شرح و تفسیر غزل شماره 104 دیوان سعدی شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
ای دوست ، در تمام جهان نهایت آمال و آرزیم تو هستی . جان عزیز هزاران کس قربان جان تو گردد . [ غایت مقصود = سرانجام و نهایت مراد و آرزو ]
ای دوست ، دلم به سان مرغی اسیر دام تو گشته و چنان به آن دام خو گرفته است که دیگر به یاد روزهایی که در سینۀ من بود نمی افتد . [ الفت گرفتن = اُنس گرفتن ، خو گرفتن ]
اگر تو به رویم در نگشایی ، به کجا می توانم بروم ؟ ای دوست ، سوگند به راستان و درست کرداران که بر آستان تو جان خواهم داد . [ راستان = صدّیقان ، درستکاران / آستان = درگاه ، پیشگاه ]
ای دوست ، آنچه دارم دلی شکسته و جانی آمادۀ تقدیم است . تو برای گرفتن آنها اشارتی کن تا بگویم اینک از آنِ تو ، بستان . [ دل شکسته بودن = کنایه از غمگین و آزرده خاطر بودن / جان بر کف دست نهادن = کنایه از پایداری و فداکاری کردن ]
جسمم خواهد پوسید و خاکم به وسیلۀ باد پراکنده خواهد شد . امّا ای دوست ، با وجود این مهر و محبّت تو هنوز در استخوان هایم به جای خواهد ماند . [ ریزه شدن = متلاشی و پراکنده شدن ، خرد و ریز گشتن ]
ای دوست ، بر من ستم روا مدار ، زیرا بزرگان با عیبی که در غلام خویش می بینند ، خشمگین نمی شوند و به او بی اعتنایی نمی کنند . [ خرده = عیب / رهی = بنده و غلام / سبک نشستن = تند و عصبانی و خشمگین بودن (لغت نامه) / سرگران = کنایه از بی اعتنا و ملول و خشمناک ]
ای دوست ، جایز است که از سر لطف خون مرا نوش کنی ، امّا مرا با قهر و غضب از نظر خود دور مساز . [ خون کسی را خوردن = کنایه از در رنج و اندوه گذاشتن کسی ]
ای دوست ، سخنانت باید با لبان لعل گونت تناسبی داشته باشد . این جواب تلخ و دل گزا از آن دهان ، عجیب به نظر می رسد . [ لعل = سنگ قیمتی سرخ رنگ / حدیث = سخن / بایستن = در خور و شایسته بودن / بدیع = عجیب و غریب و نادر ]
ای دوست ، برای من رضایت و خشنودی تو بایسته و مهم است ، اگر خواست تو کشته شدن من است ، مرا از قید حیات وارهان تا به کام رسی . [ رضا = رضایت و خشنودی / مراد = آرزو ]
ای دوست ، چه کسی به تو گفت که سعدی از بلای عشق می گریزد ؟ سوگند به دوستی که او به غلط به چنین پنداری رسیده است . [ به دوستی = قسم به مهر و محبّت / غلط بردن = اشتباه کردن / گمان غلط بردن = اشتباه فکر کردن ]
برای اینکه حتّی اگر از دست دشمنان عاجز و ناتوان گردم ، ای دوست ، باز هم از دوستی بازنمی گردم و از آن دست نمی کشم . [ کار به جان رسیدن = کنایه از عاجز و ناتوان گشتن ]
افصح المتکلّمین ، مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی ، یکی از ستارگان قَدَرِ اوّل آسمان شعر و ادب فارسی است . وی به تقریب در سال 606 هجری قمری در شیراز و در خانواده ای که به تعبیر خودش ، همه از عالمان دین بودند ، دیده به جهان گشود . در کودکی پدر را از دست داد و تحت سرپرستی و تربیت جدِ مادریش قرار گرفت …
متن کامل زندگینامه سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
در میان آثار منظوم سعدی ، غزل هایش جایگاه ویژه ای دارد . بی تردید بخشی از شهرت سعدی از رهگذر سروده شدن این غزل ها تحقق یافته است . زیرا با مطالعه این سروده هاست که خواننده درمی یابد سعدی در یافته های عاطفی و احساسی خویش را در نهایت فصاحت و بلاغت به نظم کشیده و در اختیار مخاطب قرار داده است .
این غزل ها افزون بر جذابیت و دلفریبی و افزونی که در صورت آنها مشاهده می شود ، در بُعدِ معنایی آینه ای است از افکار انسان دوستانه ، عشق بع هستی و حیات بشری ، عنایت به عوالم روحانی و ماورایی ، تجربه های بشری که سعدی آنها را در سفرهایش و …
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…