شرح و تفسیر التماس کردن همراه عیسی زنده کردن استخوان ها از عیسی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
ماه رمضان فرا رسیده بود . مردم برای دیدن هلال ماه ، بر کوهی فراز آمده بودند . ناگهان یکی از آن میان به عُمر ( خلیفه دوم مسلمین ) روی کرد و گفت : اینک هلال ماه را در پهنۀ لاجوردین آسمان می بینم . عُمر به آسمان درنگریست ولی هلالی ندید . به آن شخص روی کرد و گفت : این چه را که تو به شکل هلال می بینی در واقع هلال نیست بلکه خیالِ یاوۀ تو است . زیرا که من به …
متن کامل حکایت هلال پنداشتن آن شخص ، خیال را در عهد عمر رضی الله عنه را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
شخصی نادان با حضرت عیسی (ع) همراه شد و با اصرار تمام از او خواست که اسم اعظم را بدو یاد دهد تا او نیز مردگان را زنده کند . حضرت عیسی (ع) بدو گفت : در این باره خموش باش و چیزی طلب مکن که این کار از تو بر نمی آید . شخص نادان گفت : حال که چنین است . پس تو آن نام را بر این مردگان بخوان تا زنده شوند . وقتی که حضرت عیسی (ع) سماجت او را دید روی به بارگاه الهی کرد و گفت : خداوندا ، این دیگر چه رازی است . این نادان غمِ مردگی و پژمزدگی روح خود را نمی خورد و در باره بیماری باطنی خود اندیشه نمی کند . در حالیکه اصرار می کند که ، دیگر مردگان را زنده کنم . سرانجام حشرت عیس (ع) به امر حق دعایی می خواند ، استخوان ها جان می گیرند . ناگهان شیری سیاه و خشمگین از آن میان می جهد و آن نادان را از هم می درد .
این حکایت از الهی نامه عطار اقتباس شده است . به شرح ابیات زیر . ( قصص و تمثیلات مثنوی ، ص 43 و 44 )
ز عیسی ، ابلهی درخواست یک روز / مرا نام مهینِ حق در آموز
مسیحش گفت : تو این را نشایی / چه خواهی آنچه با آن برنیایی ؟
بسی آن مرد سوگندش همی داد / که می باید از این نامم خبر داد
چو نام مهترش آخر درآموخت / دلش چون شمع از آن شادی برافروخت
مگر آن مرد روزی در بیابان / گذر می کرد چون بادی شتابان
میانِ ره گویِ پُر استخوان دید / تفکر کرد ، آنجا روی آن دید
که از نامِ مهین جوید نشانی / کند از کهترین وجه امتحانی
بدان نام او خدای خویش درخواست / که تا زنده کند آن استخوان راست
چو گفت آن نام حال آن استخوان زود / به هم پیوست و پیدا کرد جان زود
پدید آمد یکی شیر از میانه / که آتش می زد از خشمش زبانه
بزد یک پنجه و آن مرد را کشت / شکست از پنجۀ او مرد را پشت
چو مُرد آنگه به زاری استخوانش / میان ره رها کرد آن زمانش
همین گو کاستخوان شیر نر بود / شد اکنون ز استخوان مرد پُر زور
چو بشنید این سخن عیسی بر آشفت / زبان بگشاد با یاران چنین گفت
که آنچ آن شخص را نبود سزاوار / ز حق خواهد ، نباشد چون روادار
ز حق نتوان همه چیز نکو خواست / که چون بر قدر خود نتوان از او خواست
همانطور که ملاحظه می شود مولانا این حکایت را با تغییراتی در اینجا بکار برده است .
مولانا در این حکایت چند نکته مهم را تبیین کرده است . یکی آنکه اثر ذکر به شخص ذاکر بستگی دارد . بدین معنی که درجۀ اثر اسماء حسنای الهی به درون گویندۀ آن اسماء وابسته است . هر چه درون ، پاک تر باشد . اثر ذکر قوی تر و عمیق تر است . و نکته دیگر آنکه ادب تعلّم و شاگردی چنین اقتضاء می کند که وقتی به انسان وارسته و کاملی می رسیم باید از او راه و رسم حیاتِ طیبه و زندگی پاک و شایسته و اخلاق حسنه را طلب کنیم نه آنکه از او کرامت و خارق عادت بخواهیم . چنانکه آن ابله به جای آنکه از عیسی ، راه و روش زندگی برین را بجوید از او خواست که استخوان ها را با وِردی به موجودِ زنده بدل کند .
مرده خود را رها کرده است او / مردۀ بیگانه را جوید رفو
شخصی نادان با حضرت عیسی (ع) همراه و رفیق شد . ناگهان آن نادان مقداری استخوان در یک گودال دید .
آن نادان به حضرت عیسی (ع) گفت : ای همراه آن اسم اعظم و عالی را که به وسیله آن مُردگان را زنده می کنی . [ سَنی = بلند و رفیع و عالی ]
نامِ سَنی : همان اسم اعظم است . که عوام بر این گمان اند که اگر این لفظ را حفظ کنند و به خاطر بسپرند و یا با خود حمل کنند . دعایشان مستجاب می گردد و حتی قدرت تصرف در عناصر طبیعت پیدا می کنند . و چنین معروف است که بر خاتم حضرت سلیمان (ع) نیز اسم اعظم نقش بسته بود . و او بدین خاطر بر قوای طبیعت حکم می راند . در مورد اسم اعظم و اینکه کدامیک از اسماءالله ، اعظم است اختلاف نظر وجود دارد . بعضی همه اسماء خدا را اسم اعظم دانسته اند . و برخی ، اسم الله ، حی ، قیوم ، باطن و … را اسم اعظم می شمرند . ولی آنچه مسلم است این است که حفظ الفاظ و به خاطر سپردن چند اسم نمی تواند تأثیر حقیقی داشته باشد . چه قدرت تأثیر اسم اعظم و یا هر اسم از اسماءالله بستگی تام و تمامی به وصول به حقیقت آن اسم دارد آن هم نه وصول ذهنی و علمی ، بلکه وصول عینی و تحققی . این امر با تهذیب نفس و ریاضت و مداومت بر ذکر حق حاصل می شود که لازمۀ آن سفر کردن از وجودِ موهوم و سرای خودبینی و منی است . وقتی چنین حالتی برای کسی پیدا شود . هر اسمی از اسماء الهی برای او در حکمِ اسمِ اعظم است و می تواند بدان نامِ مهین ، تصرفاتی در عالم کند . چنانچه شخصی به بایزید بسطامی گفت : اسم اعظم کدام است ؟ جواب داد : تو اسم اصغر به من بنمای تا من اسم اعظم به تو بنمایم . میبدی گوید : اسم اعظم در غایت خفاست و اطلاع بر آن بر صفاست . ( رجوع کنید ، اصطلاحات الصوفیه ، ص 8 و فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی ، ص 43 ) .
اینک آن اسم اعظم را به من نیز بیاموز ، تا مُردگان را از روی احسان خویش زنده کنم و به آنها جان بخشم .
حضرت عیسی (ع) به آن نادان گفت : ساکت شو که این کار ، کارِ تو نیست . تو دارای این دَمِ مسیحایی و گفتار حق نیستی که بتوانی چنین کاری کنی .
زیرا برای آموختن اسم اعظم ، نَفَسی پاکتر از باران لطیف ، لازم است . و کسی :ه آن را یاد گیرد باید درک و فهمش از فرشتگان هم بالاتر باشد .
مدت های مدید و زمان های بس طویل لازم است تا شخص ، نَفَسش پاک شود و به مقامی رسد که محرم گنجینه اسرار آسمان گردد .
گیرم که تو این عصا را در دستانت ، محکم بگیری . یعنی فرض کنیم که تو چوبدستی حضرت موسی (ع) را به دست آوری . حالا رازِ دستان حضرت موسی (ع) را از کجا می آوری ؟ یعنی نیرو و قدرت معنوی او را از کجا حاصل می کنی ؟ [ پس تنها صورت اسم اعظم و فسون حضرت مسیح (ع) و و یا چوبدستی موسی (ع) را به دست گرفتن سودی به حال تو ندارد . ]
آن نادان به حضرت عیسی (ع) گفت : اینک که من نمی توانم اسرار را بخوانم . پس تو خود نامِ شریف اعظم را بر استخوان مُرده بخوان تا زنده شود .
حضرت عیس (ع) با شگفتی به حق تعالی عرضه داشت . ای پروردگارم ، این دیپر چه اسراری است ؟ دلیل میل و خواهش این نادان نسبت به کارِ پُر رنج و تَعَب چیست ؟
این بیمار چرا غمَ خود را نمی خورد . چرا این مُردار در غمِ حان خود نیست ؟ در حالی که مناسب این است که به فکر بیماری باطنی خود باشد و تقاضا کند که به دلِ مُرده اش حیات بخشم .
این نادان در اندیشه وجود بیمار خود نیست . یعنی خود را که یک مُرده متحرک است رها کرده و به فکر زنده کردن مُرده دیگران است . [ قلب و روح شخص بَدکار بر اثر زنگار معاصی ، پژمرده و پریشان می گردد و در حکم مرده ای بی جان می شود . در این وقت باید به کلمات حیات بخش راهبران کامل و مرشدان واصل گوشِ هوش سپارد و تباهی های روحی و اخلاقی خود را به دَمِ مسیحایی آنان بزداید و قلب و روح را جانی تازه دهد . ولی از روی جهل و غفلت در پی تربیت معنوی خود برنمی آید و از آن راهبران ، کارهای خارق عادت طلب می کند و که این هم به شهادت قرآن کریم بهانه و میلی است سخیف . چنانکه گمراهان لجوج همواره از انبیاء تقاضای انجام اموری از این قبیل داشته اند . هر چند انبیاء و اولیاء به اقتضای مقام ، معجزات و کراماتی از خود نشان می دادند . ولی معجزه اصلی آنان تربیت و اصلاح انسان ها بوده است . چه آنها نیامده اند که برای خلق ، نمایش های خارق العاده انجام دهند . انبیاء و اولیاء مصلحان و مربّیانِ جوامع بشری هستند . رفو = دوخنم پارگی جامه یا فرش به طوری که جای دوختن آن به سادگی دیده نشود ]
حق تعالی به عیسی گفت : آدمِ بدبخت و پشت کننده به حق ، هیچوقت کاری نمی کند که او را به سرمنزلِ سعادت برساند . بلکه همواره در صدد است که هر چه بیشتر به سوی بدبختی و اعراض خود از حقیقت پیش برود . یعنی همیشه در پی اِعراض بیشتر از حق است . چنانکه خارِ تیز و برّانی که اینک از تبه کاری های او روییده ، نتیجۀ تخمی است که خود کاشته است . [ این بیت و بیت بعدی ناظر بر مسئله جواب عمل است . هر کسی نتیجه اعمال خود را می بیند / بیت 215 دفتر اوّل در بیان همین مطلب است ]
برای مثال ، کسی که در این دنیا تخمِ خار بکارد یقین داشته باش که نباید او را در گلستان جستجو کنی . بلکه او در انبوه خارهای روییده از اعمال خویش محاصره می شود .
آن آدم تبه کار حتی اگر گُلی را به دست گیرد . آن گُل فوراََ به خار تبدیل می شود و اگر به یاری دل ببندد آن یار ، مارِ او شود . [ زیرا باطنش سیاه و گمراه است و کرامات و کمالات اولیاء و انبیاء را فقط برای دنیا می خواهد . علم و فضل و سایر کمالات را برای تهذیب نَفس نمی خواهد بلکه برای نمایش دادن و به رخِ این و آن کشیدن طلب می کند . بنابراین چون نیت و قصد مطلوبی ندارد اگر به این کرامات دست یازد مردم را گمراه می کند ]
کیمیای انسان تبه کار و حق ستیز ، همه چیز را به زهر و مار تبدیل می کند . و حال آنکه کیمیای شخصِ نیکوکار درست بر خلاف آن کیمیای دیگر است . [ خاصیت کیمیا این است که عنصری کم ارزش را به ماده ای قیمتی تبدیل می کند ولی گاه خلاف آن نیز می شود . یعنی عنصری قیمتی را تباه و بی ارزش می سازد . حق ستیزان ، امکانات و نعمت های الهی را در جهت تباهی بکار می گیرند . مثلاََ اگر علم و فضلی به دست آرند . این را وسیله شرارت و گمراهی مردم می سازند . ولی پرهیزکاران ، علم و فضل خود را در جهت اصلاح نفوس بکار می گیرند . شقی = بدبخت . کیمیا = شرح بیت 516 دفتر اول ]
دکلمه التماس کردن همراه عیسی زنده کردن استخوان ها از عیسی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…