شرح و تفسیر غزل شماره 125 دیوان سعدی شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
در این شهر کسی را نمی شناسم که اسیر عشق تو نگشته باشد و هیچ بازاری به رونق و رواج بازار تو وجود ندارد . [ دانستن = شناختن / گرم بودن بازار = کنایه از رونق و رواج دداشتن بازار ]
درخت سرو زیباست ، امّا هرگز به زیبایی قامت تو نمی رسد . عسل شیرین است ولی سخنان تو از آن شیرین تر است . [ بالا = قد و قامت / شهد = عسل و انگبین ]
آن کسی که تو را ببیند و به آن دل نبندد ، چه آدمی تواند بود ؟ بی تردید به این دلیل طالب و خریدار نیست که از ذوق بی بهره است و چون تو را ندارد هیچ ندارد . [ خریدار = طالب و مشتاق ]
کسی یافت نمی شود که در تمام طول عمر خویش فقط یک بار تو را دیده باشد و بقیه عمر هواخواه و عاشق تو نگشته و به دعا و ثنای تو نپرداخته باشد . [ نظر = نگاه / هوادار = عاشق و دوستدار ، طرفدار ]
هر کسی که ادّعا کند تمایلی به دیدن تو ندارد ، آدمی نیست . بلکه فقط جسمی بی روح است . [ آدمی = انسان / مگر = همانا ، به یقین / کالبد = جسم و جسد / دیدار = دیدن ]
ای کسی که برای ستم کردن بر ما شمشیر از نیام برآورده ای ، ما از درِ صلح و سازش درآمدیم و عزم درافتادن با تو را نداریم . [ آختن = بیرون کشیدن / سر چیزی یا کاری داشتن = قصد و توجّه به چیزی یا کاری داشتن / سَر(اول) = رأس / سر(دوم) = مجازاََ یعنی اندیشه ]
اگر ستم معشوق را تحمّل نکنم ، چه کاری می توانم بکنم ؟ زیرا ای معشوق ، از لبان شیرین تو که شهد از آن می چکد ، نمی توان گذشت و آن را نادیده گرفت . [ بردن = تحمّل کردن / لب شیرین = لب لطیف و با طراوت ، لبی که در آن شادی و نشاط باشد ، لبی که سخنان فصیح و بلیغ می گوید
من سری دارم که آن را در راه عشق تو نثار خواهم کرد ، امّا از اینکه این سرمایه اندک شایستۀ افشاندن به پای تو نیست ، شرمسارم . [ بازیدن = باختن و فدا کردن / ننگ = عیب و خواری / بضاعت = مال و دارایی ، متاع و ملک / سر باختن = کنایه از خود را فدا کردن در راه کسی ]
تو را به زیبایی ات سوگند می دهم که مرا از دیدن چهره ات محروم نسازی ، زیرا من توان ندیدن رخسار تو را ندارم . [ به جمال تو = سوگند به حُسن و زیبایی تو / دیدار = چهره و صورت ]
ای سعدی ، اگر نمی توانی تواضع پیش گیری و خودبینی و خودرایی را ترک کنی ، به خود مشغول باش و راه دیگری پیش گیر ، چرا که معرفت و عشق ورزی کار تو نیست . [ کمِ خود گرفتن = کنایه از خود را هیچ پنداشتن / سر خود گرفتن = کنایه از پی کار خود رفتن و فکر کار خود بودن / صاحب نظری = کنایه از دیده وری ، باریک بینی و جمال پرستی ]
افصح المتکلّمین ، مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی ، یکی از ستارگان قَدَرِ اوّل آسمان شعر و ادب فارسی است . وی به تقریب در سال 606 هجری قمری در شیراز و در خانواده ای که به تعبیر خودش ، همه از عالمان دین بودند ، دیده به جهان گشود . در کودکی پدر را از دست داد و تحت سرپرستی و تربیت جدِ مادریش قرار گرفت …
متن کامل زندگینامه سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
در میان آثار منظوم سعدی ، غزل هایش جایگاه ویژه ای دارد . بی تردید بخشی از شهرت سعدی از رهگذر سروده شدن این غزل ها تحقق یافته است . زیرا با مطالعه این سروده هاست که خواننده درمی یابد سعدی در یافته های عاطفی و احساسی خویش را در نهایت فصاحت و بلاغت به نظم کشیده و در اختیار مخاطب قرار داده است .
این غزل ها افزون بر جذابیت و دلفریبی و افزونی که در صورت آنها مشاهده می شود ، در بُعدِ معنایی آینه ای است از افکار انسان دوستانه ، عشق بع هستی و حیات بشری ، عنایت به عوالم روحانی و ماورایی ، تجربه های بشری که سعدی آنها را در سفرهایش و …
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…