شرح و تفسیر کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
پادشاهی دو غلام می خرد . یکی از آن دو ، زیبا رخسار و دلپذیر است و آن دیگری ، زشت روی و کثیف . پادشاه غلامِ زیباروی را راهی گرمابه می کند و با رفیق او به گفتگو می نشیند . برایِ امتحانِ شخصیت و وضعیت روحی او می گوید : این غلام که رخساره ای زیبا و اندامی موزون و کلامی شیوا و شیرین دارد از تو بَدی ها می گوید : تو را خیانتکار و نامرد وصف می کند . بگو ببینم نظرِ تو چیست ؟ غلامِ زشت رو می گوید : رفیقِ من مردی راستگو و درست کردار است و من تا به حال سخنِ یاوه ای از او نشنیده ام . و آنگاه اوصافِ بسیاری از کمالاتِ رفیق خود را برمی شمرد . شاه می گوید : اینقدر از او تعریف مکن و …
متن کامل حکایت امتحان پادشاه به آن دو غلام که نو خریده بود را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
شخصی تشنه بر دیواری بلند نشسته بود و در بُنِ دیوار ، جویباری زلال روان بود . شخصِ تشنه خشت ها را یکان یکان بر می کند تا دیوار را که مانع وصول او به آب بود بردارد و کامِ تشنۀ خود را سیراب کند . او هر خشتی که برمی کند به درون آب می انداخت و از آوای دلنشین آب ، مسرور می شد . آب بدو نهیب زد که آخر از این کار چه فایده می بری . شخصِ تشنه گفت : دو فایده برم . نخست ، شنیدن آوای آب و دیگر آنکه هر خشتی که برکنم به آب نزدیکتر شوم . سالکینِ الی الله هم که بر دیوارِ طبیعتِ مادی خود نشسته اند . هر یک خود را به حق نزدیکتر بینند .
_ مولانا در این حکایت کوتاه ، سالکی را تصور می کند که با فرو ریختن دیوار علائق جسمانی که همچون حجابی او را از شهود حق بازداشته به وجد می آید .
در کنارِ جویباری ، دیواری بلند قرار داشت و بر سرِ آن دیوار ، تشنه ای دردمند نشسته بود .
دیوارِ بلند ، مانع شده بود که آن تشنه کام به آب رسد . در حالی که دلِ او مانند ماهی در هوایِ آب می تپید .
آن تشنه کام ناگهان خشتی در میان آب انداخت . صدای آب در گوشِ او مانند سخنی طنین انداخت .
آن صدای آب ، مانند صدای معشوقِ شیرین دلربا ، او را مانند شراب ، مست و بیخود کرد . [ نَبیذ = شرابی که از خرما و یا کشمش سازند . ( فرهنگ نفیسی ، ج 5 ، ص 3670 ) ]
از ذوق و صفایِ صدای آب ، آن تشنه کامِ محنت زده ، خشت های دیوار را می کند و در آب می انداخت .
آب چنین بانگ برمی آورد که : ای تشنه کام ، از این خشت انداختن ها چه سودی به تو می رسد ؟
مرد تشنه گفت : ای آب ، من از این کار ، دو فایده می برم . و دست از این کار بر نمی دارم .
نخستین فایده ، شنیدن صدای آب است . زیرا شنیدن صدای آب ، برای تشنگان مانند استماعِ نوای دلنشین رُباب است . [ رُباب = سازی است که در قدیم آن را با زخمه و ناخن و بعدها با کمانچه می نواخته اند . حسینعلی ملّاح در حافظ و موسیقی ، ص 122 می نویسد : رُباب ، ساز است از خانواده آلاتِ رشته ای … ساز رباب به ظاهر از طریق ایران و کشورهای عربی به مغرب زمین راه یافته و سرانجام به نام ویولن تسمیه شده است . ]
صدای آب ، مانند بانگِ اسرافیل است که مردگان را زنده می کند .
یا همچون خروشِ رعد در فصل بهار است که باغ و بوستان ، این همه نقش و نگار را از او می یابند .
یا در مَثۀ مانند فرا رسیدن وقت پرداخت زکات است که بر بینوا ، نوید نوا یافتن می دهد و یا مانند حکم آزادی برای یک زندانی است .
برای تشنه کام ، صدای آب همچون دَمِ الهی است که از جانب یمن بی واسطۀ دهان به سوی حضرت محمد (ص) می رسید . [ اشاره است به فرمایش حضرت رسول (ص) در باره اویس قَرَنی و رابطۀ معنوی و پیوند روحانی آن حضرت با او . «من نَفَسِ خدای رحمان را از جانب یمن می شنوم » اویس از مشاهیر تابعین و اصحاب امام علی (ع) ، اصل وی از یمن بوده است . وی وقتی پیامِ حضرتِ محمِد(ص) را می شنود به اسلام می گرود . ولی هرگز نمی تواند محضرِ آن حضرت را درک کند زیرا به تیمارداری از مادرش مشغول بود و او اجازه نمی داد که یمن را ترک گوید . گویند که در واقعه صفین همراه سپاه امام علی (ع) به شهادت رسید . ارادت غایبانه و صادقانه او به حضرت رسول (ص) و نیز فقر و پارسایی و انزوای او سبب شده است که صوفیان به او توجه تام ورزند و وی را در شمار مشایخ طریقت بحساب آورند . ( تذکرة الاولیا ، ص 33 تا 26 ) ]
یا اینکه آن صدای آب ، همانند بوی رحمت حضرت رسول (ص) است که سبب شفاعت گناهکاران می گردد . [ مولانا مقصود خود را از این حکایت ساده در ابیات بعد به خوبی بیان می کند . ]
یا همچون بوی یوسفِ نازنین و زیباست که به روحِ یعقوبِ زار و نزار می رسد . [ اشاره به آیه 94 سوره یوسف است که می فرماید . « هنگامی که کاروان برادران یوسف ، مصر را درنوردید . پدرشان (یعقوب) گفت : بوی یوسف را می شنوم اگر مرا سرزنش نکنید »
فایده دیگر آنکه هر خشتی که از این دیوار برمی کنم به آبِ صاف و گوارا نزدیکتر می شوم . [ ماءمَعین = آبِ روانِ روشن و پاک ( فرهنگ نفیسی ، ج 5 ، ص 3418 ) . اشاره است به آیاتی چون : آیه 45 سوره صافات و آیه 18 سوره واقعه و آیه 30 سوره مُلک « اگر آب ( که مایه زندگی شماست ) به زمین فرو رود . کیست که باز آبِ گوارا برای شما پدید آرد ؟ »
زیرا هر دفعه که خشتی از دیوار کنده شود . ارتفاع دیوار کمتر و کوتاه تر می شود .
کوتاه شدن دیوار ، راهی است به سوی قرب و از میان رفتن آن سبب وصال می شود .
_ می توان گفت که هستی مچازی انسان و جنبۀ حیوانی و مادّی او ، حکم حجابی دارد بس بلند که نمی گذارد روحِ طالب به آبِ حیات و جان بخش حقیقت واصل شود . پس باید این حجاب از سرِ راه برداشته شود . اما قرب ، در لغت به معنی نزدیکی و در اصطلاح صوفیان به معنی زوال حسّ و اضمحلال نَفس است . البته این قرب ، فربِ مکانی نیست . ( لب لباب مثنوی ، ص 421 ) . چنانکه مولانا فرمود :
قرب نه بالا و پستی جُستن است / قربِ حق از حبسِ هستی رَستن است
قرب حق تعالی به دل بنده ، به اندازۀ قرب دلِ بنده است به او . هر چه دل به خدا نزدیکتر ، خدا به دل نزدیکتر . ( مصباح الهدایة ، ص 418 ) . باز در تعریف قرب گفته اند : نزدیکی بُوَد به طاعت و متصف شدن اندر دوام اوقات به عبادت . ( ترجمۀ رسالۀ قشیریه ، ص 124 ) . قرب بر دو نوع است : یکی قرب فرایض و دیگری قرب نوافل .
قرب فرایض : مرتبه ای است که بنده در مقامِ محبت به حالتی رسد که بیخویش شود نه نسبت به خود شعوری داشته باشد و نه نسبت به غیر . و اختیار که از لوازم شعور است از وی سلب شود و در برابر حق ، آلتی بی اراده باشد و هر چه حق از او خواهد به جا آورد . ( لب لباب مثنوی ، ص 422 و 423 ) . مولوب در مقام قرب فرایض می فرماید :
گر مرا ساغر کند ، ساغر شوم / ور مرا خنجر کند ، خنجر شوم
گر مرا چشمه کند ، آبی دهم / ور مرا آتش کند ، تابی دهم
گر مرا باران کند ، خِرمن دهم / ور مرا ناوک گند ، در تن جهم
گر مرا ماری کند ، زهر افکنم / ور مرا یاری کند ، خدمت کنم
قرب نوافل : مقام محبوبیت است . در این مرتبه ، صفاتِ سالک محوِ ذات کبریا می شود و در این مقام حضرت حق است که آلت او می شود . و این مقام خاصِ انبیاء و اولیای عظام است . حضرت مولانا در ابیات 598 تا 605 دفتر اوّل ، این مقام را وصف کرده است . توضیح بیشتر در شرح بیت 1938 دفتر اول آمده است .
وصل : عبارت است از فنای عبد از اوصاف خود و ظهور اوصاف حق در او . و چون سالک متصف گردد به صفاتِ حق و فانی شود در ذاتِ او هر آینه به وصل حقیقی رسد . ( لب لباب مثنوی ، ص 429 )
کندن این سنگ های چسبنده همانند سجده آوردن است و سجود ، موجبِ قربِ بنده به حق می شود . چنانکه در آیه 19 سوره علق آمده است : « هرگز از او فرمان مبر و در برابر حق سجده آر و به او تقرب جو » [ بی گمان منظور از این سجده ، تنها سَر خَماندن نیست . بلکه مقصود قلع و قمعِ صفات حیوانی و اوصافِ بهیمی است . ابن عربی این سجده را سجده قرب نامد . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو اول ، ص 415 ) . لَزِب = چسبنده ]
تا وقتی که این دیوار بلند و افراشته باشد . این بلندی مانعِ سر فرود آوردن می شود . [ تا وقتی که دیوار جسم با خشت های اوصافِ حیوانی افراشته شده مانع از تقرب به حضرت حق است . ]
تا از این جسمِ عنصری و خاکی رهایی پیدا نکنم نمی توانم بر آبِ حیات سجده آورم .
هر کس بر سََرِ دیوار ، تشنه تر باشد . خشت و کلوخ را زودتر می کند . [ هر کس بر سرِ دیوارِ تن ، طالبِ آبِ حیاتِ حقیقت باشد . خشتِ اوصافِ بهیمی و کلوخ صفاتِ حیوانی را زودتر از میان برمی دارد . مَدَر = کلوخ ، گلِ چسبان و گلِ سخت که ریگ نداشته باشد . ( فرهنگِ نفیسی ، ج 5 ، ص 3219 ) ]
هر کس بر صدای آب ، شیفته تر باشد . کلوخِ درشت تر را زودتر از دیوار برمی کند .
او از بانگِ آب ، سیاه مست می شود . اما بیگانه جز صدای شلپ شلپ چیزی نمی شنود . ( این معنی از نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص 165 نقل شد ) . [ عُنُق = گَردن / بُلُق = آواز آب هنگامی که سنگ و کلوخ در آن اندازند . ( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ، دفتر دوم ، ص 145 ) ]
خوشا به سعادت آن کسی که او ایّامِ پیش را یعنی زمانِ جوانی و تازگی را غنیمت بداند و دینِ خود را ادا کند . [ این بیت و ابیات بعدی در اغتنامِ ایام جوانی است . سلوک نیز به دوران جوانی ملیح و نمکین است . ]
در آن روزها که انسان ، تواناست . دارای صحبت و نیرو و قدرت قلبی است .
و ایامِ جوانی مانند باغ و بوستان ، سرسبز و پر طراوت است و بیدریغ بار و میوه می دهد . [ همانگونه که بوستانِ سبز و خرم ، میوه می دهد . و بارِ فراوان می آورد . ایّامِ جوانی نیز به واسطۀ اعمال و طاعات ، میوه های معنوی به بار می نشاند و دیگر چون درختان کُهن ، میوه هایش تباه نمی گردد . ]
ازیرا در وجود جوان ، چشمه های نیرو و شهوت روان است و زمینِ تن به سبب آن چشمه ها سبز و تازه می گردد .
ایامِ جوانی در مَثَل مانند خانه ای است که سقف آن بسیار بلند و افراشته است . و پایه های آن متناسب است و هیچگونه خرابی و رخنه ای در آن پدید نیامده و هیچگونه شمع و ستونی به آن نزده اند . [ بنابراین خانۀ بدن در ایّامِ جوانی از این عوارض مبرّاست . زیرا چهار ستون آن معتدل و سازوار است و بدون انواع داروها سرپا ایستاده . بر عکس ، خانۀ وجودِ پیران و سالخوردگان رو به ویرانی است . چهار ستون آن متزلزل است و با انواع داروها و پرهیزها موقتاََ سرپا ایستاده است . ]
پیش از آنکه زمانِ پیری فرا رسد و پیری ، گردنت را با ریسمان ببندد . باید فرصت جوانی را غنیمت شمرد . [ مصراع دوم اشاره است به آیه 5 سوره تبّت . « در گردن او ( همسر ابولهب ) ریسمانی از لیفِ خرما است »
بدن پیر مانند خاکِ شوره می ریزد و سست می شود . هیچ وقت از شوره زار گیاهِ خوب نمی روید .
از وجودِ پیر ، آبِ توانایی و شهوت قطع می شود . و او نه از خود و نه از دیگران نمی تواند فایده ای برد .
ابروهای او مانند دوالِ ستوران ، پهن می گردد و روی چشم فرو می افتد . از چشمانش آب می ریزد و روشنی آن تار می شود . [ پالدُم = دوالی پهن و پاره ای چرمین که دو سرِ آن را بر زین اسب یا پالان ستور دوزند و به زیر دُم دراندازند . ]
بر اثرِ چین و چروک فراوان ، صورتش مانند پشتِ سوسمار می شود . قدرت بیان و احساس مزه های غذا در او از میان می رود و دندان هایش نیز از کار می افتد . [ تَشَنّج = در اینجا به معنی چین خوردگی آمده است ]
روز به شام می رسد . و جسمِ پیر به لاشه ای لنگ تبدیل می گردد و راهِ طولانی در پیش ، کارگاه ویران می شود و شیرازۀ کار از هم می گسلد . [ ایّامِ پیری مانند شب شدنِ روز است و جسم پیر ، ساقط و عاجز می گردد . ولی راهِ الهی را پایانی نیست . و تازه اگر جبرانِ ایّامِ گذشته در دورانِ پیری ، ممکن شود . کارخانۀ وجودِ او ویران و نظامِ آن از هم می پاشد . بنابراین در چنین موسمی محصولی حاصل نمی شود . ( شرح کبیر انقروی ، دفتر دوم ، جزو اول ، ص 420 ) ]
ریشۀ عدات و خصلت ها در سرشت و نهادِ پیر استوار می گردد . و نیروی برکندن آن نیز رو به کاستی و نقصان می رود . [ خالا اگر می خواهی هوی و هوس را رها کنی و در ایّامِ جوانی و نشاط ، ریشه های پلیدِ اخلاقی را که همچون خار می ماند از زمینِ وجودت برکنی به این حکایت خوب گوش کن ]
دکلمه کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…