شرح و تفسیر اعتراض مریدان ، بر خلوت وزیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
در میان جهودان ، پادشاهی جبار و بیدادگر بود که نسبت به عیسویان سخت کینه توز بود . این پادشاه موسی (ع) و عیسی (ع) را که در واقع شعله ای از یک چراغ و با هم متحد بودند را از روی تعصب ، مخالف یکدیگر می انگاشت و در صدد بو که دین و آئین عیسویان را براندازد . او وزیری کاردان و زیرک داشت که در امور مهم او را یاری می داد . وزیر می دانست که ایمان و عقیده مردم را نمی توان با خشم و زور از میان برداشت بلکه برعکس هر چه زور و خشونت سخت تر باشد عقیده و ایمان مردم استوارتر گردد و از اینرو نیرنگی ساخت و شاه را نیز موافق خود کرد . بر اساس این نیرنگ شاه را متقاعد نمود که چنین وانمود سازد که وزیر به آئین عیسویان گرایش یافته است ، پس باید دست و گوش و بینی او را برید و …
متن کامل حکایت آن پادشاه جهود که نصرانیان را می کشت از بهر تعصب را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مریدان عیسوی جملگی گفتند : ای وزیر ، ما تو را انکار نمی کنیم . حرف ما همچون حرف بیگانگان نیست .
ای وزیر از فراق تو اشک از چشممان روان است و مرتبا آه جگرسوز از جانمان بر می آید .
برای مثال طفل وقتی گریه می کند قصدش ستیز با دایه اش نیست بلکه او از روی غریزه طبیعی به وسیله گریه مقاصد خود را بازگو میکند . [ مریدان می گویند : تضرع با انکار فرق دارد . تضرع نشان نیاز است اما انکار به معنی نفی فضیلت از غیر است . پس مریدان عیسوی به کمال آن وزیر اعتقاد داشتند ] .
– این بیت و ابیات بعدی مناجات مولانا با حضرت حق است و حاوی نکاتی در زمینه فنای افعالی که یکی از مراتب فنا است که در آن سالک به مرتبه ای از کشف می رسد که هیچ فعلی را به خود نسبت نمی دهد و همه افعال و احوال را از حق تعالی می داند .
معنی بیت : ما بندگان همچون چنگ هستیم و تویی که به چنگ زخمه می زنی و ناله ای از آن پدید می آوری . هر ناله ای که از ما بر می خیزد از ما نیست بلکه از زخمه قدرت و مشیت تو است .
ما همچون نی هستیم و نوایی که ما داریم همه از تو است و ما همچون کوه هستیم که هر صدائی که در ما طنین می افکند از تو است .
ما همچون شطرنج هستیم که برد و باختی که روی آن صورت می گیرد از شطرنج بازان است نه از صفحه و مهره های شطرنج . [ شطرنج = معرّبِ شترنگ است به معنی دو رنگ ، و آن صفحه و مهره هایی است که نیمی از آن پُر رنگ و نیمی کم رنگ است و معمولاََ نیمی را سیاه و نیمی را سفید می سازند . و هر یک از بازیگران شانزده مُهره سفید یا سیاه در اختیار می گیرد . نام مهره ها بدین قرار است : شاه ، وزیر (فرزین) ، رُخ (قلعه) ، فیل ، اسب ، بیدق (پیاده یا سرباز) . هدف در این بازی مات کردن شاهِ حریف است . یعنی شاهِ حریف را چنان در محاصرۀ مُهره های خود بگیرند که نتواند به خانه ای بگریزد یا مهره ای به دفاع از آن برآید . این بازی که امروزه در شمارِ ورزش ها قرار گرفته از اختراعاتِ هندیان باستان است . ]
ای که جان جانی ، ما که هستیم که در برابر تو عرض اندام کنیم و در ایجاد افعال با تو مشارکت داشته باشیم ؟
ما از این جهت که وجود حقیقی نداریم عدم به شمار می رویم و حتی هستی ما نیز عدم محسوب شود پس ما نیست هست نمائیم و حال آنکه ای خداوند ، تو وجود مطلقی و هست نیست نما هستی . [ وجود مطلق ، وجود است به نحو شمول و احاطه و بدون اعتبار هر گونه قید و شرطی از ایجاب و سلب و بی ملاحظه تعینات و عدم آنها . ( شرح مثنوی شریف ، ج 1 ، ص 255 ) ( فانی نما = نیست نشان دهنده ) ]
– بدین ترتیب حضرت حق ، وجود مطلق است از حیث شمول و بدون اعتبار تعین و تقیدی . در واقع وجودی جز حضرت حق نیست و خلق ، همان حق است در مرتبه ظهور و کثرت . زیرا همه ممکنات ، مراتبی از ظهورات حق تعالی هستند و او در عین تجلیات متعدد ، واحد است به وحدت حقیقی . و این کثرات موهوم در شهود عارفِ واصل ، محو گردد و جز ذات حق که عینِ وحدت است چیزی نمی ماند . چنانکه شیخ محمود شبستری فرماید : وجود اندر کمالِ خویش ساری است / تعیین ها امور اعتباری است .
ما جملگی شیریم ولی از آن شیرهایی هستیم که روی پرچم ها نقش می زنند و آن شیرهای منقوش هر لحظه با وزش باد به جهش و اهتزاز در می آید .
– مولانا شیر علم و باد را تمثیلی آورده برای بیان ظهور کثرت و خفاء وحدت . ظاهر بینان ، ظواهر و نمودهای حسی طبیعت را می بینند اما موثر حقیقی یعنی حضرت حق را نمی بینند . و همچنین این تمثیل می تواند بیانگر فنای افعالی باشد که توضیح آن در بیت 598 همین دفتر گذشت .
حرکت و جنبش شیران منقوش بر پرچم آشکار اسست و به چشم می آید ولی خود باد دیده نمی شود ، لطف و فیض آن خدایی که ظاهرا به چشم نمی آید از ما کم مباد .
نه تنها عوارض و لوازم هستی ما از قبیل فعل و قول و حال و جز آنها از فیض وجود تو پیدا شده بلکه اصل وجود ما نیز از خلاقیت تو پدید آمده است .
– باد و بود در اینجا تعبیری است از عوارض و لوازم هستی از قبیل افعال و احوال و حرکات و ممکنات . این بیت نیز موضوع فنای افعالی که پیشتر گفته شد بسط داده است زیرا ماهیت و ممکنات بر حسب واقع عدم محض اند و وجود آنها نموذدی از بود حق است . اما عارف بالله در مرتبه شهود حقیقت هیچ فعلی را به خود نسبت نتواند داد .
خداوندا ، توئی که لذت هستی را به عدم های هستی نما عطا فرمودی و توئی که این هستی نماها را عاشق خود کرده ای .
– نیست ، اشاره دارد به اینکه هیچ موجودی ، هستی حقیقی و مستقل از خدا ندارد .
پرودگارا ، لذت عطا و احسان ازلی خود را از ما مگیر و آن را از ما بندگان دریغ مدار و عطیه عشق خود را که همچون نقل و شراب و جام می لذیذ و خوشگوار است از ما مگیر .
اگر فیوضات ربانی خود را از ما بگیری کیست آنکه بتواند آنرا بدست آورد ؟ بعنوان مثال چگونه ممکن است نقش با نقاش ستیزه کند ؟ زیرا که نقش قدرتی ندارد که بخواهد با نقاش بستیزد و بر خلاف میل او منقوش گردد .
پروردگارا به کردار ما منگر بلکه به بزرگواری و سخای خود درنگر .
– در ادعیه آمده است ” خدایا با من به فضل و احسانت رفتار کن نه به عدلت ” زیرا چنان در بندگی قاصریم که فقط فضل و احسان الهی ما را رستگار کند و لاغیر . امام حسین در دعای عرفه چنین نیایش می کند ” معبودا ، چه بسا طاعتی که به جا آرم و به حضور قلب رسم ولی همینکه به دادگری تو نظر کنم . یکسره همه آن طاعات را ناچیز یابم و حتی وقتی به فضل و احسانت درنگرم باز نتوانم بر طاعات خود اعتماد ورزم .
خداوندا ما نبودیم و طبعا تقاضایی هم نداشتیم زیرا تقاضا داشتن فرع بر وجود داشتن است ولی لطف قدیم تو اسرار ناگفته ما را می شنید و از تقاضای ما آگاهی داشت .
نقش در برابر نقاش و قلم نقاشی اسیر و عاجز است درست مانند اسارت و عجز جنین در رحم مادر . [ توضیحات در شرح بیت 617 همین بخش ]
جمیع موجودات جهان در برابر قدرت قهاره الهی عاجز و ناتوانند درست مانند نقشی که سوزن نگارگر کارگاه نساجی بر روی پارچه می پردازد ، نقشی که با سوزن نگارگر بر پارچه پدید می آید هیچ اختیاری از خود ندارد .
آن نقاش حقیقی در کارگاه هستی گاه نقش آدم پدید می آورد و گاه نقش شیطان و گاه نقش شادی بر لوح ضمیر آدمی رسم می کند و گاه نقش اندوه را بر آن رقم می زند .
آن نقشی راکه خداوند به صورت موجودات رقم می زند هیچ کس نمی تواند جلوی آنرا بگیرد و هیچ زبانی هم نمی تواند در برابر قدرت خق تعالی از سود و زیان خود سخنی به میان آورد . خلاصه کلام هیچ موجودی نمی تواند در برابر قدرت حق عرض اندام کند و شان و مقامی مستقل از او به چنگ آرد .
– مصراع دوم از آیه 49 سوره یونس اقتباس شده است . [ بگو ای پیامبر : من مالک هیچگونه زیان و سودی نیستم جز آنچه خدا خواهد .
تو برای آنکه تفسیر ابیات اخیر را خوب دریابی باید به آیات قرآن نظر کنی بخصوص آیه 17 سوره انفال که می فرماید : ای پیامبر تو تیر ( به سوی دشمن ) نپراندی آنگاه که پراندی ، بلکه این خداوند بود که به سوی آنان تیر پرانید .
– بطور کلی مسئله جبر و اختیار از مسائل مهم فلسفی و کلامی است . و مولانا این مسئله را به کرات در مثنوی خصوصا دفتر اول و پنجم مطرح کرده است و ظاهرا چنین می نماید که گاه جبر را ترجیح داده و گاه اختیار را برگزیده است . لیکن در مجموع نظر مولانا این است . ” انسان در عین آنکه مقهور مشیت الهی است هیچگاه در تکالیف و وظایف خود مجبور نیست و بهانه های جبریانه در این باب پذیرفته نیست . او نه بر راه اشاعره رفته که قائل به جبر مطلق اند و نه بر راه آن دو دسته از معتزله که قائل به اختیار مطلق بشر هستند . اما دلائل مولانا در اثبات اختیار و ابطال جبر به اختصار ذکر می شود . [1 – دلائل فطری و وجدانی که هر کس احساس می کند که در انجام اعمالش مختار است – 2- تردید و دو دلی انسان در کارها ، گاه می گوید این کار را بکنم بهتر است و گاه بر عکس آن . این تردید خود نشان اختیار است -3- امر و نهی و وعده و وعید کتب آسمانی ، اگر بشر در اعمالش مجبور باشد پس چرا خداوند او را به اعمال نیک فرا می خواند و از اعمال بد بر حذر می دارد -4- حالت پشیمانی و خجالت که بعد از عملی زشت بر آدمی عارض می گردد نیز دلیل بر اختیاری بودن اعمال اوست -5- خشمگین شدن و کینه به دل گرفتن نیز دلیل دیگری است بر مختار بودن انسان .
– حال باید دید که چرا سخن مولانا در بیان جبر و اختیار ظاهرا متاناقض است ؟ یعنی گاهی چنان حرف می زند که گویی جبری مطلق است و گاه نیز به گونه ای سخن می گوید که اختیار را وضوحا در بشر اثبات می کند . آنجا که با لحن جبریانه سخن می گوید وقتی است که محو قدرت و مشیت الهی است و اسم شریف جبار را با تمام وجود حس کرده است . در این مرتبه سالک به حقیقت “موثری جز خدا وجود ندارد” می رسد و این وقتی است که او از منظر بالا به پایین می نگرد . یعنی از مرتبه قدرت قهاره و مشیت جامعه الهی به عالم پایین درمی نگرد و آنجا که به اختیار بشر تصریح می کند وقتی است که از جذبه اسم جبار به در آمده و به مرتبه صحو و باخویشی رسیده است و نگاهش از پایین به بالا است . بطور کلی سخن مولانا در باره جبر و اختیار متاثر از قرآن کریم است .
برای مثال اگر ما تیرهای اعمال و احوالمان را از قوس وجودمان بپرانیم ، در حقیقت ، پرانیدن تیر از ما نیست زیرا ما در دست تصرف حق تعالی مانند کمانیم و تیرانداز این کمان خداوند است و انسان آلتی است در دست حق .
این اسرار و حقایقی که به تو گفتم معنی جبر ندارد ، بلکه خواستم مقام جباریت خداوند را برای تو بازگو کنم و یادآوری مقام جباریت خداوند برای این است که زاری کنیم و او را همیشه فاعل مختار بدانیم .
– اینکه در ابیات پیشین گفتم که بندگان مصنوع دست خداوند هستند و در خلقت خود هیچ اختیاری نداشته اند بدین معنی نیست که همچون جبریان ، انسان را در اعمالش مجبور و تکلیف را از او ساقط بدانیم و به تساوی نکوکار و بدکار قائل شویم بلکه مطلبی که پیشتر گفتم بدین خاطر بود که ما بندگان به عجز خود واقف شویم و ره خودبینی و غرور نپوییم و بر مردمان بدکار زبان به طعن و نکوهش نگشاییم و خود را نستاییم بلکه بدانان به دیده شفقت و مهربانی درنگریم چنانکه به بیماران می نگریم .
تضرع و زاری ما نشان دهنده اضطرار ماست پس باید به قدرتی لایزال پناه ببریم تا پناهگاه و دافع عجز و اضطرار ما باشد ، هم چنین شرمساری ما نیز دلیل بر این است که در افعال خود صاحب اختیاریم زیرا شرمساری و ندامت بر فعل غیر ، معنی ندارد و کسی که اجبارا عملی را انجام می دهد ندامت بر او عارض نمی شود
اگر تو برای انجام عمل زشت اختیار نداشته باشی پس برای چه از آن شرمگین می شوی ؟ و اصلا این همه شرمساری و افسوس برای چیست ؟
همچنین چرا معلمان ، شاگردان مقصر خود را تنبیه می کنند ؟ زیرا اگر شاگردی دچار تقصیر شود معلم می داند که این تقصیر بطور جبری و فطری از او سرنزده و ناشی از اختیار اوست پس به تنبیه و سرزنش او می پردازد . گذشنه از این اصلا چرا ذهن آدمی از اندیشه ای به اندیشه دیگر منتقل می شود . [ هر انسانی قبل از انجام هر کاری در باره سود و زیان احتمالی آن می اندیشد و آنرا در حد فهم و شعور خود ارزیابی می کند و سپس بدان اقدام می کند . پس این هم دلیلی دیگر بر مختار بودن آدمی است .
حالا اگر تو که طرفدار جبر هستی ، بگوئی آنکسی که بر فعل بد خود تضرع و زاری می کند بدین سبب است که از جبری بودن امور غافل است و خیال می کند که اختیار دارد و ماه جباریت خداوند در پندار ابرگونه او پنهان شده است .
– آنکه خود را مختار می داند خیال می کند که اختیار دارد زیرا همه افعال و اعمال انسان مستند به مشیت الهی است ولی چون آن اعمال از طریق ما انسانها صادر می گردد گمان می کنیم که ماییم خالق اعمال خود ، بدین ترتیب جباریت خداوند در توهم اختیار داشتن انسان مستور می گردد و او در خود احساس اختیار می کند در حالیکه نمی داند همه اعمالش جبری و مقدر است درست مانند ماه منیر که در ابر تیره پنهان شود . [ ماه در اینجا کنایه از جباریت خدا و ابر کنایه از توهم اختیار داشتن انسان است .
این اعتراض جبریان پاسخی دلنشین دارد که اگر بدان حقیقتا گوش دهی از کفر و حقیقت ستیزی دست برمی داری و حقیقت دین را تصدیق می کنی .
ای معترض ، این حسرت و زاری که به هنگام بیماری از انسان برمی خیزد حاکی از آن است که او از خواب غفلت بیدار شده است . [ مولانا می گوید : زاری از شهود عجز می خیزد و تا کسی قدرت و توانایی شدیدتری را حس نکند بدان منبع قدرت متوسل نمی گردد . نیکلسون بیماری را در این بیت شامل بیماری جسم و روح دانسته است ] .
مثلا وقتی که تو دچار بیماری می شوی از گناهان گذشته ات طلب مغفرت می کنی .
وقتی که بیمار هستی ، زشتی گناهان در نظرت مجسم می شود . از اینرو تصمیم می گیری که دیگر راه کژ نپوئی .
و از آن پس با خود عهد و پیمان می بندی که از این پس در راه طاعت حضرت حق گام بر خواهم داشت .
پس با این مقدمات آدمی یقین می کند که این بیماری به تو هوشیاری و بیداری می دهد .
پس ای کسی که جویای گوهر حقایق هستی بدان که هر کس صاحب درد باشد بوئی از معرفت و حقیقت برده است .
– درد و بی قراری در طلب چیزی ، کلید باب وصال است . درد باطنی انگیزه ای است قوی در کشف حقایق . هر کس که بیمار دل و عشق باشد . او بیدارتر است یعنی از اسرار الهی و جبر حقیقی بوئی برده است .
هر کس بیدارتر باشد دردش بیشتر است و هر کس آگاهتر باشد اندوهش بیشتر . [ هر چه آدمی از حقیقت بیشتر آگاه باشد دردمندتر است زیرا خلاها و نقیصه های بشری را بیشتر می بیند .
اگر تو واقعا از قدرت و تسلط بی چون خداوندی آگاهی پس چرا زاری و خاکساری اظهار نمی کنی و در دام غرور و سرمستی به سر می بری .
– مولانا در رد بهانه های جبریانه می گوید : اگر واقعا به جباریت خدا یقین داری چرا از او استدعا نمی کنی که تو را از انحطاط اخلاقی برهاند ؟ چرا تکبر و نخوت پیشه کرده ای ؟ آدم اسیر و دربند که این همه تفاخر نمی کند پس معلوم می شود که با عقیده جبر ، سرپوشی بر احطاط اخلاقی خود نهاده ای .
مثلا کسی که به زنجیر کشیده شده باشد چگونه شادی سر دهد و کسی که به زندان حبس افتاده کی می تواند احساس آزادی کند ؟
مثلا اگر تو می بینی که دست و پایت را بسته اند و ماموران شاه بر تو مسلط شده اند .
در ادامه بیت قبل ، پس تو بر مردم ناتوان چیرگی مجو زیرا که طبع و سرشت ناتوانان این نیست که بر دیگران سلطه جوئی کنند . [ عارف حقیقی ، طریق تواضع و خاکساری پیشه خود می کند . نه تنها تکبر نمی ورزد یلکه فروتنی های سالوس گرانه نیز نمی کند ] .
تو اگر در باطن خود جباریت خداوند را نمی بینی بیهوده از آن دم مزن و اگر مقام جباریت خدا را می بینی علامت و نشان آن کو و کجاست ؟
هر کاری که مطابق با امیال و شهوات توست و آرزو داری بدان برسی ، در این کارها احساس قدرت و اختیار می کنی و فخر می فروشی که این منم که به چنین توفیقی رسیده ام .
ولی نسبت به هر کاری که بدان تمایل نداری ، در آن کار خود را جبری نشان می دهی و می گوئی : این کار خداست و آن را به خدا نسبت می دهی .
– دو بیت اخیر ، اعتراض دیگری است بر جبریان که فعلشان متناقض است . برای آنکه هر کاری که مطابق میل و شهوت نفسانی آنان باشد دو اسبه بدان می تازند و ده مرده برای حصول آن می کوشند و خویبش را دارای قدرت موثر و مختار مطلق می بینند ولی کاری که مخالف میلشان باشد به خدا باز می گذارند و پای قضا و تقدیر الهی را به میان می کشند و خود را مجبور و معذور وانمود می کنند و این یکی دیگر از نفاق بشر است . آن نفاق که با همه کس حتی با خدا هم بکار می برد . در صورتیکه اگر انسان قادر بر فعل نباشد در هیچ موردی نباید کوشش کند و همه جا باید به تاثیر قدرت الهی و جریان قضا نظر افکند .
پیامبران در کارهای مربوط به دنیا جبری هستند یعنی از روی هوای نفس به دنیا رغبتی نشان نمی دهند بلکه از سر ضرورت و مصلحت و اجبار به کارهای دنیوی روی آرند زیرا آنان مامورند که با مردم حشر و نشر کنند ولی کافران در امور مربوط به آخرت جبری هستند یعنی بدان تمایلی نشان نمی دهند مگر از روی اجبار . [ جبری که در این ابیات مورد نقد قرار گرفته ، جبر اخلاقی است نه جبر کلامی و فلسفی ] .
پیامبران کارهای مربوط به آخرت را انتخاب می کنند ولی نادانان در پی کارهای دنیوی و مادی می روند و برای بدست آوردنش حرص می زنند .
زیرا هر پرنده ای به سوی جنس خود می پرد و روح پیشاپیش جسم می پرد و جسم به دنبال او ، یعنی در افعال و حرکات و سکنات تابع روح است . [ هر کس به سوی جان و جوهر و اصل خویش می رود . همچنانکه هر پرنده با همجنس خود پرواز می کند ] .
کافران چون همجنس و همسنخ دوزخ هستند زندان (سجن) دنیا را با روی خوش و رضایت تام و تمام اختیار کرده اند . ( سَجین = کلمه ای است که ریشۀ فارسی دارد و در قرآن کریم نیز آمده است به معنی ثابت ، دائم و سخت و نیز چاهی است در دوزخ / خوش آیین آمدن = چیزی را با روی خوش و رضایت کامل پذیرفتن ) [ عرفا و صوفیه سجین را جنبه سفلی و پست نفس انسان دانند که اعمال زشت در آن مصور و مجسم گردد . در آیه 7 سوره مطففین آمده است “همانا نامه اعمال تبهکاران در فروترین مرتبه دوزخ قرار دارد” . سجن دنیا به معنی “زندان دنیا” که مقتبس است از حدیث “دنیا زندان مومن است” ( احادیث مثنوی ، ص 11 ) ]
اما پیامبران چون از جنس ملکوت اعلی آفریده شده اند ، مرغ جان و دلشان به سوی ملکوت اعلی پر گشوده است . [ علیین به معنی آسمان هفتم ، بهشت . آنجا که نامه عمل فرشتگان است . ملکوت اعلی یا جنبه علوی نفس انسان که اعمال نیک در آن مصور گردد . در آیه 18سوره مطففین آمده است “همانا نامه نیکان در بالاترین مرتبه بهشت قرار دارد” .
اسرار و حقایقی که ما به گفتار در آوردیم پایان یافتنی نیست اما اینک در صدد آن هستیم که همه آن قصه را به پایان رسانیم .
دکلمه اعتراض مریدان ، بر خلوت وزیر
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…