شرح و تفسیر نصیحت کردن زن مر شوی را که سخن به اندازه خود گو
شرح و تفسیر نصیحت کردن زن مر شوی را که سخن به اندازه خود گو در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
در روزگاران پیشین ، خلیفه ای بود بسیار بخشنده و دادگر ، بدین معنی که نه تنها بر قبیله و عشیره خود بخشش و جوانمردی می کرد . بلکه همه اقوام و قبائل را مشمول دلجویی و دادِ خود می ساخت . شبی بنابر خوی و عادت زنان که به سبب گرفتاری خود به کارهای خانه و تیمارِ طفلان و اشتغال مردان به مشاغل دیگر . تنها شب هنگام ، فرصتی بدست می آرند که از شویِ خود شکایتی کنند . زنی اعرابی از تنگیِ معاش و تهیدستی و بینوایی گِله آغازید و فقر و نداری شویِ خود را با بازتابی تند و جان گزا بازگو کرد . و از سرِ ملامت و نکوهش ، بدو گفت : از صفات ویژه عربان ، جنگ و غارت است . ولی تو ، ای شویِ بی برگ ونوا ، چنان در چنبر فقر و فاقه اسیری که رعایت این رسم و سنت دیرین عرب نیز نتوانی کردن . در نتیجه ، مال و مُکنتی نداری تا هرگاه مهمانی نزد ما آید از او پذیرایی کنیم . و حال آنکه از سنت کهن اعرابیان است که مهمان را بس عزیز و گرامی دارند . وانگهی اگر مهمانی هم برای ما رسد . ناگزیریم که شبانه بر رخت و جامه او نیز دست یغما و …
متن کامل حکایت خلیفه کریم تر از حاتم طایی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
زن صحرانشین بر سرِ شوهرش فریاد زد : ای ریاکار ، من افسون تو را بیش از این نخواهم خورد و دیگر آن را نمی پذیرم . [ ناموس کیش = ریاکار و خودفروش ، کسی که به ظاهر زاهد و به باطن دنیا دوست است . ناموس ، تظاهر به زهد و عبادت دروغ و نیز مرادف است با ننگ و نام ]
این قدر قیافه دعوت به حق مگیر و این همه ادعای یاوه مکن . برو و این همه از خودبینی و نخوت حرف مزن . [ تُرّهات = راههای باریک که از جاده و شاهراه جدا و منشعب گردد . مجازاََ به سخنان پوچ و بی فایده گفته می شود . ( شرح مثنوی شریف ، ج 3 ، ص 986 ) ]
چقدر با آب و تاب راجع به کار و بارت حرف می زنی ؟ تو به کار و حال خودت نگاه کن و شرم کن . [ طُمطُراق = کرّ و فر و خودنمایی ، نمایش شکوه و جلال به دروغ ( شرح مثنوی شریف ، ج 3 ، ص 986 ) . کار و بار = کار به معنی زراعت و بار به معنی ثمر است ، مجازاََ وضع و حالت معیشت را افاده می کند . ]
کبر و خودبزرگ بینی فی نفسه زشت است . خاصه اگر گدایان چنین صفتی بر خود بندند زشت تر می نماید . این درست مانند آن است که در روزی پُر برف و سرما ، لباس تن آدم نیز خیس و تر باشد . همینطور نکبر گدایان هم به همین اندازه نامطبوع و ناگوار است .
آخر تا به کی ادعای یاوه می کنی و باد در سبیلت می اندازی و تکبر می ورزی ؟ ای که خانه ات مانند خانه عنکبوت سست و بی اساس است . [ در سوره عنکبوت آیه 41 آمده است . « و همانا سست ترین خانه ها ، خانه عنکبوت است » . باد بروت = بروت به معنای سبیل مردان است و باد بروت مجازاََ به معنی تکبر و خودنمایی است ]
تو کی از قناعت روحت را فروزان کرده ای . تو از قناعت فقط اسمی و نامی یاد گرفته ای . [ قناعت در اصطلاح صوفیه عبارت است از « طلب ناکردن است از آنچه در دست تو نیست و بی نیاز شدن از آنچه در دست توست » و این مقدمۀ مقامِ رضاست . ( شرح مثنوی شریف ، ج 3 ، ص 989 ) . و نیز گفته اند که قناعت عبارت است از : ترک شهوات نفسانی و تمتّعات حیوانی مگر به قدر ضرورت . « بدانکه قناعت عبارت است از ترک شهوات نفسانیه و تمتّعات حیوانیه مگر از آنچه لابد باشد » ( لب لباب مثنوی ، ص 305 ) ]
پیامبر (ص) فرمود : فناعت چیست ؟ قناعت گنجی پایان ناپذیر است . ولی تو گنج را از رنج باز نمی شناسی . [ [ حدیثی از پیامبر (ص) منقول است که « قناعت گنجی است تمام نشدنی » ( احادیث مثنوی ، ص 22 ) این فرمایش از امیر مومنان نیز نقل شده است . ( نهج البلاغه فیض الاسلام ، حکمت 54 و 467 ) ]
این قناعتی که از آن یاد کردیم . چیزی نیست مگر همان گنج روان . یعنی آن گنجی که سرشار و تمام نشدنی است . ای کسی که مایه اندوه و رنج روح هستی . تو دیگر از قناعت دَم مزن و دعوی یاوه مکن . [ برخی از شارحین مثنوی از آن جمله ملا هادی سبزواری ، گنج روان را همان گنج قارون دانسته اند و کلمه روان در مصراع دوم را بر روح و روان تطبیق کرده اند . ( شرح اسرار ، ص 67 ) . استاد فروزانفر نیز می گوید : به گفته فرهنگ نویسان ، گنج روان همان گنج قارون است برای آنکه پیوسته در درون زمین حرکت می کند و یا فرو می رود . ( شرح مثنوی شریف ، ج 3 ، ص 988 ) . برخی دیگر از جمله انقروی ، روان را در هر دو مصراع به معنی جان و روح گرفته اند . ( شرح کبیر انقروی ، ج 3 ، ص 903 ) . به هر حال شرح این بیت بر اساس نظر ملا هادی سبزواری صورت گرفت ]
تو مرا همسر خود مخوان و جفت خود مدان و مرا کمتر مورد تمسخر قرار ده که من جفتِ با انصافم و خالص نه جفتِ ریاکار . [ بغل زدن = شماتت کردن ، خوشی کردن از روی استهزاء با کسی . ( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ، ج 3 ، ص 136 ) ]
تو که مدعی هستی که با امیران و بزرگان همراه و همقدم هستی پس چرا از شدّت فقر و نداری ، سخت می کوشی و این در و آن در می زنی تا غذایی ناگوار و پست پیدا کنی ؟ [ رگ زدن ملخ در هوا = کنایه از جستجوی بسیار در طلب معاش و بسنده کردن به طعامی ناخوش و ناگوار ]
به خاطر یک پاره استخوان حتی با سگ ها در جنگ و ستیزی و تو مانند «نی» که درونش خالی و شکمش تهی است در ناله و فغانی . یعنی تو و طالبان جیفۀ دنیا که سگ سیرت هستند لقمه ها را از دست هم به یغما می برید و زوزه می کشید .
به من با دیده حقارت منگر . والّا باطن تو را فاش خواهم ساخت .
تو عقل خود را بیشتر از من می دانی . حال بگو ببینم منِ کم عقل را چگونه دیده ای ؟ یعنی مرا واقعا نشناختی که کم عقلم می دانی .
مانند گرگهای غافل به روی من جست و خیز مکن . ای شوهری که بی عقلی و جنون از وضع و کیفیت عقلِ مورد ادعای تو بهتر است .
از آن جهت که عقل تو باعث مزاحمت و بندِ پای مردم است . تو نباید به آن عقل بگویی . بلکه این ، مار و کژدم است که به هر کس برسد نیشی می زند و آزاری می رساند . [ عقیله = پای بند شتر ، زانو بند است . ظاهراََ این کلمه اماله شده «عقال» است که در عربی زانو بند شتر را گویند . بر خلاف قیاس . ( شرح مثنوی شریف ، ج 3 ، ص 992 ) ]
دشمن ستم و نیرنگ تو ، خدا باشد . و نیرنگ عقل تو از ما کوتاه باشد . [ در اینجا مولانا از زبان زن اعرابی ، احوال شیوخ ریاکار و مزوّر را که اهل هوی را صید می کنند . توصیف می کند و می فرماید ]
شگفتا که تو هم ماری و هم افسونگر ، تو هم مارگیری و هم مار . ای ننگِ تازیان . [ فسونگر = جادوگر ، کسی که افسون می خواند ]
مثلا زاغ اگر از زشتی خود آگاه می شد . از درد و غم همچون برف ، آب می شد .
مردِ افسونگر بر مار همچون دشمن ، افسون می خواند . او افسون را بر مار می خواند و مار هم او را افسون می کند . [ چون افعال آدمی تحت تصرف میل و انگیزه است . ابتدا مار ، مار گیر را شیفته خود می کند و سپس مارگیر بر او افسون می خواند و صیدش می کند ]
اگر افسون مار برای آن افسونگر ، دام و بند نبود . کی افسونگر ، شکار و گرفتار افسون مار می شد و آن مار چگونه می توانست او را به خودش مشغول سازد ؟
مرد افسونگر (مارگیر) از شدت آزمندی و کار و کسب ، آن موقع ، افسون مار را بر خودش نمی فهمد .
مار می گوید : ای فسونگر ، بدان و آگاه باش که نتیجه افسون خود را دیدی . اینک افسون مرا نیز ببین . [ مرشدان ریاکار و قطب نماهای فریبکار که همواره با حیله و دَغَل ، اصحاب نَفس و اقران هوی را افسون می کنند موجب می شوند که آن مردم ، پیرامونشان حلقه زنند و با القاب و عناوین پر زرق و برق ، پیران دغل باز را مفتون و مشغول به خود کنند و چون آنان به کثرت مریدان و انبوه هواداران خود می نگرند گمان می دارند که واقعا کسی هستند . به قولِ عزیزالدین نِسَفی : « ای درویش ، بسیار دیدم که این رنگ را بر خود بسته اند و دعوی شیخی می کنند و شیخی را دامِ مال و جاه ساخته اند . خدای تعالی همه را از صحبت ایشان نگاه دارد . ( مقصد اقصی ، ص 226 و 227 ) ( هین = آگاه باش و تکرار آن جهت تاکید است ) ]
تو با نام و عنوان شریف حق تعالی مرا فریب می دهی تا مرا رسوای شور و شر کنی . یعنی مرا وسیله ای می سازی برای جلب دیگر ساده لوحان . پس من در واقع به خاطر حق و حقیقت مطیع تو شدم نه به خاطر خودِ تو .
ای پیر ریاکار و ای قطب دغل کار ، بدان که تنها این نامِ شریف حق تعالی است که مرا تسلیم و منقاد تو کرده نه رای تو . زیرا تو زبون تر از این هستی که من تسلیم تو باشم . تو نام شریف حق را وسیله ای کردی برای شکار کردن من . پس وای بر احوال تو که حق را وسیله رسیدن به باطل می کند .
نام شریف حق تعالی دادِ مرا از تو می گیرد . که من جان و کالبدم را به نام شریف حق ، تسلیم تو کردم .
یا با زخم من رگِ عُمرت را می بُرد و یا آن که همانند من به زندانت گرفتار می سازد . [ در ابیان فوق ، مولانا از زبان زنِ اعرابی موشکافی های دقیقی در باره شیوخ ریا کار و اقطابِ مکار به دست داده و این ابلیسان آدم روی را معرفی کرده است تا طالبان حق به هر دستی ، دست ندهند . ]
زن اعرابی به درازای طومارها از این سخنان خشن و ناهموار برای همسر خود خواند . خلاصه حرفهای درشت و ناگواری بدو زد .
دکلمه نصیحت کردن زن مر شوی را که سخن به اندازه خود گو
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…