شرح و تفسیر غزل شماره 20 دیوان سعدی شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
دفتر دانش و دانایی به کار عاشق بی پروا نمی آید ، همچنان که سر سودازده تابِ شنیدن نصیحت را ندارد . [ لاابالی = بی پروا ، بی ترس ، بی قید / وعظ = پند و نصیحت / سودا = یکی از اخلاط اربعه که غلبۀ آن موجب عشق و هوس و خیال ( مالیخولیا ) می شود / سر سودایی = سر سودا زده و گرفتار عشق ]
اگر بتوانی در کلام یا پندار خویش آب و آتش را در کنار هم قرار دهی ( یعنی ضدّین را آشتی دهی ) هر گز نمی توانی بین عاشقی و شکیبایی آشتی برقرار کنی .
فایده چشم روشن این است که به یاری آن ، دلبر را ببیند . وگرنه در بینایی فایده ای وجود ندارد .
عاشقان از ملامت خودی و بیگانه بیمی ندارند ، زیرا عاشق یا باید غم دوست را تحمّل کند یا غمِ رسوایی را .
همه می دانند که من خط سبزه چهره نگار را که تازه رُسته است ، دوست می دارم ، نه همانند آدمیان دیگر که سبزۀ صحرایی را دوست می دارند [ حیوان به قرینۀ سبزه ، اشاره به چهارپا دارد که از عشق بی خبر و سرگرم سبزۀ صحرایی است / خط = موهای تازه رُسته ای که گِردِ رخسار خوب رویان برآمده باشد ]
من همان روزی که پای بند و دلبستۀ آن زیباروی یغمایی و غارتگر دل شدم ، دل و صبرم به تاراج رفت . [ مقیّد = اسیر و دلبسته / دلبر یغمایی = دلبر غارتگر و یغماپیشه ، و نیز یغما نام شهری است در ترکستان که به داشتن معشوقان زیبارو معروف است ]
سرو را با وجود آنکه قد و قامتی کشیده دارد ، رها کن و به او بگو که به جلوه گری های زیبا و حرکات موزون نگار ما بنگر . [ گذاشتن = رها کردن / رعنا = زیبا و خوب رو ]
اگر مگس را از دکّانِ شکر فروش برانی نمی ردود ، ناچار باز می گردد . زیرا مگس چاره ای جز گِردِ حلوا گشتن ندارد ، یعنی ای معشوق ، مرا از خود مران ، زیرا بی تو زیستن نمی توانم . [ دکّه حلوایی = دکّان حلوا فروش و شیرینی فروش ]
هیچ کس قادر نیست چیزی بر سخنوری و شاعری من و زیبایی و ملاحت تو بیفزاید . چرا که نهایت سخندانی و زیبایی همین است که من و تو داریم . [ حدیث = سخن ، در اینجا شعر و شاعری ، سخنوری / حُسن = جمال و زیبایی / حد = اندازه و مقدار ]
آیا امشب بر خلافِ عادت ، دهل زن طبلِ بیداری فرو نمی کوبد ؟ یا شب فراق و تنهایی ، صبحی در پی ندارد ؟ [ نوبت = نواختن دهل و نای و امثال آن روزی چند بار بر درِ پادشاهان و امراء (لغت نامه) / نوبتی = منسوب به نوبت ، دهل زن و نقاره زن / مگر = آیا ]
دکلمه غزل شماره 20 دیوان سعدی شیرازی
افصح المتکلّمین ، مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی ، یکی از ستارگان قَدَرِ اوّل آسمان شعر و ادب فارسی است . وی به تقریب در سال 606 هجری قمری در شیراز و در خانواده ای که به تعبیر خودش ، همه از عالمان دین بودند ، دیده به جهان گشود . در کودکی پدر را از دست داد و تحت سرپرستی و تربیت جدِ مادریش قرار گرفت …
متن کامل زندگینامه سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
در میان آثار منظوم سعدی ، غزل هایش جایگاه ویژه ای دارد . بی تردید بخشی از شهرت سعدی از رهگذر سروده شدن این غزل ها تحقق یافته است . زیرا با مطالعه این سروده هاست که خواننده درمی یابد سعدی در یافته های عاطفی و احساسی خویش را در نهایت فصاحت و بلاغت به نظم کشیده و در اختیار مخاطب قرار داده است .
این غزل ها افزون بر جذابیت و دلفریبی و افزونی که در صورت آنها مشاهده می شود ، در بُعدِ معنایی آینه ای است از افکار انسان دوستانه ، عشق بع هستی و حیات بشری ، عنایت به عوالم روحانی و ماورایی ، تجربه های بشری که سعدی آنها را در سفرهایش و …
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…
View Comments
بقرآن عالی هستید