شرح و تفسیر غزل شماره 135 دیوان سعدی شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
کسی که توان شکیبایی و قانع ماندن ندارد ، ناگزیر باید آمادۀ خدمت و فرمانبرداری باشد . [ طاعت = بندگی / کمر بستن = کنایه از آماده کاری شدن ]
هنگامی که دوست را برگزیدی دیگر نباید از دشمن خونخوار واهمه ای داشته باشی . بگذار سرزنش و زشتی را در بوق بدمد و بر طبل بزند . یعنی آشکارا و با صدای بلند تو را ملامت گوید و زشت شمارد . [ ملامت = عتاب و سرزنش / کوس = طبل و نقارۀ بزرگ / شناعت = زشتی و بدی ، طعنه ]
اگر معشوق یکسره بیداد نماید ، بر او خرده مگیرید ، زیرا اگر دوست عذاب کند بهتر از آن است که آدمی خواریِ میانجیگری دیگران را تحمّل کند . [ تعذیب = عذاب دادن / ذلّ = خواری / شفاعت = درخواست عفو و بخشش ، میانجیگری / دلآرام = کنایه از معشوق و محبوب ]
من می توانم در باب هر چیز که تو گویی صابر و قانع باشم . امّا توانایی من بر صبوری و قناعت در مورد تو ممکن نیست . [ قناعت = خرسندی ، در اصطلاح عارفان رضا دادن به قسمت است . بعضی گویند قناعت ترک کردن آنچه در دست مردم است و بخشش کردن آنچه در دست خود است (فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی) / شکیبیدن = صابر و بردبار گشتن ، قرار و آرام گرفتن ]
اگر تصویری از چهرۀ زیبای تو را به بازار بیاورند و در معرض دید گذارند ، نقّاش از آن پس دکّان نقّاشی خود را می بندد . [ نسخه = رونوشت و سیاهه ، در اینجا به معنی عکس و تصویر است / صناعت = پیشه و کار ، حرفه و صنعت ]
جان برای دیدن روی تو خود را به مثابۀ نقدینه ای آشکار ساخته است . آیا از کمی سرمایۀ خویش برای چنین معامله ای شرم ندارد ؟ [ بضاعت = مایه و مال / جان بر کف دست آمدن = کنایه از بی تاب و قرار شدن ]
مصاحب یار را دریاب ، زیرا اگر این فرصت را از کف بدهی ، آن لحظه و ساعت دلنشین دیگر به دست نمی آید . [ صحبت = مصاحبت و همنشینی ]
از دادگری به دور است که منِ رنجیده و مجروح گِرد پروانه ای گرداگرد او بگردم و او روشنگر محفل دیگران باشد . [ انصاف = عدل و داد / خسته = مجروح و آزرده / پروانۀ کسی بودن = کنایه از عاشق و شیفتۀ کسی بودن / شمع جماعت بودن = کنایه از محفل انس اغیار را روشنی بخشیدن ]
امّا چه می توان کرد زیرا ممکن نیست با بازوی توانا در برابر گردش روزگار مقاومت نمود . [ لیکن = امّا ، ولی / قوّت کردن = پایداری کردن ، زور نمودن (لغت نامه) ]
دل در راه عشق تو خون شد و جان در طلبت خاکستر گشت ، ولی با وجود این همه فداکاری ، سعدی همچنان از سرمایۀ اندکی که نثار ساخته شرمسار است . [ هوس = آرزو و خواهش = / دل خون شدن = کنایه از سخت اندوهگین و آزرده خاطر شدن / جان سوختن = رنجور و دردمند گشتن جان ]
افصح المتکلّمین ، مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی ، یکی از ستارگان قَدَرِ اوّل آسمان شعر و ادب فارسی است . وی به تقریب در سال 606 هجری قمری در شیراز و در خانواده ای که به تعبیر خودش ، همه از عالمان دین بودند ، دیده به جهان گشود . در کودکی پدر را از دست داد و تحت سرپرستی و تربیت جدِ مادریش قرار گرفت …
متن کامل زندگینامه سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
در میان آثار منظوم سعدی ، غزل هایش جایگاه ویژه ای دارد . بی تردید بخشی از شهرت سعدی از رهگذر سروده شدن این غزل ها تحقق یافته است . زیرا با مطالعه این سروده هاست که خواننده درمی یابد سعدی در یافته های عاطفی و احساسی خویش را در نهایت فصاحت و بلاغت به نظم کشیده و در اختیار مخاطب قرار داده است .
این غزل ها افزون بر جذابیت و دلفریبی و افزونی که در صورت آنها مشاهده می شود ، در بُعدِ معنایی آینه ای است از افکار انسان دوستانه ، عشق بع هستی و حیات بشری ، عنایت به عوالم روحانی و ماورایی ، تجربه های بشری که سعدی آنها را در سفرهایش و …
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…