شرح و تفسیر غزل شماره 156 دیوان سعدی شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
وقتی نظر فرهاد بر رخ شیرین افتاد ، آه از نهادش بلند شد و از پای درآمده . [ نظر = نگاه / دود به سر آمدن = کنایه از شیفته و بی قرار گشتن / از پای درافتادن = کنایه از بیچاره و درمانده شدن ]
فرهاد = عاشق شیرین و رقیب خسرو پرویز بود . در متون تاریخی و ادبی کهن اشاره ای به شخصیّت او نشده است . تنها در برخی از کتاب های کهن نام را به عنوان فرهاد حکیم که مهندس بود و کار ساختن برخی از نقوش در بناهای عصر خسرو پرویز به او منسوب است ، می توان یافت . از قرن ششم هجری به بعد که نظامی در داستان خسرو و شیرین ماجرای عشق او و شیرین را به نظم درآورده است . شهرت فرهاد در ادب فارسی به جایی رسید که از خسرو نیز معروف تر شد . شخصیّت فرهاد در هاله ای از افسانه به عنوان مظهر پاکبازی و عشق همچون اسطوره ای در شعر و ادب فارسی جاویدان شده است . بر طبق افسانه ها فرهاد شیفتۀ شیرین (معشوقۀ خسرو) شد و خسرو او را به کندن کوه بیستون واداشت . فرهاد با شوق و توانایی خاصی بدین کار پرداخت و پاره های سنگین و عظیم کوه را که صد مرد از برداشتن آنها عاجز بودند ، می کند و می افکند . پیرزنی به دروغ خبر مرگ شیرین را به او رساند و فرهاد با شنیدن این خبر از حسرت تیشه بر فرق خود فرود آورد و جان باخت » (فرهنگ اساطیر) .
و هنگامی که مجنون از شراب رخسار لیلی از خود بی خود شد . دیگر به پدر و مادر خویش نیندیشید و از زر وسیم هم چشم پوشید . [ طلعت = چهره و رخسار / فارغ افتادن = بی نیاز و مستغنی گشتن ]
لیلی و مجنون = لیلی ، دختر مهدی بن سعد یا مهدی بن ربیعه بود که مجنون بن قیس بن ملوّح عاشق او شد و در عشق او سر به بیابانها نهاد و در فراق معشوقه شعرها گفت و خاک ها بر سر ریخت . در ادب عرفانی فارسی ، لیلی مظهر عشق ربّانی و الوهیت و مجنون مظهر روحِ ناآرامِ بشری که بر اثر دردها و رنج ها ی جانکاه ، دیوانه شده و در صحرای جنون و دلدادگی سرگردان است و در جستجویِ وصالِ حق به وادی عشق درافتاده و می خواهد به مقامِ قربِ حضرتِ لایزال واصل شود اما بدین مقام نمی رسد ، مگر آن روزی که از قفسِ تن رها شود . از داستان عشقِ لیلی و مجنون شاید بیش از هر داستانِ عشقی دیگری در ادب فارسی سخن گفته شده است . ادب غنایی فارسی و ترکی مملوّ است از داستان این دو دلداده که سرآغاز آن تقریباََ از « لیلی و مجنونِ نظامی گنجوی » است . این اثر بعدها موردِ توجه و تقلید شعرای متعدد قرار گرفته است . ( فرهنگ اساطیر )
وقتی که رامین غم عشق ویس را برگزید ، از تاج و تخت پادشاهی جدا افتاد . [ کلاه و کمر = تاج و کمربند شاهی ]
ویس و رامین = از داستانهای کهن ایرانی که در قرن پنجم به وسیلۀ فخرالدین اسعد گرگانی منظوم شد ، بر طبق این اثر ، ویس نخست همسر برادر خود به نام ویرو می شود و سپس با پادشاهی به نام شاه موبد ازدواج می کند ، امّا دل به عشق برادر شوهر خود موسوم به رامین می بندد . باعث این کار دایۀ ویس بود که زنی چاپلوس و مکّار بود و نقش دلّاله داشت . کار آنان به رسوایی می کشد ، امّا هیچ کدام دست از عشق ننگین خود برنمی دارند ، سرانجام پس از مرگ شاه موبد با یکدیگر ازدواج می کنند . در این داستان از جدایی های موقت ویس و رامین ، نامه نوشتن آنها به هم ، جنگ شاه موبد با برادر ، ازدواج رامین به جهت فراموش کردن ویس ، رسیدن نامۀ ویس به رامین و دوباره به سوی ویس رفتن به سبب آن نامۀ پر سوز و گُداز و ماجراهای دیگر سخن می رود (فرهنگ تلمیحات) .
و هنگامی که کار وامق در غم عشق عذرا از حدّ تحمّل گذشت ، از آن پس مدام ، کارش غصّه خوردن و در سحرگاهان آه کشیدن بود . [ وامق و عذرا = وامق ، اسم شاهزادۀ یمنی است که عاشق شاهزاده خانمی چینی به نامِ عذرا بود / به جان رسیدن = کنایه از به هلاکت نزدیک شدن ، تا حدّ مردن آمدن ]
صد هزار نفر پیر و جوان مثل من از شراب عشق سرمست افتاده اند . [ بی خبر افتادن = کنایه از مست و بی خویش و مدهوش گشتن ]
این شور و شر عشق فقط گریبان مرا نگرفته است ، بلکه مردمان بسیاری اسیر کمند عشق گشته اند . [ شور و شر = فتنه و آشوب ]
روزی چشم من از سر عشق به دلبری نظری افکند و در اثر آن یک نگاه هر دو جهان در نظرم بی ارزش شد . [ نظر = نگاه / از نظر افتادن = کنایه از بی ارزش و خوار شدن ، بی اعتبار گشتن ]
عشق آمد و چنان آتشی در دلم زد که در اثر آن هزار سوز به جگرم افتاد . [ آتش به دل زدن = کنایه از بی قرار و شیفته کردن / سوز در جگر افتادن = کنایه از مشوّش و پریشان و ناآرام گشتن ]
اگر در اثر عاشقی دلی پریشان دارم ، بر من خردم مگیر . نمونه هایی از این دست در اثر قضا و قدر ، بسیار به وجود آمده است . [ گرفتن = مؤاخذه کرده ، ایراد گرفتن / قضا و قدر = سرنوشت ]
ای سعدی ، از آنجا که حکایت عشق تو تماماََ آشکار گشته است ، چگونه می توانی راز دل خویش را از مردم پنهان داری . [ ماجرا = سرگذشت ، آنچه اتفاق افتاده باشد / به درافتادن = فاش گشتن ، آشکار شدن ]
افصح المتکلّمین ، مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی ، یکی از ستارگان قَدَرِ اوّل آسمان شعر و ادب فارسی است . وی به تقریب در سال 606 هجری قمری در شیراز و در خانواده ای که به تعبیر خودش ، همه از عالمان دین بودند ، دیده به جهان گشود . در کودکی پدر را از دست داد و تحت سرپرستی و تربیت جدِ مادریش قرار گرفت …
متن کامل زندگینامه سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
در میان آثار منظوم سعدی ، غزل هایش جایگاه ویژه ای دارد . بی تردید بخشی از شهرت سعدی از رهگذر سروده شدن این غزل ها تحقق یافته است . زیرا با مطالعه این سروده هاست که خواننده درمی یابد سعدی در یافته های عاطفی و احساسی خویش را در نهایت فصاحت و بلاغت به نظم کشیده و در اختیار مخاطب قرار داده است .
این غزل ها افزون بر جذابیت و دلفریبی و افزونی که در صورت آنها مشاهده می شود ، در بُعدِ معنایی آینه ای است از افکار انسان دوستانه ، عشق بع هستی و حیات بشری ، عنایت به عوالم روحانی و ماورایی ، تجربه های بشری که سعدی آنها را در سفرهایش و …
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…