غزل شماره 81 دیوان خواجه حافظ شیرازی | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : شمس الدین محمد حافظ شیرازی
کتاب : دیوان اشعار
قالب شعر : غزل
آدرس شعر : غزل شماره 81 دیوان خواجه حافظ شیرازی
هنگام صبح ، بلبل به گُلِ نو شکفته گفت که کم ناز کن یعنی ناز را ترک کن که در این باغ گُل های بسیاری چون تو شکفته است . [ صبحدم = هنگام صبح / مرغ چمن = مراد بلبل است / نوخاسته = تازه شکفته / ناز کم کن = ناز را بکل ترک کن / بسی = فراوان ، زیاد ]
گُل به سخن بلبل خندید و گفت : اگر چه ما از حرفِ راست و واقعی نمی رنجیم . امّا هرگز یک عاشق به معشوقِ خود سخنی تلخ نگفته است . یعنی ای بلبل حرفِ تو حق است و ما هم از حق نمی رنجیم لیکن هرگز یک عاشق به معشوق خود سخن درشت نگفته است .
ای یار اگر می خواهی شراب لعل فام از آن جام جواهرنشان بنوشی باید مرواریدهای بسیار با مژه های خود سوراخ کنی . [ مرصّع = جواهر نشان / دُر سفتن = مروارید سوراخ کردن ]
– گل در جواب بلبل می گوید : اگر می خواهی شراب لعل فام از جامِ جواهر نشان بنوشی باید برای رسیدن به آن ، آنقدر رنج ببری و ریاضت بکشی که مروارید را با نوک مژه سوراخ کنی نه اینکه فقط اشک مثل مروارید نوکِ مژه ات باشد .
هر کسی که خاکِ درِ میخانه را به رخسارش نروبد . تا آخر عُمر بوی محبت به دماغش نمی رسد . یعنی هر که به پیر مغان محبت نکند و ملازمت او را با جان و دل قبول نکند تا آخر عُمر بوی محبت به مشامش نخواهد رسید . [ نرُفت = جاروب نکرد ]
دیشب در گلستان ارم ، از لطافت هوا و از نسیمِ سحری زلفِ جانان به هم می خورد و آشفته می گشت . [ گلستان ارم = باغ شاه شجاع و گردشگاه معروف شیراز است / می آشفت = پریشان می شد ]
در دنبالۀ بیت قبل می گوید : به گلستان گفتم : ای مسند جم یعنی ای تخت سلطان ، جام جهان بینت کجاست ؟ یعنی گُلت کو ؟ گلستان در جوابم گفت : حیف و دریغ که آن دولت بیدار بخفت . یعنی آن دولتِ مساعد ، زایل شد و از بین رفت . [ مسند جم = مراد همان گلستان بیت قبل می باشد / جام = مراد گُل است / کو = کجا / افسوس = حیف و دریغ ]
صحبت و گفتگوی عشق آن نیست که بتوان به زبان آورد . عشق یک امر حالی است نه قالی . فقط عاشقان دانند که عشق چگونه حالتی است ، بی دردان آن را درک نمی کنند . حال ای ساقی ، باده بده و این گفت و شنود را به کُل ترک کن . مرادِ عشق با گفتگو فهمیده نمی شود پس قیل و قال را ترک کن و باده بیاور .
اشکِ چشم حافظ ، عقل و صبر او را به دریا انداخت . یعنی قبل از این حافظ به نیروی عقل و صبر می توانست جلوِ گریه و اشکِ چشمِ خود را بگیرد . امّا حالا دیگر گریه و اشکش طغیان کرده و عنان اختیار را از او سلب نموده به حدی که عقل و صبرش مغلوب شده اند . ( نیارست = قادر نشد ) [ چون به کتمان سوزِ غمِ عشق قادر نشد پس کثرتِ گریه اش از آن جهت است . ]
به اتفاق تذکره نویسان لقب اصلی او شمس الدین است و آن از بیت ذیل که از قطعه در تاریخ وفات اوست برمی آید :
به سوی جنت اعلی روان شد / فرید عهد ، شمس الدین محمد
نویسنده مقدمۀ دیوان حافظ او را «شمس الملة و الدین» یاد کرده و یکی از دیوانهای چاپی حافظ «شمس الدین والدنیا» نوشته ، بدیهی است که لقب او همان شمس الدین بوده و «ملت» و «دنیا» زائد است .
پس از وفات او اهلِ ذوق و عرفان وی را با القاب ذیل خوانده و ستوده اند .
بلبل شیراز ، لسان الغیب ، خواجۀ عرفان ، خواجه شیراز ، ترجمان الحقیقت ، کاشف الحقایق ، ترجمان الاسرار ، مجذوب سالک ، ترجمان السان و غیره . نام وی به اتفاق همه صاحبان تذکره ، محمد است و آن از بیت ذیل که از قطعه در تاریخ وفات اوست ، تایید می شود .
یگانه سعدی ثانی ، محمدِ حافظ / از این سراچه فانی به دارِ راحت رفت
تخلص خواجه ، حافظ است . و …
متن کامل زندگینامه شمس الدین محمد حافظ شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار حافظ شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…
View Comments
سایتتون فوقالعادست❤