شرح و تفسیر بقیه قصه مطرب و پیغام رسانیدن عمر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
در عهد عُمَر ، رامشگری چنگ نواز بود که آواز دلاویز او همانند دَمِ اسرافیل ، مُردگان را زندگی و نشاط می بخشید . او عُمری را بر این کار سپری کرد و رفته رفته برف پیری بر سر و رویش باریدن گرفت و کمرش از بارِ سنگین عُمر خمیده گشت و ابروانش بر روی چشمانش فرو خُفت . آواز دلپذیرش به ناخوشی گرایید و دیگر کسی طالب ساز و آواز او نبود . و او یکه و تنها در فقر و فاقه و ناتوانی غوطه ور شد تا آنکه پیوند امیدش از خلق ، گسست و دل به امید حق بست . تا اینکه شبی به گورستانی خاموش و فراموش در حومۀ مدینه رفت و با خود گفت : این بار باید برای خدا زخمه ها را بر رشته ساز به رفتار آورم و …
متن کامل حکایت پیر چنگی که در عهد عمر از بهر خدا چنگ زد در میان گورستان را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
در اینجا مولانا دوباره به به داستان پیر چنگی باز می گردد و می گوید : ای شنونده ، شنیدن اینگونه اسرار و معانی را فعلا وانِه و بقیه داستان آن خنیاگر را بشنو . زیرا که آن خنیاگر در گورستان یثرب ( مدینه ) از انتظار کشیدن عاجز شده بود .
از بارگاه الهی ندا رسید که ای عُمر ، حاجت بنده ما را برآور . ( از حاجت باز خریدن = کنایه از برآوردن حاجت و نیاز )
بنده ای داریم که نزد ما جزء یاران ویژه و گرامی است . تو به سوی گورستان برو . ( قدم رنجه کردن = رفت و آمد )
ای عُمر از خواب برخیز و از بیت المال عمومی مردم هفتصد دینار تمام بردار .
آن دینارها را نزد بنده ما ببر و به او بگو : ای بنده مقبول ما ، فعلا این مقدار دینار را بگیر و عذر ما را بپذیر .
این مقدار دینار را به تو بابت مزد نوازندگی ات دادیم . فعلا همین مقدار را خرج کن و هر وقت که تمام شد باز به همین جا بیا و باز نیازت را به پروردگارت عرضه دار . ( ابریشم بها = دستوزد نوازنده ، توضیح بیشتر در شرح بیت 2087 )
پس عُمر از هیبت و شُکوه آن صدا از خواب برجهید و از برای انجام این خدمت آماده شد .
عُمَر رو به سوی گورستان نهاد و کیسه زر را در بغل داشت و به جستجوی پیر چنگی پرداخت . ( همیان = کیسه زر )
اطراف گورها را بسیار گشت ول یغیر از آن پیر چنگی ، کسی را آنجا ندید . ( پیرو = پیر کوچک )
با خود گفت : بنده خاص الهی نباید این پیرِمرد باشد . پس یک بار دیگر دوید و در نهایت عاجز و درمانده شد و جز آن پیرِ سالخورده کسی را ندید .
باز با خود گفت : حق تعالی فرمود که : من بنده ای صاف و پاک و شایسته و خجسته دارم .
پیر چنگی ، مگر می تواند مردِ خدا باشد ؟ ای رازِ نهان ، چه نیکو و چه خوشی . [ این بیت صراحتاََ بیان می دارد که با صورت گرایی نمی توان به حقیقت دست یافت . زیرا ظاهر اشخاص در بسیاری از موارد ، انسان را در قضاوت دچار اشتباه می کند . از اینرو ای بسا اهل صلاح را ناصالح و ناصالحان را صالح گمان کند . ( حَبّذا = این کلمه عربی در مورد ستایش و اعجاب بکار می رود . در فارسی چه نیکو ، خوشا و چه خوب معنی می دهد )
عُمَر محضِ احتیاط یک بار دیگر اطراف گورستان را دور زد . همانند شیری که آماده شکار است و پهنه هامون را دور می زند .
پس از اینهمه جهد و تلاش و احتیاط ، برایش مسلّم شد که در آنجا غیر از آن پیرِ فرتوت ، کسی دیگر وجود ندارد . در این وقت با خود گفت که در میان تاریکی افراد روشن ضمیر بسیار یافت می شوند .
عُمَر آمد و در نهایت ادب در آنجا که پیر بود نشست . ولی به اقتضای حکمت الهی ، ناگهان عطسه ای بر او عارض شد و در این وقت ، پیر از خواب پرید .
همینکه عُمَر را دید به شگفتی دچار شد . خواست که از آنجا برود و از ترس شروع به لرزیدن کرد .
آن پیر در دل خود گفت : خدایا داد و فغان از تو که محتسب ، پیر حقیر چنگی را گیر آورده است . ( مُحتَسِب = مامور حاکم که وظیفه اش امر به معروف و نهی از منکر است ) [ اطلاق محتسب به عُمَر بن الخطاب برای آن است که او در امر به معروف و نهی از منکر سخت مبالغه می کرد و پیوسته دِرّه و دوالی چرمین به جهت اجرای حد و تعزیر بر میان خوذد بسته داشت . ( شرح مثنوی شریف ، ج 3 ، ص 886 ) ]
عُمَر همینکه چشمش به رخسار آن پیر افتاد . او را شرمسار و خجل دید بطوریکه از شدت شرمساری و حیا رویش زرد شده بود .
پس عُمَر به او گفت : از من نترس و نگریز که از جانب حضرت حق برایت مژده آورده ام . ( مَرَم = مگریز ، فرار مکن ) ( کِت = که تو را )
حضرت پروردگار از بس ستایش تو کرد . عُمَ را عاشق و شیفته روی تو نمود .
اینک نزد من بنشین و از من دوری مگزین تا از اقبال و دولت به گوش هوشت رازها گویم . ( مهجوری ساختن = دوری جستن )
حق تعالی بر تو سلام می فرستد و احوالت را می پُرسد و می گوید : با آن همه رنج و اندوه بیشمارت چه حالی داری ؟
اینک این مقدار زر و سیم را به عنوان دستمزد بگیر و خرج کن و باز اینجا بیا . ( قراضه = ریزه های زر و سیم که از تراشیدن بریزد )
آن پیر وقتی این سخنان را شنید از شدت شرمندگی بر خود لرزید و دستش را گاز می گرفت و لباش را از سرِ پریشانی از هم می درید . ( خاییدن = گاز گرفتن )
فریاد می زد و می گفت که ای خداوند بی مثل و نظیر . بس کن یعنی دیگر الطافت را بر من سرازیر مگردان که این پیرِ بیچاره از این همه لطف ، شرمسار شده و از شدت خجلت ، آب شده است .
آن پیر چنگی بسیار گریه کرد و از کثرت درد و اندوه ، چنگ را بر زمین کوفت و خُرد و متلاشی اش کرد و پس از آن به چنگ چنین خطاب کرد .
گفت : تو میان من و خدایم حجاب و پرده بودی . ای چنگ تو مرا از شاهراه ، منحرف کردی . [ زیرا قبلا به خاطر آراستن محافل اغنیا و هوس کاران می نواختم و نمی دانستم که ساز را باید برای خدا و تهذیب نَفس به نوا در آورد ]
ای سازی که هفتاد سال خون مرا خوردی . یعنی مدت هفتاد سال عمرم را تباه کرده ای . ای چنگ به حاطر تو من در پیشگاه صاحب کمال روسیاهم . ( خوردن خون = عملی بوده است که جنگاوران از روی خشم و کینه جویی می کرده اند )
ای خداوند بخشنده و با وفا ، رحم کن بر کسی که عمرش در معاصی سپری شده است .
حضرت حق تعالی به من عمری داد . چنان عمر شریفی که حتی ارزش یک روز آن را کسی جز او نمی داند .
الهی عمر خود را صرف کردم و همه لحظات عمرم را در راه خواندن و نواختن نغمه های زیر و بَم تلف کردم .
آه و فغان از وقتی که پردۀ عِراق را یاد می کنم که در این حال تلخی فِراق از مقام حق تعالی فراموشم می شود . ( رَه = مخفف راه به معنی پرده و مقام در موسیقی ) ( عِراق = یکی از دوازده پرده موسیقی ) توضیح بیشتر در شرح بیت 11 همین دفتر آمده است .
وای از لطافت و ظرافت آن زیرافکند خُرد که دل بدان دادم و به واسطه همین علاقه و دلبستگی ، کشتزار دلم خشک شد و مُرد و از رشد و نمو حقیقی و معنوی باز ماند . [ زیر افکند خُرد ، یکی از مقامات دوازده گانه موسیقی در تقسیمات قدیم است که به بخش بزرگ و خُرد تقسیم می شود . ( نفایس الفنون ، ج 3 ، ص 102 ) . این مقام موسیقی در شنونده ایجاد حُزن می کند . ( بحورالالحان ، ص 26 ) ]
وای از این شاخه ها و مقامات بیست و چهارگانه موسیقی که بواسطه اشتغال بدان ، قافله عمرم گذشت و اوقات روزم به شب دگرگونه یافت . ( بیست و چهار = شعب بیت و چهارگانه موسیقی است ) ( بیگَه = مخفف بیگاه به معنی شب شدن است ) .
ای خدا ، فریاد از این فریادخواه ، و داد از این داده خواه ، از دستِ نَفسم داد می خواهم و از کسِ دیگر شکایتی ندارم .
داد خود را از کسی نمی یابم مگر از آن خدایی که او نزدیکتر از من به من است . [ حق تعالی در آیه 15 سوره ق می فرماید : « ما از رگ گردنِ انسان بدو نزدیکتریم » ]
زیرا این انانیت و خود بینی من بواسطه دوری و هجران از آن موجود حقیقی است که دمادم به من می رسد . پس هرگاه این خود بینی ، رو به کاستی نهد . آن یار حقیقی را می بینم .
مثلا کسی که به تو پول طلا بدهد . مسلماََ نظر تو متوجه او می شود و آن وقت به فکر خود نیستی . [ مولانا از این نزدیکی و ادامه وجود شخصی به سبب فیض الهی نتیجه می گیرد که باید جز بدو ، توجه نکنیم و تنها از وی استعانت جوییم . این نکته را به مثالی محسوس روشن می سازد . بدین صورت که آدمی هرگاه می خواهد پول از کسی بگیرد تمام حواس خود را بدان کس که پول می شمارد معطوف می دارد تا بدان حد که از احوال خود ممکن است غافل شود . مواهب الهی نیز مانند سکه های طلا که دانه دانه می شمارند . پی در پی و دم به دم می رسد . ( بحورالالحان ، ص 892 ) ]
دکلمه بقیه قصه مطرب و پیغام رسانیدن عمر
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…