قصه قوم یونس برهان آن است که زاری دافع بلاست
قصه قوم یونس برهان آن است که زاری دافع بلاست | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 1608 تا 1619
نام حکایت : حکایت ابتدای خلقت جسم آدم و خاک آوردن جبرئیل از زمین
بخش : 3 از 9 ( قصه قوم یونس برهان آن است که زاری دافع بلاست )
وقتی خداوند اراده فرمود که آدمی را آفریند . به جبرئیل فرمان داد که مشتی خاک از زمین برگیرد . چون زمین به قصد جبرئیل پی برد ناله و تضرّع کرد و او را به خدا سوگند داد و گفت : تو را به خدا دست خالی بازگرد زیرا خوش ندارم که موجودی سفّاک از من پدید آید و جبرئیل بازگشت بی آنکه مشتی خاک برگیرد . سپس خداوند میکائیل و پس از آن اسرافیل را به سوی زمین گسیل داشت و آن دو نیز در برابر ناله و شیون زمین متأثر شدند و دست خالی بازگشتند تا اینکه نوبت به عزرائیل رسید . وقتی او به زمین آمد زمین دوباره شروع به شیون و زاری کرد و …
متن کامل ” حکایت ابتدای خلقت جسم آدم و خاک آوردن جبرئیل از زمین “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
حکایتی را که مولانا به اختصار آورده در تفاسیر قرآن کریم ذیل آیه 98 سورۀ یونس آمده است « پس چرا هیچ شهری ایمان نیاورد که ایمان به حالش مفید افتد مگر قومِ یونس ، چون ایمان آوردند . عذابِ رسواگر را در زندگی دنیوی از آنان بداشتیم و تا زمانِ خاضّی ایشان را کامروا کردیم » و امّا حکایت :
یونس بن متّی ، قومِ خود را به ایمان خواند و چون ایمان نیاوردند به درگاهِ الهی گِله آورد . خداوند فرمود ایشان را سه روز مهلت دِه . اگر ایمان نیاوردند عذاب ، ایشان را فرو گیرد . یونس این سخن را به قومِ خود گفت و از میانِ آنها خارج شد . در روزِ موعود از آغاز بامداد آثار عذاب آشکار گشت . پاره های ابرِ آتشناک اطراف شهر را گرفت و به بالای سرشان آمد . وَهَب بن مُنَبّه گوید : دودی سیاه برآمد فضای شهر را فرا گرفت و چهره ها سیاه و دود آلود شد . مردم هراسان به نزدِ عالمی به نام روبیل رفتند که از خاندان نبوّت بود . او گفت گر چه یونس از ما غایب شده امّا خدای یونس از ما غایب نیست . پس به صحرا می رویم و دستِ نیایش فراز می داریم . مرد و زن و پیر و جوان و خُرد و کلان و حتّی چهارپایان به سوی صحرا روان شدند . کودکان را از مادران خود رها کردند و جملگی به دعا و شیون پرداختند . حق تعالی چون صدقِ نیایش و تضرّع ایشان را دید عذاب را از آنان بداشت . ( مجمع البیان ، ج 5 ، ص 135 ) .
مولانا چون در ابیات آخر بخش قبل فرمود : تضرّع و نیایش صادقانه و از صمیمِ قلب ، دافعِ بلا و رفع عذاب است . به همین مناسبت حکایت قوم یونس را به عنوان نمونه آورده تا مطلب را تبیین کند .
وقتی بر قومِ یونس بلا آشکار شد . ابری آتشناک از آسمان جدا گشت . [ مولانا می گوید چون خداوند فاعلِ مختار است . دعا و نیایش به درگاهِ او مؤثر واقع شود و ای بسا دعا ، قضای مقدّر را تغییر دهد . لیکن فلاسفه دست خدا را در علل و اسباب بسته اند و گفته اند دعا و نیایش نمی تواند در زنجیرۀ علل و اسباب طبیعی حلقه ای محسوب شود . از اینرو دعا و زاری منشأ اثری نتواند بودن . ]
یونُس = یکی از انبیای بنی اسرائیل ، و اسمی است یونانی به معنی کبوتر . نام یونس چهار بار در قرآن کریم ذکر شده است . در سورۀ انبیاء با عنوان ذوالنُّون ( = صاحب و همدم ماهی ) از او یاد شده است . در تورات ، یونس فرزندِ اِمِتّای معرفی شده و اِمتّای لفظی است عبری به معنی فانی و میرنده . در آثارِ اسلامی اِمتّای مخفف شده و به صورت متّی درآمده است ( اعلام قرآن ، ص 665 ) . ابن عربی « فصِّ حکمتِ نَفَسیّه » را به نام یونس آورده . از آنرو که حق تعالی او را با نَفَسِ رحمانی از گرداب بلا نجات داد .
آن ابر چنان برق می زد که حتّی سنگ ها را نیز می سوزانید . و همینکه ابر غُرّش می کرد از هولِ آن رنگ از صورت مردم می پرید .
همۀ مردم ( قوم یونس ) روی پشت بام ها رفته بودند که ناگهان آن بلای عظیم در آسمان آشکار شد . [ کُرب = جمع کُربَه به معنی سختی و اندوه ]
همۀ مردم از پشت بام ها پایین آمدند و سر برهنه به طرف بیابان شتافتند .
مادران دستِ بچه های خود را گرفتند و به سوی بیابان راهی شدند تا همگی ناله و فریاد سر دهند .
آن گروه از هنگامِ نماز شامگاهی تا وقتِ سَحَر خاک بر سرِ خود می ریختند .
از بس نالیدند و فریاد زدند که صدای همۀ آنان گرفت و بر اثر آن رحمت الهی در رسید . [ لُد = جمع اَلَد به معنی دشمن سرسختی که به حق میل نکند ]
بعد از آن ناامیدی و آه و زاری بی صبرانه ، کم کم ابرهای عذاب کنار رفت . [ ناشِکِفت = بی صبر ، ناآرام ]
حکایت یونس (ع) طویل و عریض است . یعنی خیلی مفصّل است و فعلاََ ما در مقام بیان آن نیستیم . و اینک وقت بیان ادامه حکایت زمین و آن ماجرای معروف است . [ حدیث مُستفیض = سخن فاش و منتشر ، مراد همان حکایت زمین و فرشتگان چهار گانه است ]
چون زاری و تضرّع به درگاهِ حضرت حق ارزش و اعتبار فراوان دارد . آن ارزش و اعتباری که تضرّع در درگاه حضرت حق دارد . کجا چنین ارزش و اعتباری وجود دارد ؟ یعنی ندارد .
بهوش باش ، ای امید و یا ای امیدوار ، اکنون آماده باش . ای گریان ، بلند شو و همواره خندان باش . [ میان را چُست بستن = کنایه از با شتاب آماده شدن ]
شاه بلند مرتبه ، یعنی حضرت حق ، اشک را در فضیلت با خون شهید برابر می نهد . [ اشاره است به حدیث « هیچ قطره ای به نزدِ خدای تعالی محبوب تر از قطره اشکی نیست که از ترس خداوند ریزد . و یا قطره خونی که در راه خدا ریخته شود » ( احادیث مثنوی ، ص 162 ) ]
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…