شرح و تفسیر غزل شماره 100 دیوان سعدی شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
این رامشگر از کجا آمده است که در میان سرود خود نام دوست را برمی خواند ؟ بگویید تا جان و جامه را به مژدگانی این پیام نثار کنم . [ مطرب = به طرب آرنده ، رامشگر و نوازنده / بذل کردن = بخشیدن ، نثار کردن ، اشاره است به این رسم که وقتی به کسی خبر خوبی می داده اند ، بر اثر شور و شوق جامه و دستار خود را به مژدگانی به آورندۀ خبر خوش می داد . ]
دل به امید وفاداری یار حیاتی دوباره می یابد و جان با شنیدن کلام دوست سخت شادمان می گردد . [ وفا = مقابل جفا به معنی وعده به جا آوردن و به سر بردن دوستی و عهد و پیمان ، ثبات در قول و سخن و دوستی / سماع = شنیدن ، نغمه و آواز / زنده شدن دل و رقص کردن جان = کنایه از شاد و مسرور شدن دل و به هیجان آمدن جان ]
کسی که از جام دوست بنوشد و از محبّت او سرمست گردد تا قیامت به حال خود بازنمی گردد . [ نفخ = دمیدن / صور = آنچه اسرافیل روز محشر خواهد دمید ، یک بار جهت میراندن و بار دوم برای زنده کردن و میان هر دو نفخه چهل سال فاصله باشد (لغت نامه) ]
اگر از این پس به شهر دیگری سفر کنم ، جز نام دوست تحفه دیگری از آینجا برای مردم آن سرزمین نخواهم برد . [ دیار = جمع دار به معنی خانه ها ، شهر و سرزمین / ارمغانی = تحفه و ره آورد ]
آن کس که درد عشق به جان دارد فقط به بوی معشوق بهبود می یابد و چنانچه در شرف موت باشد ، فقط پس از جاری کردن نام دوست بر زبان جان خواهد داد . [ رنجور = بیمار و دردمند / رفتنی = گذشتنی ، معدوم شونده و فناپذیر ]
روزگاری در سرزمین خویش فرمانروا بودم ، ولی اکنون از روی اختیار با دوستی خالص غلامی دوست را پذیرفتم . [ وقتی = زمانی / ارادت = دوستی از روی اخلاص و توجّه خاص ]
اگر دوست با پرداختن به دیگری از من فارغ و بی نیاز است ، من هرگز کس دیگر را جانشین دوست نخواهم کرد . [ فراغت = بی نیاز و بی اعتنا / قائم مقام = عوض و جانشین ]
اکنون که نمی توان بر بالای بام دوست گام نهاد ، چاره آن است که متواضعانه سر بر زیر بام وی نهی و تسلیم او باشی . [ پا بر بام دوست نهادن = عظمت و بزرگی یافتن / سر زیر بام دوست نهادن = تسلیم شدن ، خوار و ذلیل گشتن ]
چه کسی نزد پادشاه از من حقیر نامی خواهد برد ؟ دریغا چه فاصله درازی است میان نیازمندی من و شکوه و بی نیازی دوست . [ درویش = فقیر و تهی دست / هیهات = چه دور است / افتقار = فقر و نیازمندی / احتشام = حشمت و شکوه ]
اگر مراد و آرزوی دوست از میان برداشتن سعدی است ، بیمی ندارم . این زندگی که در راه دوست جان نثار کنم ، برایم کافی است . [ کام = مراد و آرزو / باک = ترس و بیم / حیات = عمر و زندگی ]
افصح المتکلّمین ، مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی ، یکی از ستارگان قَدَرِ اوّل آسمان شعر و ادب فارسی است . وی به تقریب در سال 606 هجری قمری در شیراز و در خانواده ای که به تعبیر خودش ، همه از عالمان دین بودند ، دیده به جهان گشود . در کودکی پدر را از دست داد و تحت سرپرستی و تربیت جدِ مادریش قرار گرفت …
متن کامل زندگینامه سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
در میان آثار منظوم سعدی ، غزل هایش جایگاه ویژه ای دارد . بی تردید بخشی از شهرت سعدی از رهگذر سروده شدن این غزل ها تحقق یافته است . زیرا با مطالعه این سروده هاست که خواننده درمی یابد سعدی در یافته های عاطفی و احساسی خویش را در نهایت فصاحت و بلاغت به نظم کشیده و در اختیار مخاطب قرار داده است .
این غزل ها افزون بر جذابیت و دلفریبی و افزونی که در صورت آنها مشاهده می شود ، در بُعدِ معنایی آینه ای است از افکار انسان دوستانه ، عشق بع هستی و حیات بشری ، عنایت به عوالم روحانی و ماورایی ، تجربه های بشری که سعدی آنها را در سفرهایش و …
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…