بچه فیل ها دست از انتقام نمی کشد . راههای بسیار در می نوردد و سرانجام مهاجمانِ بچه های خود را به هلاکت می رساند ( مقتبس از جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 369 )
ای پسر ، اولیاء الله ، کودکانِ حضرت حق تعالی هستند . اینان چه در غیبت باشند و چه در حضور ، حق تعالی از ایشان آگاهی کامل دارد . [ مصراع دوم از مشکلات ابیات مثنوی است . زیرا مقصود از آن پوشیده و محتمل الوجوه است . عجالتاََ دو مشکل در مسیر فهم این مصراع وجود دارد . مشکل اوّل : آیا این غیبت و حضور اولیاء نسبت به حق است یا غیر حق ؟ مشکل دوم : آیا فاعل «باخبر» حق تعالی است و یا اولیاء الله ؟ اگر بگوییم اولیاء نسبت به حق غایب و گسسته و نسبت به خلق ، حاضر و پیوسته اند ، با شأن و مقام ایشان سازواری ندارد . مگر آنکه این غیبت را ناظر بر اوقاتی بدانیم که ایشان به رفع حوایج جسمانی مشغول می شوند . که این اوقات نسبت به اوقاتِ خاصِ عبادی و تعبّدی محض ، نوعی غیبت از حق محسوب می شود . و «ترک اولا» که در لسانِ شرع آمده از همین مقوله است . با این احتمال مقصودِ مصراع دوم این است : اولیاء الله چه در حالِ توجه تام به حضرت حق باشند و چه در حالِ توجهِ نسبی ، حق تعالی از احوالِ ایشان باخبر است ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 5 ) . وجه دوم : اولیاء الله نسبت به حق حاضر و پیوسته و نسبت به غیر حق ، غایب و گسسته اند و در همین حال نیز حق تعالی نسبت به احوال ایشان آگاه است ( جواهر الاسرار ، دفتر سوم ، ص 369 و مثنوی مولوی معنوی ، دفتر سوم ، ص 7 ) . وجه سوم : در غیبت و حضور ، اولیاء از همه چیز خبر دارند ( مثنوی استعلامی ، ج 3 ، ص 221 ) این وجه بعید می نماید و با سیاق ابیات در نمی سازد . امّا توصیف اولیاء به اطفالِ حق ، مبینِ این مطلب است که آنها در تحتِ تربیت و حضانت خاصِ خدا قرار دارند . این سخن از شِبلی معروف است « صوفیان ، کودکانند که در آغوش حضانت حق پرورش می کیرند ( مولوی نامه ، ج 1 ، ص 221 ) ]
اگر اولیاء الله در خلوت به سر می برند و از غیر حق ، غایب می شوند این را دلیل بر نقص و عیب آنان مدان . زیرا حق تعالی به خاطرِ جان و روان ایشان انتقام می گیرد . [ مخالفان و معاندانِ آنان را عِقاب می کند ]
حق تعالی گفت : اولیاء الله ، کودکانِ من بشمار می روند و در غربتِ خود ، از شکوه و جلال دنیوی جدا هستند . [ غُربت = می تواند اشاره باشد به این نکته که اولیاء الله از همۀ وابستگی های دنیوی هجرت کرده اند به سویِ درگاهِ حق و از این حیث در میان خلایق ، غریب و تنها هستند ( شرح اسرار ، ص 190 ) . بیت فوق اشاره دارد به حدیث « مردم ، جملگی خانوارِ حق اند ، محبوب ترین آنان کسی است که برای خانوار او سودمندتر باشد ( شرح ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 5 ) ]
اولیاء الله به جهت امتحانات الهی ، به ظاهر خوار و بی کس می نمایند ولی من باطناََ یار و انیس آنان هستم . [ این امتحان ممکن است برای معلوم شدن ثباتِ قدمِ آنان باشد و نیز ممکن است برای دیگر مردم باشد . یتیم در این بیت به معنی تنها و غریب است زیرا اینان به علتِ علوّ طبع و ثبات ایمان در میان خلایق فرد و بی بدیل اند ( شرح اسرار ، ص 190 ) ]
حامی و پشتیبانِ همۀ آنان ، محافظت های من است یعنی من ( حق تعالی ) از همۀ اولیاء و انسان های کامل حمایت می کنم زیرا مانند این است که ایشان جزیی از وجود من هستند .
بهوش باشید و بهوش بشید که این خرقه پوشان ، به من وابستگی دارند یعنی محبوب خدا هستند و اگر چه اولیاء الله کثیرند ولی در حقیقت یکی بیش نیستند . [ مولانا در مثنوی به کرّات به وحدتِ حقیقتِ انبیاء و اولیاء تصریح کرده از جمله در ابیات 325 تا 327 دفتر اوّل و همچنین ابیات 500 و 501 دفتر اوّل ]
در غیر اینصورت موسی (ع) چگونه می توانست هنر کند و با یک چوبدستی ، بساطِ حکومتِ فرعون را زیر و رو سازد ؟
در غیر اینصورت ، نوح (ع) چگونه می توانست با یک نفرینِ آسیب زننده ، خاور و باختر زمین را غرقِ در آب کند ؟
در غیر اینصورت ، لوط که یکی از راد مردان الهی بود ، چگونه می توانست با یک دعا ، شهرهای قومِ خود را زیر و زبر سازد و آنان را ناکام گرداند ( المنهج القوی ، ج 3 ، ص 23 ) .
شهر آنان که همچون باغِ بهشت بود به رودخانۀ سیاهی مبدّل شد ، برو نشانه ها و آثار آن را ببین . [ دجلۀ آبِ سیه = شاید اشاره باشد به آیه 59 سورۀ نمل که در شرح بیت 2663 دفتر دوم آمده است . و نیز در آیه 74 از سورۀ حِجر « و باراندیم بر ایشان سنگهای گِلین » از اینرو ممکن است مجازاََ بیان کننده سیه روزی و نگونساری آن قوم باشد . اصطخری می نویسد : در دیار قومِ لوط ، کشت و زرع و گیاهی دیده نشود و سرزمینی سیاه است ( مسالک و ممالک ، ص 67 ) ]
این نشانه ها و این واقعه در نزدیکی های سرزمین شام است و تو هر گاه به سوی بیت المقدس بروی ، آن آثار را در همان حوالی خواهی دید . [ شام ، نام مملکتی است که در قدیم شامل اردن ، سوریه ، لبنان و فلسطین بوده است . با توجه به اینکه سرزمینِ قومِ لوط در فلسطین قرار داشته ، سفرنامه نویسان و جغراف دانان قدیم از بقایا و آثارِ آن گزارش داده اند ( سفرنامه ابن بطوطه ، ج 1 ، ص 53 و مسالک و ممالک ، ص 15 ، 60 و 67 ) . بزرگترین شهرِ قومِ لوط ، سَدوم یا سُدوم است که بر اثر زلزله و قهر الهی به عمق بحرالمیت فرو رفته است . ]
صد هزار از پیامبران خداپرست ، هر کدام در عهدِ خود کیفرهایی بر بَدکاران فرود آورده اند . [ رجوع کنید به شرح قرون ماضیه در شرح بیت 3118 دفتر اوّل . صد هزاران و امثال این ارقام برای نشان دادن کثرت است نه عددی معیّن . تعداد پیامبران بنا به روایتی از ابوذر ، یکصد و بیست و چهار هزار نفر است . ]
اگر بخواهم این مسائل و رخدادها را شرح دهم ، سخن به درازا می کشد . جگر دیگر چیست ؟ حتی کوه ها هم به خون تبدیل می شوند . یعنی جگر که جای خود را دارد ، حتی کوه های گران هم نمی توانند شنیدن آن را تاب بیاورند . [ تداعی می کند آیه 21 سورۀ حشر را « اگر قرآن را بر کوه نازل کنیم ، کوه نیز متلاشی می شود » ]
حتی کوه های جامد نیز بر اثر استماع کلام حق و یا تجلّی او ، به خون مبدّل می شوند و حیات پیدا می کنند و دوباره به مرتبۀ جماد باز می گردند . ولی تو این خون شدن و تحوّلِ جوهری را نمی بینی زیرا از نظرِ باطنی ، کور و مطرودی .
عجب کوری هستی ، در امورِ دنیوی و مادّی ، بسیار بینا و موشکافی . اما از شترِ به این بزرگی ، پشمی بیش نمی بینی . ( طرفه = عجیب ، شگفت ) [ خلقت شتر ، فکرت برانگیز است اما تو به جای مطالعۀ شگفتی های خلقت او تنها به پشم های او نگاه می کنی . پشم ، در اینجا اشاره به ظواهر امور است و خودِ شتر ، اشاره به بواطنِ امور ، به عبارتی دیگر ، فرجامِ امور را در نمی یابی و فقط شیفتۀ ظواهری . چنانکه حضرت حق تعالی در آیه 7 سورۀ روم ، اینان را چنین وصف می فرمایند « و دانند احوالِ ظاهرِ زندگانی دنیوی را و ایشان از احوالِ آخرت به غفلت اندرند » ]
انسان ظاهربین با انگیزۀ حرص و آز ، تنها منافع ظاهری و دنیوی خود را مو به مو می بیند و همچون خرس ، بی هدف می رقصد . [ چنانکه خرس در معابر و اَسواق می رقصد . و هر چه تماشاگران می دهند به صاحب خرس می رسد و به خرس جز رنج و زحمت بیهوده چیزی عاید نمی شود . دنیا پرستان نیز زحمت و مشقّت می کشند اما اندوخته های خود را برای دیگران می گذارند و می روند . ]
جایی برقص و شادی کن که خودی و انانیّتِ خود را بشکنی و پنبه را از روی زخمِ شهواتِ خود برداری . [ مصراع دوم ، دارای ابهام است . زیرا معلوم نیست که « پنبه را از روی زخم برداشتن » به چه چیزی دلالت دارد ؟ اکبرآبادی گوید : کنایه است از نارسانیدن مقتضیّاتِ شهوت و ناجُستن آسودگی نَفس ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 6 ) یعنی به شهوات نباید اعتنا کرد . شارحی دیگر معتقد است که این زخم ، زخمِ غفلت است و آن پنبه ، پنبۀ تلبیس و ریا ( سرّ نی ، ج 2 ، ص 696 ) یعنی نباید معایب خود را ریاکارانه از انظار پوشانید . قول دیگری نیز می گوید : به جایی برسی که زخمِ شهوات در وجودِ تو درمان پذیرد ( مثنوی استعلامی ، ج 3 ، ص 220 ) . ظاهراََ قول اوّل به سیاق ابیات نزدیکتر است زیرا لازمۀ خودشکنی و نفی عُجب و خودبینی ، گذشتن از شهوات است . یوسف بن احمد مولوی گوید : از جراحاتِ شهوانی ، پنبۀ هوی و هوس را بردار که زخمت ناسور می شود و به جای آن مرهمِ ریاضت بگذار ( المنهج القوی ، ج 3 ، ص 23 ) ]
مردان حق در ملأ عام می رقصند و جُست و خیز می کنند . مردان حق در میانِ خونِ خود می رقصند . [ ممکن است منظور این باشد که رقصِ صوفیانه در اَنطار موجبِ رفعِ انانیّت و خودبینی سالک می شود و بدینگونه این رقص از نظرِ مولانا نوعی ریاضت و مجاهده محسوب می شود ( سرّ نی ، ج 2 ، ص 697 ) . یوسف بن احمد مولوی ، منظور از «میدان» را عرصۀ روحانیات می داند ( المنهج القوی ، ج 3 ، ص23 ) ]
مردان حق ، وقتی که از دستِ خودنگری و انانیّتِ خود می رهند . دست افشانی می کنند و همینکه از نقص های خود آسوده می شوند ، رقص و پایکوبی می کنند .
نوازندگان آنان از یَرِ حقیقت و با خلوص دف می زنند و دریاها از شور و غوغای آن مردم ، کف بر لب می آورند . [ رقص و سماع اینان ریاکارانه و هوسبازانه نیست بلکه خالصانه و از روی نیاز تکاملی روح است . به همین جهت پدیده های طبیعی نیز با آنان همراه و همنوا می شوند و می توان گفت نوازندگان از درون آنها می نوازند . ]
تو نمی توانی این حال را ببینی ولی برگ درختان بر روی شاخساران برای آنان دست می زنند تا گوشهای باطنی آن را بشنوند .
تو نمی توانی دست افشانی برگ ها را تماشا کنی زیرا برای این کار باید گوشِ دل داشت نه گوشِ ظاهری .
گوش ظاهری و جسمانی را از استماع سخنان یاوه و بی پایه فروبند تا وادی روح و روان را روشن و فروزان مشاهده کنی . [ ابیات 566 تا 569 دفتر اوّل این بیت را تفسیر می کند ]
حضرت محمد (ص) رازِ کلامِ حق تعالی را در می یابد زیرا که حق تعالی در قرآن کریم ، او را « گوش » خوانده است . [ اشاره است به آیه 61 سوره توبه « و برخی از ایشان (منافقان) می آزُرند پیامبر را به هر گفتار و گویند : که وی سخن شنو است . بگوی که او (پیامبر) شنونده سخنانی است که برای شما بهتر است و او به خدا گرویده و سخنان مؤمنان را باور دارد و همو برای گروندگان به خدا رحمت است و آنان که رسول خدا را می آزُرند به کیفری دردناک دچار آیند » سر کشیدن گوش = عبارت از رسیدن به سِرِ سخن و حقیقت کلام و صدق را از کِذب دریافتن ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 6 ) ]
سرتاسر وجودِ پیامبر (ص) گوش و چشمِ باطنی است . ما از او تازگی و طراوت کسب می کنیم . او شیر دهنده است و ما شیر خوار . [ پیامبر (ص) شیر معارف و اسرارِ ربّانی را به ما اطفالِ سلوک می نوشاند . مُرضِع = زنی که طفل را شیر می دهد / صَبی = طفل ، کودک ]
این سخنانی که بیان کردیم ، واقعاََ پایانی ندارد ، بنابراین برو به سوی حکایت فیل و دنبالۀ آن را نقل کُن . [ مولانا ، این نابغۀ نادره الحق که در نقل معانی و درجِ حقایق عرفانی در لابلای حکایات ، گوی سبقت از همگان در ربوده ، همانطور که ملاحظه می شود از حکایتی بدین کوتاهی چه معانی بلندی به دستِ خواننده می دهد . ]
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…