شرح و تفسیر غزل شماره 42 دیوان سعدی شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
کسی که با مشاهدۀ صورتی چنین زیبا و دلفریب دل از کف ندهد ، نمی توان گفت که صاحب دل است . [ نشاید = از مصدر شایستن به معنی لایق و سزاوار نیست / دل از دست دادن = کنایه از عاشق و بی قرار شدن ]
یار من نه از آن یارانی است که بتوان به او سخن گفت و نه از آن دشمنان که بتوان از کمند او رها شد . [ منظور = در اینجا یعنی معشوق و محبوب ]
به دل خود گفتم که از چشمان مخمور یار حذر کند . زیرا درافتادن عاقلان و هشیاران با مستان موجب ملامت و زیانکاری است . [ آمیختن = معاشرت و همنشینی کردن ]
آیا نمی بینی که سرانگشتان حنا بستۀ یار دست صبر را می پیجد و آن را در هم می شکند ؟ ( زیبایی سرانگشتانش عاشق را بی تاب می کند . ) [ مخضوب = خضاب شده و رنگین / خضاب = رنگ کردن با حنا یا گلگونه است ]
نه می توان آزادانه او را رها کرد و نادیده گرفت و نه می توان با او آسوده و راحت همنشینی کرد . [ برخاستن از سر کسی = کنایه از رها و ترک کردن کسی ]
اگر دودی برخیزد بی تردید نشانۀ آتشی است که دیده نمی شود . همانطور که اگر خونی ریخته شود ، کشته ای یا شهیدی وجود دارد .
در حالی که خیال او در نظرم تجسّم می یابد چگونه می توانم بخوابم ؟ ( هرگز نمی توانم بخوام ) گویی خیال او آشنایی است که به دلیل آشنا بودن نمی توان در به روی او بست و از ورودش جلوگیری کرد . [ خیال = تصور چیزی در ذهن هنگامی که در پیش چشم نباشد / نظر = چشم / چون آیدم خواب = هرگز خواب به چشمم نمی آید ]
شایسته نیست که خرمن بیچارگان را که حاصل حیات آنان است به آتش کشید . همانطور که نباید دل عاشقان دردمند را آزرده و مجروح کرد . [ بیچارگان = درماندگان و ناتوانان / درمندگان = مخفّف درماندگان / خستن = آزرده و مجروح کردن / خرمن کسی را سوختن = کنایه از به رنج و زحمت انداختن و بدبخت کردن کسی ]
پس از مدّتی دوستی کردن نمی توان رشتۀ محبّت و دوستی را گسست . پس بهتر است که آدمی از اوّل دل نبندد و عاشق نشود .
ای سعدی ، دلِ از دست رفته به سینۀ عاشق بازنمی گردد . همانطور که تیر رها شده از چلّۀ کمان دیگر به کمان برنمی گردد . [ شست = زه گیر ، انگشتر مانندی که از استخوان و جز آن سازند و در انگشت ابهام کرده و در وقت کمانداری زه کمان را بر آن گیرند . که آن را به اعتبار انگشت ابهام ، شست گویند . ] / دل از دست بیرون رفتن = کنایه از دلباخته و دلبرده شدن و شیفته و بی قرار گشتن ]
افصح المتکلّمین ، مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی ، یکی از ستارگان قَدَرِ اوّل آسمان شعر و ادب فارسی است . وی به تقریب در سال 606 هجری قمری در شیراز و در خانواده ای که به تعبیر خودش ، همه از عالمان دین بودند ، دیده به جهان گشود . در کودکی پدر را از دست داد و تحت سرپرستی و تربیت جدِ مادریش قرار گرفت …
متن کامل زندگینامه سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
در میان آثار منظوم سعدی ، غزل هایش جایگاه ویژه ای دارد . بی تردید بخشی از شهرت سعدی از رهگذر سروده شدن این غزل ها تحقق یافته است . زیرا با مطالعه این سروده هاست که خواننده درمی یابد سعدی در یافته های عاطفی و احساسی خویش را در نهایت فصاحت و بلاغت به نظم کشیده و در اختیار مخاطب قرار داده است .
این غزل ها افزون بر جذابیت و دلفریبی و افزونی که در صورت آنها مشاهده می شود ، در بُعدِ معنایی آینه ای است از افکار انسان دوستانه ، عشق بع هستی و حیات بشری ، عنایت به عوالم روحانی و ماورایی ، تجربه های بشری که سعدی آنها را در سفرهایش و …
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…