ملاقات آن وکیل عاشق بخارایی با صدر جهان | شرح و تفسیر
ملاقات آن وکیل عاشق بخارایی با صدر جهان | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 4377 تا 4420
نام حکایت : صفت آن مسجد که مهمان کش بود و آن عاشق مرگ جوی
بخش : 17 از 18 ( ملاقات آن وکیل عاشق بخارایی با صدر جهان )
در اطرافِ شهر ری مسجدی بود که ساکنان خود را می کشت . هر کس شب بدان مسجد درمی آمد همان شب از ترس در جا می مُرد و نقش بر زمین می شد . هیچکس از اهالی آن شهر جرأت نداشت مخصوصاََ در شب قدم بدان مسجدِ اسرارآمیز بگذارد . اندک اندک این مسجد آوازه ای در شهرهای مجاور به هم رسانید و مردم حومه و اطراف نیز از این مسجد بیمناک شده بودند . تا اینکه شبی از شب ها غریبی از راه می رسد و یکسر سراغِ آن مسجد را می گیرد . مردم از این کارِ عجیبِ او حیرت می کنند و …
متن کامل « حکایت صفت آن مسجد که مهمان کش بود و آن عاشق مرگ جوی » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
آن عاشقِ اهلِ بخارا نیز خویشتن را به شمعِ وصالِ معشوق رسانید . زیرا رنجِ طلب به برکتِ آن عشق ، برای او آسان شده بود . ( کَبَد = رنج و سختی ) [ خوارزمی گوید : اگر هر کسی را طاقتِ تحمّلِ بارِ عشق و قوّتِ فهمِ مشکلاتِ اسرارِ عشق بودی ، همچو منصور حلّاج و ابوبکر نسّاج ، جانباز و مَحرمِ راز بودندی ( جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 681 ) ]
آهِ سوزانِ آن عاشقِ صادق به آسمان رسیده بود و بر اثرِ آن عشقِ سوزان ، در قلبِ صدرِ جهان نیز محبّتی پیدا شده بود . [ در زبانِ مولانا رابطۀ عاشق و معشوق ، یکطرفه نیست . یعنی اینطور نیست که فقط عاشق ، خواهان معشوق باشد و معشوق ، استغنا نشان دهد و رُخ برتابد . بلکه رابطۀ عاشق و معشوق ، دو طرفه است . چنانکه حق تعالی در آیه 54 سورۀ مائده می فرماید : « … زودا که خداوند گروهی بیاورد که دوستشان دارد و آنان نیز وی را دوست دارند » لذا می فرماید :
عاشقان هر چند مشتاقِ جمالِ دلبرند/ دلبران بر عاشقان از عاشقان عاشق ترند
و در بیت 4393 همین بخش آمده است :
هیچ عاشق خود نباشد وصا جُو / که نه معشوقش بُوَد جویایِ او
صدر جهان در سحرگاهی با خود گفت : ای خداوندِ یگانه ، حال و روزگارِ آن کسی که از عشقِ ما در به در شده چگونه است ؟ [ خوارزمی گوید : اگر چه او گناهی کرد و ما دیدیم و آن فعل از او نپسندیدیم و آن آتش مخافت در جانِ او تأثیر کرد و از راحتِ وصال روی به محنتِ انفصال آورد . امّا خاطرِ او در آن عینِ نومیدی امیدها داشت و در میانِ تاریکی از امیدِ دیدارِ من خورشیدها داشت . لاجرم به فتوای عشق بر من واجب است که ترسندۀ خویش را ایمن کنم و آن بیچارۀ مضطرب را ساکن گردانم ( جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 682 ) ]
آن عاشق گناهی مرتکب شد و ما هم آن را دیدیم ، امّا او از رحمتِ واسعۀ ما خبر نداشت . [ یعنی بندۀ عاشق نمی داند که حضرت معشوق به اقتضای رحمانیّتِ خود ، برای عفوِ گناهان به دنبالِ بهانه است . ]
هر چند بندۀ گناهکار از ما می ترسد ، امّا در درونِ آن ترس صد نوع امید نهفته است . [ خوفِ بنده خالی از رجا نیست و اِلّا حیاتِ او تباه می شود . ]
من ( حضرت حق ) آدم های بی حیا و فاقدِ معنا را می ترسانم . و اِلّا کسی را که از من می ترسد دیگر چرا بترسانم ؟
برای مثال ، دیگی که سرد باشد زیرش آتش می گذارند . و اِلّا دیگی که از شدّتِ جوشیدن سر می رود نیازی به آتش ندارد .
من آنها را با علمِ خود می ترسانم که به اعمال و مکتسباتِ خود مغرور شده و بیش از حد به خود اعتماد دارند . یعنی به آنها می فهمانم که نباید اینقدر به عمل و طاعت و عبادت ناچیز خود اعنماد کنند و با حِلم و بردباری خود ، ترس را از بیمناکان بر طرف می سازم .
من در مَثَل مانندِ پاره دوزی هستم که وصله را در جایِ مناسبِ خود می گذارم و به هر کسی شربتِ مناسبِ خودش را می دهم . [ یعنی افعالِ من همه از روی حکمت و مصلحت است . خوارزمی گوید : و این همه از تصرّفِ عشق است که گاهی عاشق را از حضرتِ معشوق دور اندازد و گاهی معشوق را از برایِ نظارۀ حُسنِ خویش ، محتاجِ عاشق سازد … اگر نیکو نظر کنی دانی که عشق است که گاهی به لباسِ معشوق برآید و گاهی در کسوتِ عاشقی درآید ( جواهرالاسرار ،، دفتر سوم ، ص 682 ) ]
برای مثال ، درونِ هر کس مانندِ ریشۀ درخت است و برگ هایی که بر شاخه های محکم آن می روید تماماََ از ریشۀ آن رُسته است .
برگ و بارِ هر درختی مطابقِ ریشۀ آن روییده است . این قاعده در موردِ ارواح و عقول نیز مصداق دارد . ( نُهی = جمع نُهیَه به معنی عقل ) [ دو بیت اخیر هر چند بر سبیل مثال آمده و معنی ظاهری آن سهل است امّا مقصود از آن مبهم است . ]
درختان وفا در آسمان ، برگ هایی دارند که ریشه شان در زمین استوار است و شاخه هاشان در آسمان . [ مولانا وفا را به درختی پُر برگ و بار تشبیه کرده است . مصراع دوم اشاره به آیه 24 سورۀ ابراهیم « آیا ندیدی که خداوند گفتار پاکیزه را به درختِ پاکیزه ای تشبیه کرده که ریشۀ آن ( در زمین ) استوار و شاخه های آن در آسمان است ؟ » ]
در جایی که بر اثر عشق ، پر و بال در آسمان می روید ، چرا در دلِ صدرِ جهان نروید ؟ یعنی چرا اکسیر اعظمِ عشق در قلب او تأثیر نگذارد .
دریای آمرزش و بخشش گناه در دلِ صدرِ جهان موج می زد زیرا که دل به دل راه دارد . [ مولانا در این بیت و چند بیت بعدی نشان می دهد که بین قلب های آدمیان ارتباطی باطنی برقرار می شود . بی آنکه کلام و واسطه ای در کار باشد . از همینجاست که یکی از کراماتِ مردان الهی ، خواندن خواطر دیگران است . زیرا امواجِ مغناطیسی منتشرۀ مغزِ فرستنده را ، مغز دیگر مانندِ آنتن رادیو می گیرد . ]
زیرا مسلماََ دل به دل راه دارد و دو دل مانندِ دو تن از یکدیگر جدا و دور نیستند .
برای مثال ، بدنۀ دو چراغ به هم متصل نیست امّا پرتوِ انوارشان در هم می آمیزد . ( مَساغ = روان شدن ، جای روان شدن ، یعنی انوار چراغ ها بطور ساده و روان در هم می آمیزد . ) [ مولانا در ابیات 678 و 679 دفتر اوّل می فرماید :
ده چراغ ار حاضر آید در مکان / هر یکی باشد به صورت غیرِ آن
فرق نتوان کرد نور هر یکی / چون به نورش روی آری بی شکی ]
هیچ عاشقی خواهانِ وصالِ معشوقِ خود نمی شود مگر آنکه معشوقش ، طالب او شود . [ هیچکس بنفسه و فی نفسه عاشق نمی شود مگر آنکه کشش و جذبه ای از سوی معشوق بر دلِ او وارد شود یعنی در مرحلۀ بطون ، ابتدا معشوق ، عاشق می شود و عاشق ، معشوق می گردد و سپس در مرحلۀ ظهور این رابطه بطور معکوس جلوه می کند . عاشق و معشوق دو جلوۀ متفاوت از پرتوِ جهانتاب عشق اند . خورشید عشق در هر یک از آن دو به صورتی ظهور کرده است . اینک ببین که عشق در این دو چگونه ظهور می کند . ]
لیکن عشق ، جسمِ عاشقان را باریک و نحیف می کند . امّا همین عشق ، جسمِ معشوقان را صفا و فربهی می بخشد .
همینکه در دلی نسبت به کسی برقِ عشق و دوستی بدرخشد . قطعاََ بدان که در دلِ آن دیگری نیز نسبت به او عشق و محبتی پدید آمده است .
هر گاه عشق حضرت حق در دلِ تو به صورتِ مضاعف درآمد . بدان که حضرت حق نیز تو را دوست دارد .
برای مثال ، از یک دستِ تو صدا در نمی آید . مگر آنکه یک دستِ دیگر همراهی کند . [ اشاره است به ضرب المثل « دلو بدون ریسمان نیست ( امثال و حکم ج 4 ص 2042 ) و ضرب المثل « یک دست صدا ندارد » ]
مثال دیگر در بیان دو طرفه بودن عشق آدمِ تشنه برای یافتن آب می نالد . آب نیز با زبان حال می نالد که کو و کجاست آن کسی که آب بخورد ؟
این تشنگی و عطشی که در جانِ ما دیده می شود ، حاصلِ جاذبۀ آب است . ما به او وابسته ایم و او به ما . [ این عشقی هم که در وجودِ عاشق دیده می شود محصولِ اشتیاق و رغبتی است که در جانِ معشوق نسبت به عاشق وجود دارد . ]
در اینجا مولانا به مناسبت بحثِ عاشق و معشوق ، می پردازد به رابطۀ میانِ پدیده های جهان و می فرماید : حکمت خداوند در عالمِ ازلی چنین اقتضا کرد که عاشق یکدیگر شویم .
همۀ اجزای جهان طبقِ فرمانِ ازلی ، جفت آفریده شده و عاشقِ جفتِ خویش اند . ( حکمِ پیش = فرمان ازلی ) [ در آیه 49 سورۀ ذاریات آمده است : « و از هر چیزی ، جفت بیافریدیم باشد که عبرت گیرید » ]
هر جزیی در این عالَم ، خواهانِ جفتِ خویش است . درست مانند کهربا و برگِ گیاه .
آسمان با زبانِ حال به زمین می گوید : خوش آمدی . من با تو همانندِ آهن و آهن رُبا هستم .
از نظرِ عقلی آسمان مانندِ مرد است و زمین مانندِ زن ، هر دانه که آسمان فرو اندازد . زمین پرورشش می دهد . ( در = در اینجا به معنی نزد است / در خرد = نزد عقل ) [ در آیه 21 سورۀ بقره آمده است « آن پروردگاری که زمین را بستر شما و آسمان ( جوِ زمین ) همچون سقفی بر بالای سرِ شما قرار داد . و از آسمان ، آبی فرو فرستاد و بدان میوه و محصولاتی بیرون آورد تا روزیِ شما شود . بنابراین برای خداوندِ یگانه ، انبازانی قرار ندهید در حالی که شما ( حقیقت ) را می دانید » ]
هر گاه زمین گرما نداشته باشد ، آسمان برایش حرارت می فرستد و هر گاه خشک و بی آب باشد به آن رطوبت می رساند .
مثال دیگر ، بُرجِ خاکی به خاکِ زمین کمک می کند و بُرجِ آبی به زمین رطوبت می رساند . [ توضیح بُرج در شرح بیت 750 دفتر اوّل آمده است . ]
مثال دیگر ، بُرجِ بادی ابرها را به سویِ زمین می کشد تا بخارهای بیماری زا را به خود بکِشَد و جذب کند .
مثال دیگر ، برج آتشین که گرمی خورشید از اوست و مانندِ تابه ای است که پشت و رویش از آتش ، سرخ شده است . [ چند بیتِ اخیر مبتنی است بر یکی از مبادی احکامِ نجومی قدیم که آن را مثلّثه ( = شرح بیت 142 دفتر چهارم ) گویند .
مثال دیگر ، فلک در طول قرون و اعصار در اطرافِ زمین سرگردان است . حالتِ او مانندِ حالتِ مردان است که برای رفعِ حوایجِ زنان ، به کسب و کار و تلاش می پردازند .
مثال دیگر ، این زمین نیز مانندِ زنانِ خانه دار فعالیت می کند و بچه هایی می زاید و می پرورد . [ رَضاع = شیر خوردن بچه از مادر و یا هر زن دیگر ، امّا گویا در اینجا به معنی اِرضاع ( = شیر دادن ) بکار رفته است . ]
حالا که معلوم شد زمین و آسمان ، کارهایی می کنند که هوشمندان و خردمنان انجام می دهند پس نتیجه می گیریم که زمین و آسمان نیز خردمندد .
اگر این دو عاشق و معشوق یعنی آسمان و زمین ، از یکدیگر لذّت و تمتّع نمی برند پس چرا مانند همسران در آغوش یکدیگرند . [ می مَزَند = می مکند ، در اینجا لذّت می برند ]
اگر زمین وجود نداشت اینهمه گُل و سُنبل و ارغوان کی می رویید ؟ از بارش و تابش آسمان چه چیزی حاصل می شد ؟ یعنی اگر زمین نبود از بارش و تابش آسمان محصولی به دست نمی آمد چنانکه مردِ تنها نمی تواند صاحب فرزند شود . ]
تمایل جنس مؤنث به مذکّر و بالعکس برای اینست که کارِ یکدیگر تکمیل شود .
حق تعالی بدین جهت در مرد و زن عشق و علاقه نهاده که از اتحاد و اجتماعِ آن دو ، دنیا بقا یابد و امور جهان به سامان آبد .
خداوندِ متعال هر جزیی را به جزء دیگر راغب و متمایل کرده تا از اجتماع و اقتران آن دو موجودی پدید آید . [ زَهَد = می تراود ، بیرون می آید ، پدید می آید ]
شب و روز اینگونه در آغوشِ یکدیگرند در حالی که ظاهراََ شب و روز با هم ضدّیت دارند امّا در باطن موافق یکدیگرند . ( اِعتناق = در بر گرفتن ، دست به گردن کردن ، در آغوش کشیدن ) [ زیرا به سوی هدفِ کُلّیِ آفرینش در حرکت اند . ]
روز و شب ظاهراََ متضاد و دشمن یکدیگرند . امّا در واقع یک کار انجام می دهند . [ اضداد در جهان آفرینش رو به سوی وحدت دارند . ]
هر یک از شب و روز مانندِ خویشان ، خواهانِ دیگری است تا کار و عملِ خود را به کمال رساند .
زیرا اگر شب وجود نداشت ، انسان نمی توانست نیروی بدنی و روحی خود را ذخیره کند . در اینصورت او در طولِ فعالیت روزانه چه نیرویی داشت که صرف کند ؟ [ پس پدیده های متضاد در واقع یک کار را انجام می دهند و آن نیل به کمال است . ]
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…
View Comments
دستتون درد نکنه بسی عالی