شرح و تفسیر غزل شماره 155 دیوان سعدی شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
از آن زمانی که چهرۀ زیبایت را مشاهده کردم ، از رخسار بی تابی من پرده برافتاد و سخت بی قرار شدم . [ زآنگه = از آن زمان / خوب = زیبا / نظر= نگاه / پرده برافتادن = کنایه از آشکار شدن ]
می پنداشتم که عقل از عهدۀ هر کاری برمی آید امّا بیچاره وقتی عاشق شد ، به کار عشق فروماند . [ بیچاره = درمانده و ناتوان / به سر افتادن = دریافتن و متوجّه شدن / از کاری به درآمدن = کنایه از عهده کاری بیرون آمدن و آن را به نیکی انجام دادن ]
نگاه بر سر مردم شمشیر کشیده است . من که شمشیر از دستم افتاده است ، چگونه می توانم مقاومت نمایم . [ نظر = نگاه / پای داشتن = کنایه از پایداری و بردباری کردن ، تاب مقاومت داشت / سپر از دست افتادن = کنایه از تسلیم و عاجز شدن ]
همانطور که آتش در چیز سوخته و مشتعل پنهان نمی ماند ، حکایت سوزش درون ما نیز گرچه سخن نمی گوییم ، آشکار شده است . [ سوخته = آتشگیره و آن جامۀ سوخته که بر آن از سنگ و چخماق آتش گیرند ، آنچه بدان آتش افروزند (لغت نامه) / به درافتادن = کنایه از آشکار شدن ]
خبر وصف جمال او را با هر کس در میان نهادم ، آنچنان شیفته و مشتاق وی گردید که مثل من بی خبر و حیران ماند . [ اوصاف جمیل = نیکویی ها و خصلت های زیبا / مشتاق = شیفته و عاشق / بی خبر = حیران و سرگشته ]
آگاه باش که لب شیرین ، دل از کفتن نرباید و به عشق مبتلایت نکند . زیرا کسی که از دست غم عشق شیرین لبان به کوه پناه می بُرد ، ناچار خود را از کمرگاه آن به زیر پرتاب می کند . [ هان = صوت ، کلمه ای است برای تنبیه و آگاهیدن / کوه گرفتن = سر به کوه گذاشتن و به کوه رفتن / دل از دست ستاندن = کنایه از شیفته و عاشق کردن / از کمر افتادن = کنایه از بی صبر و طاقت گشتن ]
صاحب دلان می دانند که نفَس گرم عشق که چونان آتشی است ، خرمن مرا بیش از دیگران به آتش کشیده است . [ صاحب نظران = روشن دلان و آگاهان ، کسانی که به چشم دل در کارها نگرند / نفس گرم = کنایه از دَمِ گیرا ، نفس اثربخش ، آه سوزان / آتش در خرمن افتادن = کنایه از هستی و وجود به باد دادن و نابود شدن ]
بر آن چهرۀ زیبا به دقّت نگریستم . در همان نگاه اوّل هر چیز که در هستی وجود داشت ، در نظرم بی قدر گردید . [ نظر = نگاه / منظر = چهره و صورت / مطبوع = خوش آیند و زیبا / وجود = موجود ]
سعدی از عهدۀ غم عشق او برنمی آمد ، امّا هر کس که با کاری بزرگ چون غم عشق درگیر شود ، حتّی می تواند به رستم دستان هم بجنگد . [ حریف = رقیب و همآورد / رُستم دستان = رستم پسر زال و دستان لقبی برای پدر رستم بود / زدن = پیکار کردن / درافتادن = کنایه از ستیز کردن ]
افصح المتکلّمین ، مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی ، یکی از ستارگان قَدَرِ اوّل آسمان شعر و ادب فارسی است . وی به تقریب در سال 606 هجری قمری در شیراز و در خانواده ای که به تعبیر خودش ، همه از عالمان دین بودند ، دیده به جهان گشود . در کودکی پدر را از دست داد و تحت سرپرستی و تربیت جدِ مادریش قرار گرفت …
متن کامل زندگینامه سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
در میان آثار منظوم سعدی ، غزل هایش جایگاه ویژه ای دارد . بی تردید بخشی از شهرت سعدی از رهگذر سروده شدن این غزل ها تحقق یافته است . زیرا با مطالعه این سروده هاست که خواننده درمی یابد سعدی در یافته های عاطفی و احساسی خویش را در نهایت فصاحت و بلاغت به نظم کشیده و در اختیار مخاطب قرار داده است .
این غزل ها افزون بر جذابیت و دلفریبی و افزونی که در صورت آنها مشاهده می شود ، در بُعدِ معنایی آینه ای است از افکار انسان دوستانه ، عشق بع هستی و حیات بشری ، عنایت به عوالم روحانی و ماورایی ، تجربه های بشری که سعدی آنها را در سفرهایش و …
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…