شرح و تفسیر بیان تفسیر قول حکیم سنایی
شرح و تفسیر بیان تفسیر قول حکیم سنایی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
بازرگانی ، طوطی زیبا در قفس داشت . روزی برای تجارت ، آهنگ سفر به هندوستان کرد و پیش از رفتن ، همه اهل خانه را فراخواند و گفت : برای شما از این سفر چه ارمغانی آورم ؟ هر یک از بستگان چیزی درخواست کرد . وقتی نوبت به طوطی رسید بدو گفت : تو چه تحفه ای می خواهی ؟ طوطی گفت : وقتی که به هندوستان رسیدی و طوطیان همنوع مرا دیدی . حال مرا برای آنان بازگو کن و بگو که قضا و قدر مرا در زندان قفس افکنده و اینک از شما استمداد می جوید . آیا این رواست که شما خوش و خرم پرواز کنید و من ، مهجور و غمزده در کنج قفس باشم ؟ بازرگان به هندوستان رفت و
متن کامل حکایت بازرگان که طوطی او را پیغام داد به طوطیان هندوستان را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
حکیم سنایی می گوید : به هر سبب که از راه خدا باز بمانی . چه این امر به نام کفر انجام شود و چه تحت نام ایمان ، فرقی نمی کند . وقتی امری چه زشت و چه زیبا ، تو را از راه دوست بازدارد . هیچ تفاوتی میان آن نیست .
همه عالم بدان سبب غیور شده که حق تعالی در غیرت ، گوی سبقت را از همگان در ربوده است . [ پس همگان ، غیرت را از حق تعالی گرفته اند . در حدیثی از پیامبر (ص) آمده است : « همانا سعد ، غیور است و من از او غیورترم و خدا از من غیورتر است و از غیرت او آنکه ، هرگونه رفتار زشت را چه عیان و چه نهان باشد حرام کرده است » ( احادیث مثنوی ، ص 18 ) . علاوه بر معنی غیرت که پیشتر در شرح بیت 1713 گفته شد . تعبیر دیگری نیز وجود دارد و آن اینکه ، حق تعالی ، بندگان خود را از برخی از صفات جلال مانند کبریایی و عظمت باز داشته است و اینگونه صفات را منحصر در خود دانسته است . حضرت مولی الموحدین علی (ع) می فرماید : « ستایش خداوندی راست که جامۀ بزرگی و ارجمندی را پوشید و آن دو را تنها برای خود گزید و نه آفریدگان . و آن دو را بر غیر خود حرام کرد » ( نهج البلاغه مرحوم فیض الاسلام ، خطبه 234 ، قاصعه ) .
خدا مانند روح است و این دنیا مانند حسم ، و این جسم همیشه چه نیک و چه بد از روح تاثیر می گیرد . [ پس خدا متصرّف در عالم است ]
هر که محراب نمازش ، مشاهده و معاینه حقیقت باشد . اکر به ایمان گراید و به مرتبه تصدیق حقیقت از راه کلام ، تنزّل کند بر او عیب و نقص است . [ زیرا مقام عین الیقین برتر از علم الیقین است . در اینجا منظور از ایمان ، ایمان تقلیدی نیست . ( محراب = جایی که امام جماعت برای اقامه نماز می ایستد ) ( عَین = مشهود و معاینه شده ) ( شَین = زشت و زشتی ) ]
برای مثال ، آن کس که همنشین و جامه دار شاه باشد و همواره با او دمخور و انیس گردد . اگر به ماموریت داد و ستد برای شاه بپردازد . زیان دیده است زیرا از حضور او غایب گشته است . [ در این مثال و مثالهای بعدی ، مولانا می خواهد بگوید که صورت طاعات و شکل عبادات ، نباید آن قدر بنده را به خود مشغول دارد که از حقیقت آن غفلت ورزد و چنان محو صورت شود که معنا را شهود نکند . واِلّا منظور آن نیست که برخی از صوفیان عوام مدعی می شوند که چون به حق ، واصل شدی . ترک طاعات کن . زیرا مولانا در عین اصالت دادن به معنا و مغز طاعات به صورت و شکل آنها نیز اهمیت می دهد . چنانکه در این مورد مثالی می زند که در شرح بیت 1769 همین بخش آمده است . ( اَتِجار = تجارت کردن ، داد و ستد کردن ) ]
هر کس که همنشین شاه شود . بر آستانه درگاه شاه نشستن برای او زیان و غبن است . ( غبین = زیان و مغبول شدن )
مثال دیگر ، هر گاه برای کسی امکان این هست که دست شاه را ببوسد . اگر بوسیدن پای شاه را برای خود انتخاب کند دچار گناه و خطا شده است .
اگر چه سر بر پای شاه نهادن خدمت است ولی پیش آن خدمت که می تواند دست شاه را ببوسد . این خدمت که پای شاه را می بوسد . گناه و لغزش به حساب می آید . [ زیرا کسی که به مرتبه دست بوسی ارتقاء یافته اگر به پا بوسی توجه کند . در واقع تنزل مقام کرده است . مولانا و عارفان ، احوال قلبی را از حرکات بدنی ، شریف تر می دانند . از اینرو از مولانا سوال شده است که آیا از نماز نزدیک تر به حق ، راهی هست ؟ می فرماید : « هم نماز ، اما نماز این صورت تنها نیست . این قالب نماز است . زیرا که این نماز را اولی است و آخری است و هر چیز را که اولی و آخری باشد . آن قالب باشد . زیرا تکبیر اول نماز است و سلام آخر نماز است . و همچنین شهادت ، آن نیست که بر زبان گویند تنها ، زیرا که آن را نیز اولی است و آخری ، و هر چیز که در حرف و صورت درآید و او را اول و آخر باشد . آن صورت و قالب است که این همه صورتها برون می ماند و آنجا نمی گنجد . جبرئیل نیز که معنی محض است نمی گنجد » ( فیه ما فیه ، ص 11 ) . ولی مقصود مولانا این نیست که چون اصل و گوهر نماز ، توجه و استغراق در حق است . پس باید صورت ظاهری و صوری نماز را ترک گفت . زیرا برای حفظ مغز باید پوست را نیز محفوظ داشت . ولی تنها پوست و ظاهر را نباید اصل حقیقت پنداشت و بدان نباید بسنده کرد و از اینروست که مولانا این نکته را نیز بدین گونه می شکافد . « دانه قیسی را اگر مغزش را تنها بکاری ، چیزی نروید و چون با پوست بکاری بروید . پس دانستیم که صورت نیز در کار است . نماز نیز در باطن است . لاصَلاة اِلّا بِحُضُورالقَلب . اما لابدّ است که به صورت آری و رکوع و سجود کنی به ظاهر ، آنگه بهره مند شوی و به مقصود رسی » ( فیه ما فیه ، ص 143 ) ( زَلّت = لغزش ) ]
هر کس که به دیدار شاه حقیقت رسد . و زآن پس تازه به دنبال دلیل و اثر بگردد . شاهِ حقیقت نسبت به او اظهار غیرت می کند . یعنی از او رخ برمی تابد و بر او قهر می آورد . ( بُو = در تعبیرات مولانا ، مطلقِ اثر است خواه رایحه یا چیز دیگر ، شرح مثنوی شریف ، ج 2 ، ص 702 )
غیرت حضرت حق تعالی در مَثَل مانند گندم است و غیرت مردم ، مانند خِرمَنِ کاه ، که کاه در مقابل گندم به چیزی نمی ارزد .
اصل همه غیرت ها را از خداوند بدانید و آن غیرتی که در مردمان است . بی گمان فرعِ بر غیرت است .
من دیگر به شرح و توصیف غیرت ادامه نمی دهم . بلکه به شکایت از جفای آن نگارِ دَه دِله می پردازم .[ نگار به معنی محبوب و معشوق است و دَه دِله نیز اشاره به این است که آن محبوب حقیقی یعنی حضرت کِردگار ، دارای تجلّیات بی شمار لطفیه و قهریه است بر همه موجودات و در تجلّیاتش ، تکرار نیست . کُلَّ یومِِ هُوَ فی شَان ]
ناله می کنم از اینرو که ناله ها برای او خوشایند است . زیرا او از هر دو عالم ، ناله و اندوه را بیش از هر چیزی دوست دارد . [ چنانکه فرماید : خوش همی آید مرا آواز او / وآن خدایا گفتن و آن راز او ] ( ایرا = از این رو )
چرا از قصه پر غصه او ننالم ؟ زیرا که نتوانسته ام در حلقه مستانِ بادۀ عشق او درآیم . [ زیرا حضرت حق را تجلیات بی نهایت است پس به احاطه درنیابد و هیچکس را تمام جمال خود ننماید . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 127 ) ( دَستان = داستان و افسانه ، حیله و چاره جویی ) ]
چرا همچون شب تیره و سیاه پوش و غمزده ننالم ؟ که این ناله بدین جهت است که به وصالِ رویِ پر فروغش نرسیده ام . همان رخساری که روز از آن روشنی می گیرد .
هر ناخوشی که از سوی او بر من وارد شود ، در جان من خوش خواهد بود . ای فدای آن یار که دلم را می رنجاند . [ این بیت ، بیانی است در مقام رضا ]
من بر رنج و دردِ خویش ، عاشقم . آن هم به خاطر خشنودی شاهِ بی همتا و بی نظیرم . یعنی حضرت حق .
خاکِ اندوه را برای دیدگانم ، سرمه می سازم . تا اینکه دو دریای دیده ام ، از گوهرهای اشک ، لبالب شود . [ اطبای قدیم عقیده داشتند که سُرمه کشیدن و اکتحال نمودن ، بینایی چشم را می افزاید . ( تنسوخ نامه ایلخانی ، ص 172 تا 174 ) از اینرو درد و اندوه معنوی نیز موجب افزایش بینایی باطن می گردد . ]
سیلاب اشکی که از دیدگان مردمان صاحبدل برای حق فرو می ریزد . در واقع اشک نیست . بلکه گوهر و مروارید است . ولی ساده اندیشان و ظاهر بینان ، آن را اشک ظاهری می پندارند .
من که بر حسب ظاهر از جانِ جان یعنی حضرت حق شکایت می کنم . در واقع من شکایت کننده نیستم . بلکه تنها روایت می کنم . [ یعنی این فغان و ناله من از راه شکایت نیست بلکه روایت است از من برای عاشقان ، تا ایشان نیز طریق من پیش گیرند . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 127 ) ( برای توضیح بیشتر این ابیات رجوع شود به شرح ابیات 1565 تا 1570 )
دل همیشه به من می گوید که از آن محبوب ، رنجیده ام . ولی می دانم که او عاشق است ولی هیچ رنجش و گِله ای ندارد و از اینرو همواره از آن نفاق سست و موهوم خندیده ام . [ از آنرو می خندیده ام که یقین داشتم که آن بلا و رنجی که دلم از آن شکایت می کرد همه لطف حق بود . ]
ای که تو افتخار اولیای راستین هستی . ای که تو بر بالای عالم معنا قرار داری و من در آستان آن .
پایین و بالا در عالم معنا چه جایی دارد ؟ چنانکه در آن جهان وقتی یار ، رخ می نماید . ما و من کو که بر جای ماند ؟ پس عالم وحدت ، عالم تعیّن و کثرت نیست .
ای کاملی که جانِ تو از ما و من رهیده است . و ای لطیفۀ روح که در مرد و زن قرار داری . [ اگر از تعیّنات عالم کثرت قطع نظر کنیم . جز یک حقیقت واحد باقی نمی ماند . روح نیز به ذات خود از جنسیّت مردانه و زنانه عاری است . یعنی دارای کثرت نیست . لیکن این کثرتها فقط در عالم اجسام و ماده است . ]
اگر تعیّنات مرد و زن ، محو گردد و در مرتبه وحدت ، یکی شوند و مقام وحدت مطلق را پیدا کنند . آن وحدت نامتعیّن تویی . زیرا وقتی که تعیّنات و کثرتها ساقط شود تنها تویی که وجود خواهی داشت . [ نیکلسون در باره این بیت می گوید : کلیه حوادث طبیعی و عوارض ، صورتهای متعیّنی از وجود واقعی است . و چون پرده از تعیّن آنها برگرفته شود . همه با هم می آمیزند و یکتا می شوند و به هستی واقعی می پیوندند . به این دلیل خداوند ، ذات خویش را در وحدت جانهای عشّاق ، مکشوف می سازد . ( مقدمه رومی و تفسیر مثنوی معنوی ، ص 108 و 109 ) ]
ای حقیقت واحد ، تو این تعیّنات متکثّر و مختلف را برای آن ساختی . تا با خود نردِ خدمت ببازی . یعنی مظاهر و موجودات برای این ظاهر شدند تا خدا جمال خود را در آینه آفرینش جلوه گر بیند . بدین گونه است که خدا با خود ، نردِ عشق می بازد . [ « من و ما » و « مرد و زن » کنایه از تعیّنات و تشخّصات وجود است ]
همینکه « من » ها و « تو » ها همگی به یک جان تبدیل شد و اختلاف و اضافات ، ساقط گردید . سرانجام در وجود واحد جانان ، مستغرق می شوند و همه یکی گردند .
این همه « من و ما » که ذکر شد ، وجود دارند و اینک ای کلمه خلاقه ، ای آنکه از هر گونه بیان و وصف ، منزهی بیا و تجلی فرما . [ کُن اشاره است به آیه 117 سوره بقره . « و چون آفریدن چیزی را اراده فرماید . به محضِ اینگه گوید : موجود باش ، پس موجود شود . » ]
آیا جسمی که در صفات ماده و جسم ، غرق شده و صفات جسمانی دارد می تواند تو را ببیند ؟ و آیا کسی می تواند در خیال خودش ، غم و خنده را به تو نسبت دهد ؟ [ اکبرآبادی گوید : جسمِ جسمانی نمی تواند حق را شهود کند بلکه فقط قادر است . مظاهر و صور را ببیند . پس کسی که مقید مشاهده صوری و خیالی است لایق شهود ذاتی او نیست . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبر آبادی ، دفتر اول ، ص 130 ) ( جسمانه = مناسب جسم ، جسمانی )
دلی که مقید به شادی و غم است . تو این حرف را مزن که او می تواند لایق آن دیدن باشد . [ زیرا دلی ، حق تعالی را تواند دید که از قید کثرت و تعیّن ، رهیده باشد ]
کسی که وجودش وابسته به حالات و نمودهای عاریتی و موقتی نظیر شادی و غم است . زندگانی اش به همین نمودهای طبیعی و عاریتی بسته است و هیچ اصالتی ندارد .
باغ سبز و تازه عشق الهی که نهایت و غایت ندارد . در این باغ ، به جز غم و شادی میوه های فراوان دیگری نیز دارد . [ به تعبیر اکبرآبادی ، عشق ذات ، بالاتر از عشق صفات است ]
عاشقی از این دو حالت عاریتی ، برتر و عالی تر است و بدون آمدن بهار و خزان ، باز هم تر و تازه و سبز است . یعنی بهار عاشقی جاودانه است . [ مولانا در ابیات اخیر می فرماید که غم و شادی از انفعالات سریع الزّوال نفسانی است و صوفی صافی کسی است که روحی فعال داشته باشد نه منفعل . یعنی شادی آفرین باشد نه شادی پذیر . چنانکه حق تعالی نیز موثر است و تاثرپذیر نیست . به هر حال صوفی باید از مرحله تکوین بگذرد . ( شرح مثنوی شریف ، دفتر دوم ، ص 711 ) ]
ای معشوق زیبا رخسار ، زکات زیبایی ات را بده و شرح احوال آن جانی را که از فِراق تو پاره پاره شده بازگو کن .
آن معشوق ، با کرشمه و ناز و غمزه اش ، داغ تازه ای بر دلم نهاد . [ غمزه کنایه از جلوه ای از صفات جلالیه حق تعالی . او به موجب اسم مُمیت و ماحی و قهّار و قابض ، هستی اضافی و موهوم عالم را به نیستی می برد . ( شرح گلشن راز ، ص571 ) ( کَرَشم = حرکات دل انگیز چشم و ابرو که معشوقان بکار می برند ) ( غمازه = در اینجا به معنی زنی خوش اندام آمده و غمزه به معنی اشاره چشم و مژگان است ) ]
آن محبوب ، اگر چه خونم را ریخت ولی من حلالش کردم و چون به او می گفتم : خونم ریختی ، حلالت باد . او از من می گریخت . یعنی معرفتش برایم حاصل نمی شد . [ گریختن در اینجا کنایه از عدم دوام تجلّی است . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر اول ، ص 131 ) و بعضی گفته اند : نمی گذاشت فنایم باقی بماند . سبزواری گوید : خونم بریخت یعنی وجود طبیعی ام را مبدل کرد به وجود نورانی . ]
ای معشوق حقیقی ، تو که از ناله خاکیان ، گریزانی ، چرا غم را بر دل غمناکان فرو می ریزی ؟
ای شاه حقیقی وجود ، هر بامداد که از خاور می تابی ، تو را همانند چشمه تابناک یعنی مانند آفتاب ، در جوش و خروش می یابد . [ حق تعالی را به آفتاب جهانتاب تشبیه فرموده به علت آنکه فیضِ حضرتش علی الدّوام بر ممکنات و موجودات ، ساطع و فایض می گردد . ]
ای شاه وجود ، تو که دارنده جود و بخشش هستی چرا برای این شیفته و شیدایت بهانه می آوری ؟ ای که لب های شکرینت را قیمت و بهایی نیست . [ لب ، در اصطلاح عرفانی همان نَفَسِ رحمانی است که بر همه موجودات ، افاضه وجود می فرماید و به صورت اشیاء ، تجلی می کند . ( شرح گلشن راز ، ص 568 ) ( شیدا = سرگشته و شیفته ) ]
ای خدا ، تو که با تجلیات نو به نوی خود ، این جهان کهنه و فرسوده را مانند یک جان تازه بانشاط و نو کرده ای . از این کالبد بی جان و این دل . ناله و فغان را بشنو و اجابت فرما . [ حق تعالی له اقتضای اسم سریع ، تجلیات نو به نو دارد . ( شرح اسرار ، ص 58 ) ]
از برای خدا ، شرح گل را رها کن و شرح بلبل عشق را که از گل حقیقت ، جدا گشته است را بیان کن . [ مولانا در اینجا از توصیف خود در باره معشوق (گُل) به توصیف حال عشق (بلبل) که حالتی است ورای شادی ها و غم های این جهان روی می کند . ( شرح مثنوی معنوی مولوی ، دفتر اول ، ص 278 ) ]
جوش و خروش ما از غم و شادی معمولی و مبتذل نیست ، بلکه از تجلیات الهی و از تصرفات ربّانی است . همینطور هوش ما نیز ناشی از خیال و وهم است . [ غم ناشی از تعلق خاطر به امری است که از دست رفته و شادی نیز از آویزش دل به چیزی است که در وجود آمده . پس هر دو حالت مشمول حظّ نفس است و حال آنکه مولانا مستغرق در عشق است و جوشش و غلیان او معلول احوال متغیر نفس نیست . ( شرح مثنوی شریف ، ج 2 ، ص 715 ) ]
بلکه این حالتی دیگر است که سخت کمیاب است . تو اگر درک نمی کنی لااقل این اصل را منکر نشو که خدا بس تواناست . [ احوال من (مولانا) از نمودهای متغیر جهان نیست بلکه در تصرف عشق حق است ]
تو مرتبه عاشقان حقیقی را با احوال مردمان معمولی قیاس مکن و در مرتبه های جور و احسان که هر دو از مقوله فعل و از جمله اعراض اند و ثبات ندارند . توقف مکن و بدان میاویز و در آنجا درنگ مکن .
زیرا که جور و احسان و غم و شادی ، همگی حادث و عَرَضی اند و به فنا می روند . و تنها حق تعالی وارث این همه است . [ «جور و احسان» دوامی ندارند هر چند که آثارشان تا دیر زمان می پایند . مولانا تاکید می کند که احوال مردان خدا معلول حظوظ نفسانی نیست و تابع احوال متغیر روحی آدمیان نیز نیست . مصراع دوم به بخشی از آیه 23 سوره حَجَر اشارت دارد . «و ماییم وارث همه چیز» ]
ما به نظم مثنوی مشغول بودیم که صبح دمید . ای خداوندی که یاور و پناه صبحی . از جانب من از حسام الدین چلبی که مخدوم من است عذر بخواه . [ به روایت شمس الدین افلاکی ، مولانا متوالیا در حالات سماع و حمام و قیام و قعود و استراحت به انشاء مثنوی مشغول بود و گاه نیز از اول شب تا بامداد همچنان می سرود و حسام الدین می نوشت . افلاکی می نویسد : همچنان اتفاق افتادی که از اول شب تا مطلع الفجر املا می کرد و حضرت چلبی حسام الدین با سرعت تمام می نبشت . (مناقب العارفین ، ج 1 ، ص 742) به تعبیر انقروی ، مولانا از خدا می خواهد که عذر قصورش را که در حق زحمات حسام الدین کرده ، او جبران کند . ]
ای کریم ، تویی عذر خواه عقلِ کل و جان . و تویی جانِ جانها و درخشندگی و درخشنذدگی قلب از توست . [ مرجان در اینجا کنایه از قلب است (شرح کبیر انقروی ، ج 2 ، ص 731) ]
نور صباح سعادت ، تابیدن گرفت و ما از تابش پاکِ روی تابناک تو ، با می منصور و شراب پاکت در حال نوشیدن باده صبح سعادت هستیم . (صبوح = شرابی که بامدادان می نوشند)
ای ساقی حقیقت ، باده عشقی که به من دادی . اینچنین سرمستم کرد واِلّا شراب انگور چیست که بتواند مرا به نشاط درآورد ؟
این باده انگوری که در حال جوشش است . خود نیازمند و محتاج جوشش ماست و این چرخ گردون با همه عظمت ، نیازمند هوش و عقل ماست . [ قدما ، سپهر گردون را جایگاه خِرد و نفوس می دانسته اند . توضیح بیشتر در بیت بعدی آمده است . ]
باده انگور از حقیقت ما مست شد نا ما از باده . و قالب و صورت از ما هست شد و به ظهور رسید نه اینکه حقیقت ما از باده پدید آید . [ ملا هادی سبزواری در این باره گوید : « چه آنچه در قالَب می شود افعالِ قُوا است و قُوا ، همه اطلاق نفس و روح اند که روح ، کدخدای قالَب هاست و مراتب دارد . مرتبه ای از او ، فاعل بالطبع است که افعال طبیعیه از او به ظهور می رسد مثل جذب و هضم و مانند اینها از تحرکات طبیعیه و در مرتبه فاعل بالقصد است مثل کتابت و تجارت و نحو اینها و در مرتبه فاعل بالتجلی و بالعنایة است . (شرح اسرار ، ص 58) . منظور این بیت و بیت قبلی اینست که انسان کامل ، در کلِ کائنات تصرف دارد . چنانکه مستی آور بودن و سَکرانیتِ شراب از خود شراب نیست بلکه از تصرف انسان کامل است . ]
ارواح ما مانند زنبوران هستند و کالبدهایمان ، مانند موم . همانگونه که زنبور ، موم را با الهام پروردگار ، خانه خانه می کند و سپس با عسل ، آن را پر می سازد . همینطور ارواح ما نیز به اذن خدا بدن های ما را می سازند و هر روح ، کالبد خود را به اقتضای استعدادش از عسل علم و معرفت پُر می کند . [ مولانا در چند بیت اخیر به زبان شاعرانه می فرماید : همه کائنات مقهور جان لطیف آدمی است . چنانکه ابن عربی ، جهان را کالبد و انسان را روح آن داند . «ما» و «زنبور» کنایه از جان و «قالب» و خانه های مومین زنبوران کنایه از جسم و کالبد ظاهری جهان است . ]
دکلمه بیان تفسیر قول حکیم سنایی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…