شرح و تفسیر غزل شماره 95 دیوان سعدی شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
آن کسی که در دل من همانند گویی گرفتار چوگان او گشته ، کسی است که آزادگان برای گرفتار شدن ، در میدان او صف می کشند . [ گوی = توپ و گلوله ای چوبین که در بازی چوگان از آن استفاده می شود / چوگان = چوبی با دستۀ راست و باریک و سرِ کج که با آن در چوگان بازی گوی را می زنند / موقف = جای ایستادن / آزادگان = جوانمردان ،بخشندگان ]
عاشقان قادر نیستند از کوی دوست بیرون روند ، زیرا گیسوان آشفتۀ او مانند زنجیری به پای آنان پیچیده است . یا جمعیّت خاطر با پریشانی زلف او حاصل می شود . [ سلسله = زنجیر / ره به بیرون بردن = کنایه از رها شدن ]
تا کی ناصحان مرا به شکیبایی فرا می خوانند ؟ ای طبیب ، درد من چیزی نیست که با شکیبایی درمان پذیرد . [ بی خبران = بی خبران از عشق / حکیم = اهل حکمت ، دانشمند و فرزانه ، طبیب ]
اگر دوست با احسان خویش بر من درویش نظری بیفکند یا نه ، حکم ، حکم اوست . من گوش به فرمان او ایستاده ام . [ انعام = نعمت دادن / مسکین = درمانده و بیچاره ]
اگر دوست ، بی آنکه مرتکب گناهی شوم مرا عقوبت کند ، از بخت بَد من است که به شکنجه شدن عادت دارد . امّا اگر مرا بنوازد و تفقّدی کند ، این نهایت نیکی و بخشش اوست . [ نواختن = نعمت دادن و مهربانی کردن / غایت احسان = نهایت نیکی و بخشش ]
برای رفتن به باغ و بستان رغبتی ندارم و به هیچ درخت سروی انس نمی گیرم ، زیرا اگر سروی شایسته دل بستن باشد ، فقط سرو خرامان قامت اوست . [ اُنس گرفتن = خو و الفت گرفتن / خرامان = خوش رفتار و با ناز ]
کسی که دلش به نزد معشوق رفته و از وی غایب گشته است ، چگونه می تواند آرام گیرد ؟ یا آن کسی که در زندان عشق محبوب اسیر است ، چگونه می تواند بگریزد ؟ [ نشستن = آرام و قرار گرفتن / دل غایب بودن = کنایه از دلباخته و عاشق بودن ]
آنان که بصیرتی ندارند ، به عاشقان خرده می گیرند که چرا متحیّرند ، به راستی کسانی که حیران معشوق نباشند از نشاط زندگی بهره ای نبرده اند . [ حیرت = سرگشتگی و سرگردانی / بی بصر = بی بصیرت ، کسی که چشم باطن و دل ندارد / عیش = زندگی خوب و خوش ، شادی ]
در باغ روزگاران هرگز گلی چون تو نروییده است ، به ویژه که پرنده ای چون من بلبل نغمه سرای آن گل باشد . [ چمن = سبزه و گیاه / مرغ = پرنده ]
اگر تیراندازان سخت کمان و ماهر همۀ پرندگان را با تیر بزنند ، دریغ است که بلبلی چون مرا که این همه سرود و نغمه تعبیه در منقار دارد ، از پای درآورند . [ حِیف = در تداول عامه کلمه ای است برای نشان دان تحسّر و تأسف ، دریغا ، افسوس . و به فتح اول ( حَیف ) به معنی ظلم و ستم / دستان = نغمه و آهنگ / سخت کمانان = کنایه از معشوقان بی رحم زیبا ]
ای سعدی ، اگر یار را می طلبی ، از حرکت بازنایست و رنج و مشقّت راه را تحمّل کن . زیرا دیدار دوست به کعبه ای می ماند که شکیبایی مانند بیابان و گذرگاه آن است و ناگزیر باید از آن بیابان گذشت تا به دیدار کعبه نائل آمد . [ طالب = مشتاق و خواستار / دیدار = چهره و صورت / صبر = شکیبایی ، داروی تلخ زرد رنگی که از ریشۀ گیاهی به همین نام (صبر) گرفته می شود ]
افصح المتکلّمین ، مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی ، یکی از ستارگان قَدَرِ اوّل آسمان شعر و ادب فارسی است . وی به تقریب در سال 606 هجری قمری در شیراز و در خانواده ای که به تعبیر خودش ، همه از عالمان دین بودند ، دیده به جهان گشود . در کودکی پدر را از دست داد و تحت سرپرستی و تربیت جدِ مادریش قرار گرفت …
متن کامل زندگینامه سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
در میان آثار منظوم سعدی ، غزل هایش جایگاه ویژه ای دارد . بی تردید بخشی از شهرت سعدی از رهگذر سروده شدن این غزل ها تحقق یافته است . زیرا با مطالعه این سروده هاست که خواننده درمی یابد سعدی در یافته های عاطفی و احساسی خویش را در نهایت فصاحت و بلاغت به نظم کشیده و در اختیار مخاطب قرار داده است .
این غزل ها افزون بر جذابیت و دلفریبی و افزونی که در صورت آنها مشاهده می شود ، در بُعدِ معنایی آینه ای است از افکار انسان دوستانه ، عشق بع هستی و حیات بشری ، عنایت به عوالم روحانی و ماورایی ، تجربه های بشری که سعدی آنها را در سفرهایش و …
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…