شرح و تفسیر وحی آمدن بر موسی در عذر شبان در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
روزی حضرت موسی (ع) به چوپانی برخورد کرد که با زبانی ساده و بی پیرایه خدا را یاد می کرد . مثلاََ می گفت : ای خدا ، تو کجا هستی که من نوکری تو را کنم . موزه ات را رفو کنم و شانه بر گیسوانت کشم . شپش های جامه ات را بِکُشم و از شیر گوسفندان به تو غذا دهم . دستان و پاهایت را نوازش کنم و جایِ خوابِ تو را پاک و پاکیزه کنم . و از این جملات و تعابیر بسیار گفت . تا آنکه حضرت موسی (ع) برآشفت و او را نکوهش کرد . چوپان نیز دل شکسته و غمین راهِ بیابان در پیش گرفت و
متن کامل حکایت انکار موسی بر مناجات شبان را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
سپس حق تعالی رازهایی پوشیده به موسی گفت که نمی توان به زبان آورد . [ سرّ = شرح بیت 293 همین دفتر ]
بر قلب حضرت موسی (ع) سخنانی فرو ریختند و دیدن و گفتن به هم درآمیخت . [ حاصل آنکه ، آن رازها را به ذوق و کشف که موجب اطمینان است دریافت . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 163 ) ]
حضرت موسی (ع) چند بار از خود بیخود شد و باز چند بار به خود آمد و مکرراََ از ازل به سوی ابد پرواز کرد . [ به تعبیر صوفیانه چند بار به مَحو و صَحو رفت و آمد کرد ]
از این پس اگر در این باب ، شرحی دهم نشان بلاهت و نادانی است . زیرا شرح این اسرار و حقایق فراتر از علم و آگاهی آدمیان است و به گفت درنیاید .
و اگر آن اسرار و حقایق را فاش سازم . عقل های بشری را از بنیاد برخواهد کند . و اگر هم آن را بنویسم . بسیاری از قلم ها را خواهد شکست . [ حق تعالی اسراری ناگفتنی از عشق الهی را به موسی گفت . و موسی متوجه شد که آن شبان از کاملان اولیاء بوده است . ]
همینکه موسی (ع) این عتاب حضرت حق را شنید . در بیابان به دنبال چوپان دوید .
موسی (ع) رَدِ پای آن چوپان سرگشته و حیران را گرفت و رفت و چنان به شتاب می رفت که از حاشیه بیابان گرد و غبار بلند می شد . [ در مصراع دوم این وجه هم درست است : گرد از گیاهان بیابان برافشاند . ( نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص 225 ) . ( پرّه = کنار و حاشیه ، برگ پهن کاه گندم و درخت سپیدار و هر درخت بی باری مانند آن . ( فرهنگ نفیسی ، ج 1 ، 729 ) ]
گام مردم عاشق و سرگشته از گام آدم های معمولی کاملا معلوم است .
عاشق شوریده حال گاهی مانند مُهرۀ رُخ در صفحۀ شطرنج ، مستقیم حرکت می کند و از بالا به پایین می رود و گاه نیز مانند مهرۀ فیل ، کج و مورّب حرکت می کند . ( وُریب = اُریب ، کج و معوج ، منحرف ) . [ در اینجا حضرت مولانا ، حال عاشقان را به مهرۀ فرزین (وزیر) تشبیه فرموده که در صفحۀ شطرنج دارای همه نوع حرکت است ( به جز حرکت مهرۀ اسب ) هم مستقیم می رود و هم مورّب ، هم به پیش می رود و هم به پس ، هم به بالا می رود و هم به پایین . خلاصه عاشق احوال مختلف دارد و به رسوم ظاهر مقیّد نمی شود . ]
گاهی همچون خیزاب و موج ، سر به بالا می افرازد و گاهی مانند ماهی در ژرفای دریاها روی شکم می لغزد و فرو می رود .
گاهی ، روی خاک ، شرح احوال خود را می نویسد . مانند رمّالان که خطِ رمل می زنند . [ رَمل = در لغت به معنای ریگ و در اصطلاح ، شاخه ای از علوم غریبه است و آن علمی است که بدان وسیله از مغیبات خبر دهند و وقایع نیک و بد را از پیش بگویند . این علم را به حضرت دانیال نبی نسبت داده اند . در این علم شانزده شکل رسم می کنند و گویا اشکال شانزده گانه را بر اساس ماههای دوازده گانه و چهار عنصر اصلی ( آتش ، هوا ، آب ، خاک ) تعیین کرده اند تا با سرشت طبیعت نوعی پیوند و سازواری برقرار شود . زیرا این هماهنگی با طبیعت ، یکی از اسرار تأثیر این علم است . اما هر یک از اشکال شانزده گانه نیز نام خاصی دارد . مانند لحیان و انکیس و … رمّال باید به احوال ستارگان و نحس و سعد بودن آنها وقوف کافی داشته باشد واِلّا کاری از پیش نمی برد . ( کشاف اصطلاحات الفنون ، ج 1 ، ص 587 ) ]
در این بیت ، حال عاشق ، به حال چوپان تشبیه شده است . وقتی چوپان می بیند که مردم ، شوریدگی وی را نمی توانند تحمل کنند سر به بیابان می نهد و از روی رنج و اندوه ، احوال خود را بر صفحۀ زمین می نگارد . این ابیات بیانی است از حالات وجد ]
بالاخره ، حضرت موسی (ع) ، چوپان را پیدا کرد و او را دید و به وی گفت : ای چوپان ، مژده که حق تعالی در بارۀ تو اجازه ای داده است .
و آن اینکه در صدد هیچگونه آداب و رسومی مباش . بلکه هر چه دلِ تنگت می خواهد بگو .
زیرا کفر گفتن تو ، عین دین است و دین تو ، نورِ جان است . تو از عذاب خدا در امانی و به پاس حرمت تو ، مردم جهان نیز از عذاب خدا در امان اند .
ای که به حکم آیه « خدا کُند هر چه خواهد » از هر گونه کیفر و عذاب معاف شده ای . اینک برو و بی هیچ ملاحظه ای زبان خود را بگشا و هر چه می خواهی بگو . [ مصراع اوّل اشاره است به قسمتی از آیه 27 سوره ابراهیم « خدا هر چه خواهد کُند » ]
چوپان به حضرت موسی (ع) گفت : من از عالمِ جذبۀ الهی و مرتبۀ بیخویشی گذشته ام . و اینک به خون دل آغشته شده ام یعنی به مرتبۀ فناء فی الله رسیده ام و شهید عشق الهی ام .
من از مقام سدرة المنتهی نیز گذشته ام و صدها هزار سال در آن جانب گام نهاده ام . [ سدرة المنتهی = سدره به معنی درخت کُنار ، و منتهی به معنی محلِ انتها و یا خودِ انتهاست . در قرآن کریم ، سورۀ نجم ، آیه 14 ، آمده است . « عِندَ سِدرَةُ المنتهی » « نزد سدرة المنتهی » . مفسرین قرآن کریم در اینکه منظور از سدرة المنتهی چیست ، بحث های فراوان کرده اند . از آن جمله زمخشری در تفسیر خود این درخت را چنین وصف می کند . « این درخت در آسمان هفتم جای دارد و به قدری بزرگ و پهناور است و سایه وسیع دارد که ، اگر شخصی سواره هفتاد سال در زیر سایه آن برود باز آن سایه پایان نمی گیرد » ( کشاف ، ج 4 ، ص 421 ) . و روایات بسیاری در این باب وجود دارد . باز گفته اند : درختی است در عالی ترین مرتبۀ بهشت که علوم اولین و آخرین بدان رسد . و این درخت همان مقامی است که جبرییل در شب معراج رسول الله ، وقتی بدان رسید از همراهی آن حضرت باز ایستاد و گفت : اگر سرانگشتی بدان نزدیک شوم بسوزم . ( کشاف اصطلاحات الفنون ، ج 1 ، ص 728 ) . اما عرفا و صوفیه عقیده دارند که نباید آن درخت را با دید ظاهر تفسیر کرد . بلکه این تعبیر جنبۀ مجازی دارد و منظور از آن نهایتِ درجۀ مقامِ روحانی سالک است که بدان در می آید . توضیح بیشتر در بارۀ سدرة المنتهی در شرح بیت 1066 دفتر اول آمده است . ]
ای موسی بر اسب من تازیانه ای زدی که بر اثرِ آن اَسبم جهید و از فلک گذشت . یعنی عتاب تو همچون تازیانه ای بود که بُراقِ همّتِ مرا به سوی لاهوت دوانید . [ گنبدی کردن = جهیدن ]
امید که لاهوت ، مَحرم و مصاحب ناسوت باشد . زهی بر دست و بازویت ای موسی . [ ناسوت = در لغت به معنی انسانی طبع ، مردمی خو و انیانیت است . ( فرهنگ نفیسی ، ج 5 ، ص 3644 ) و در اصطلاح حکما و عرفا ، دنیا و عالم مُلک و یکی از حضرات خَمس می باشد / لاهوت = در لغت به معنی الهی . و در اصطلاح حکما و عرفا ، اعلی درجۀ مقام الهی است و یکی از حضرات خَمس است . حضرات خَمس = شرح بیت 2862 دفتر اول ]
منظور بیت : انشاءالله حق تعالی با اسماء و صفات خود در وجودِ آدمیِ ما تجلّی کند و هستی مجازی ما را بسوزاند و در ذاتِ خود فانی سازد . که به این مرتبه ، مقام فنا گویند . به گفتۀ صوفیان ، جمیع شطحیات و طامات در این مرتبه از عارف سر می زند .
حال من اکنون به گفت درنمی آید و این حال که اینک از آن سخن می گویم . حال حقیقی من نیست . [ هر آنچه که اینک بیان می کنم به اندازۀ ظرفیت افهام و عقول مردم است . و اِلّا حالِ من در حقیقت چیز دیگری است که در بیان نمی گنجد . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 166 ) ]
برای مثال ، تو در یک آیینه ، عکس خود را می بینی . مسلماََ آن عکس و تصویر به تو تعلّق دارد و از آن آیینه نیست . [ یعنی نقشی که از یک شیء در آینه منعکس می شود . غیر از حقیقتِ آن شیء است . چنانکه حالِ ظاهرِ من ، غیر از حالِ باطن من است . وقتی حال ظاهر من اینگونه باشد . ببین حال باطن من چیست ؟ ]
مثلا آیا آن نفسی که نوازنده نی ، در نی می دمد به نی تعلق دارد ؟ مسلماََ به نی تعلق ندارد بلکه از کامِ نوازنده نی برمی آید . [ با دو بیت ذیل ، توهم اینکه مولانا می خواهد چوپان را بر حضرت موسی (ع) برتری دهد مرتفع می شود . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 166 ) ]
بهوش باش ، بهوش باش ، اگر به درگاه الهی حمد و سپاسی بجا می آوری . آن را مانند حمد و سپاس ناسزاوار و نارسای آن چوپان بدان . [ نافرجام = در اینجا باید به صورت حذف مضاعف معنی کرد . یعنی حمدِ نافرجام ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 166 ) پس نباید به طاعات و عبادات خود مغرور شد و خود را کامل فرض کرد . ]
حمد و ستایش تو اگر چه نسبت به حمد و ستایش آن چوپان برتر و بهتر است ولی همین حمد و ستایش تو نیز نسبت به مقام کبریایی حق ، ناقص و نارساست .
چقدر از خودت تعریف می کنی ؟ یعنی دائماََ می گویی منم که این همه طاعت و عبادت کرده ام و این همه اذکار و اوراد خوانده ام . تهجّد داشته ام و نوافل بجا آورده ام و … روزِ رستاخیز که پرده از میان بردارند . همگان درخواهند یافت که حقیقت این نبوده که در دنیا گمان می کرده اند . یعنی مقبول شدن عبادات تو بواسطۀ رحمت الهی است نه از سزاوار بودن عبادات تو . [ مصراع اوّل اشاره است به آیه 22 سوره ق که در شرح بیت 1690 دفتر اوّل آمده است ]
اینکه اذکار و عبادات تو مورد قبول حق قرار می گیرد از لیاقت تو نیست بلکه از رحمت واسعۀ الهی است . مانند نماز زنی که دچار بیماری استحاضه شده ، صرفاََ جنبۀ رخصتِ شرعی دارد . [ مستحاضه = زنی را گویند که حتی پس از پایان عادت ماهانه ، از او خون بیاید . ( آنتدراج ، ج 6 ، ص 3975 ) حکم شرعی زنِ مستحاضه با زنِ حائض ( زنی که بطور طبیعی دوره عادت را طی می کند ) فرق دارد از آن جمله در انجام تکالیف عبادی و شرعی . بر زنِ حائض ، نماز و روزه و طوافِ خانۀ خدا و مَسِ قرآن کریم و … حرام است . در حالیکه برای زنِ مستحاضه با رعایت غسل های مخصوص استحاضه بلا اشکال است . / رخصت = در لغت به معنی آسانی و سهولت است و در اصطلاحِ علمای علم اصول ، مقابل عزیمت است و در تعریف آن اختلاف است از آن جمله گفته اند : رخصت به معنی تغییر حکم از سختی به آسانی است به واسطۀ عذری که در میان باشد . ( کشاف اصطلاحات الفنون ، ج 1 ، ص 560 ) بنابراین زن مستحاضه با وجود عدم طهارت و رویت خون نمازش جایز است و مسلماََ جایز بودن نماز او به اعتبار طهارت او نیست بلکه به اعتبار این است که شارع حکیم بر او حکم طهارت را آسان گرفته است . ]
مولانا ، تمثیل زن مستحاضه را بدین خاطر ذکر کرده تا به آدمی بفهماند که نباید به طاعات و عبادات خود مغرور شود . چه این ستایش ها و ثناها هیچکدام در خورِ مقامِ کبریایی حضرت حق نیست . و اگر حق تعالی این عبادات را می پذیرد به خاطر فضل و کرمِ واسع اوست نه شایستگی این عبادات . دو اصطلاح رخصت و مستحاضه که در کُتبِ فقه و اصول تداول دارد در بیت بعد به برداشتی عارفانه می انجامد .
همانگونه که نماز زنِ مستحاضه آلوده به خون است . ذکر تو نیز آلوده به تشبیه و چون و چراست . [ تو نیز نسبت به حق تعالی دچار تصورات و اوهامی ، و پیشِ خود صورت هایی از او نقش می کنی و مثلا می گویی : خدا چگونه است ؟ نامحدود بودن او چطور است ؟ ازل و ابد چگونه است ؟ و از اینگونه تصورات واهی که مانند خونِ زنِ مستحاضه ، طاعات را می آلاید . ]
تازه باید به این نکته هم دقّت کنی . درست است که خون نجس و ناپاک است . ولی با آب پاک می شود . در حالیکه پلیدی باطن مانند وساوس شیطانی و اخلاق ذمیمه را نمی توان با آب پاک کرد .
زیرا که پلیدی و آلودگی باطن انسان را که خود ، عامل آن بوده تنها لطفِ حضرت حق پاک می کند . آن پلیدی ها به واسطۀ الطاف الهی از وجود انسان کاسته و برکنده می شود .
ای کاش در سجده ات رو بر می گرداندی و معنی سُبحانَ رَبّی الاَعلی را می دانستی . یعنی ای کاش در سجده و جمیع عباداتت تأمّل می کردی و حقیقتِ تنزیه ذاتِ اقدس الهی را می دانستی .
و ای کاش می گفتی : پروردگارا سجدۀ من مانند وجودم نالایق و ناشایسته است و در خورِ مقامِ تو نیست . حقیقت این است که تو خود بدی را به نیکی جزا دِه .
زمین را ببین که از حلم و بردباری خدا نشانی دارد . چنانکه ناپاکی و نجاست را می بَرد و در عوض گُل هایی می رویاند . [ خداوند نیز اگر به اعمال ناچیز ما که در نظرِ کوتهِ ما بسی عظیم می آید پاداش می دهد فقط بدین جهت است که با وجه رحمانیتش با ما رفتار کرده است . واِلّا اگر به عدالت خود با ما عمل می کرد جز خسران چیزی عایدِ ما نمی شد . بیتِ فوق که بر وجه تمثیل آمده بیانگر مضمونِ آیاتی است که می گوید خداوند سیّات را به حسنات تبدیل می فرماید . ]
تا اینکه ناپاکی های ما را بپوشاند و در عوض از آن ، غنچه هایی نمایان سازد .
همینکه کافر می بیند که در بخشش و سخاوت از خاک هم کمتر است . [ این بیت و بیت بعد شرط است و بیت 1807 جواب شرط است ]
و از وجود او گُل و میوه ای نروید و جز تباهی و آلایش همۀ پاکی ها چیزی را دنبال نکرد .
در این حال می گوید : من سیرِ قهقرایی کرده ام . وای بر من ، ای کاش ، خاک می بودم . [ مصراع دوم اشاره است به آیه 40 سورۀ نَبَأ « روزی که آدمی ببیند آنچه دستانش پیش فرستاده و کافر گوید : کاشکی من خاک بودمی » ]
ای کاش از مرتبۀ خاک بودن در نمی گذشتم . و همچون خاک ، دانه ای در دلِ خود می پروردم و آن را می رویانیدم .
وقتی که از مرتبۀ خاکی سفر آغاز کردم . راه ، مرا مورد امتحان قرار داد . پس حاصل و ارمغانِ این سفرم چه بوده است ؟ [ سیر تکامل تکوینی از خاک به نبات و از نبات به حیوان و از حیوان به انسان برای افراد غافل و اسیر شهوت هیچ حاصلی ندارد . عُمری را به خور و خواب و شهوت طی می کنند و سرانجام به کامِ خاک اندر می شوند بی آنکه به کمال روحی رسیده باشند . ]
اینکه کافر به سویِ خاک متمایل است . این است که او در ضمن سفر در پیش روی خود سودی مشاهده نمی کند . [ اینکه آدمیان مقیّد به مادیّات ، به ظواهر دنیا دل خوش داشته اند بدین خاطر است که از جهان برین خبر ندارند . ]
اینکه کافر روی به قهقرا می کند به دلیل اینست که دچار حرص و آزمندی است . یعنی اینکه کافر ، رخ از حق برمی تابد معلولِ حرص و آزِ اوست و اینکه شخصِ مؤمن روی به حق می آورد . معلول صداقت و نیاز معنوی اوست .
برای مثال ، هر گیاهی که میل به سوی عالم بالا داشته باشد . قطعاََ در حال رشد و حیات و نمو است .
ولی همینکه گیاه سر به سوی زمین خم کند . قهراََ در حال کاستی و خوشیدن و نقص و زیان است .
با توجه به مثال بالا اگر روح تو به سوی بالا میل کند . مسلماََ رو به تعالی و کمال نهاده ای و بازگشتگاهِ تو نیز همانجاست . یعنی دوباره به همان مرتبۀ اعلی رجوع خواهی کرد .
اگر سرت را به سوی زمین خم کنی و متوجه دنیای پستِ مادی شوی . قطعاََ تو نیز جزو افول کنندگان خواهی بود و حق تعالی افول کنندگان را دوست نمی دارد . [ مصراع دوم اشاره است به آیه 76 سورۀ انعام که مولانا به کرّات از این آیه استفاده کرده است . ]
دکلمه وحی آمدن بر موسی در عذر شبان
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…