رفتن غلام به مسجد جهت نماز و بیرون نیامدن | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 3055 تا 3076
نام حکایت : حکایت امیر و غلامش که نماز باره بود و انس عظیم داشت
بخش : 1 از 4 ( رفتن غلام به مسجد جهت نماز و بیرون نیامدن )
در زمانهای پیشین ، امیری از بزرگان ، غلامی به نامِ سُنقُر داشت . در یکی از سحرگاهان ، امیر قصدِ رفتن به گرمابه می کند و غلامِ خود را صدا می زند که : ای سنقر بیدار شو و اسباب و لوازم را فراهم کن که می خواهم به گرمابه بروم . سنقر بی درنگ طاس و حوله ای تهیه کرد و به راه افتادند . در سرِ راهِ خود مسجدی دیدند که بانگِ اذان از گُلدستۀ آن به گوش می رسید . سنقر چون نسبت به نماز و نیایش ، سخت شیفته و …
متن کامل « حکایت امیر و غلامش که نماز باره بود و انس عظیم داشت » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
امیری ، هنگامِ سَحَر به حمّام نیاز پیدا کرد . پس غلامِ خود را صدا زد و گفت : آهای سُنقر ، از خواب بیدار شو .
ای غلام که به وجودِ تو نیازمندم ، طاس و حوله و گِلِ سرشویی از کنیزکی به نام آلتون بگیر تا به حمام رویم . [ طاس = ظرفی که در حمام با آن آب برمی دارند و روی خود می ریزند / مَندیل = یا مِندیل به معنی حوله / آلتون = به ترکی یعنی طلا ، از اسامی زنانه ]
سنقر فوراََ طاس و حوله ای مناسب فراهم کرد و همراه امیر رفت .
در میانۀ راه مسجدی قرار داشت و در این لحظه بانگ حی علی الصلاة به گوشِ سنقر رسید . [ صلا = مخفف صلوة به معنی نماز ]
سنقر نسبت به نماز بسیار علاقه مند بود از اینرو به امیر گفت : ای امیرِ من ، و ای که بنده نوازی . [ مولع = حریص ، آزمند ، مشتاق ]
تو دقایق چند در این دکان ، صبر کن تا من فریضۀ نماز را بجا آورم و لم یکن را بخوانم . [ لَم یکن = اشاره است به آیه 4 سورۀ توحید (اخلاص) « و وَرا همتایی نبوده است » که کنایه از این است که خود را در وجودِ یگانۀ حضرت حق فانی کنم و حجابِ «منی» و «مایی» را مرتفع سازم . چرا که وجودی جز حضرت حق نیست و هر چه هست ، اوست . و یا ممکن است منظور تمام آیات سورۀ مذکور باشد . چرا که معمولاََ در نماز پس از قرائتِ سورۀ حمد ، سورۀ توحید تلاوت می شود . ]
وقتی که پیشنماز و نماز گزاران از نماز و اذکارِ آن فارغ شدند و از درِ مسجد بیرون آمدند .
امّا سنقر تا نزدیکِ ظهر در مسجد ماند و آن امیر ، مدتی چشم به راهِ او نشست .
امیر از بیرون مسجد فریاد زد : ای سُنقر چرا بیرون نمی آیی ؟ سنقر از داخلِ مسجد جواب داد : این خالقِ قدیر و حکیم و یا این معبودی که دارای تجلیّاتِ بیشماری است نمی گذارد من از مسجد بیرون بیایم .
ای مایۀ روشنی ، اندکی صبر کن که همین الآن بیرون می آیم . من از تو غافل نیستم زیرا حرف و فرمانِ تو در گوشِ من است .
آن امیر ، هفت مرتبه ، غلام را صدا زد و تأخیر او را صبر و تحمل کرد . تا اینکه سرانجام از تأخیر و درنگ غلام بیتاب شد . [ تیباش = عشوه و فریب ، غمزه ، در اینجا منظور تأخیر و درنگ است ]
خلاصه غلام (سنقر) چنین پاسخ داد : ای امیرِ محترم ، اجازه نمی دهد از مسجد بیرون بیایم .
امیر گفت : ای سنقر ، آخر در مسجد کسی نمانده ، چه کسی تو را در آنجا نگه داشته و نمی گذارد بیرون بیایی ؟
سنقر به امیر گفت : آن کسی که تو را در بیرون مسجد نگه داشته و نمی گذارد به مسجد قدم بگذاری . همان کس مرا در داخلِ مسجد نگه داشته و نمی گذارد که قدم به بیرون بگذارم .
آن کسی که تو را به درونِ مسجد راه نمی دهد . همان کس نمی گذارد من از مسجد بیرون بیایم .
آن کسی که نمی گذارد تو به این جانب بیایی . همان کس در این جانب یعنی در مسجد ، پای مرا بسته و نمی گذارد قدم به بیرون گذارم . [ رهی = رونده ، سالک ، غلام و بنده ]
برای مثال ، همانطور که دریا مانع می شود که ماهی ها بیرون از آب بروند . همانطور دریا نمی گذارد که ساکنان خشکی ( بدون فراهم کردن تمهیدات و مقدمات ورود به آب ) داخل دریا شوند . [ «ماهی» کنایه از عارفان و عاشقان حضرت حق ، و منظور از «دریا» ذات الهی است و مراد از «خاکیان» اسیران جهانِ مادّه است . توضیح بیشتر در شرح بیت 503 دفتر اوّل و شرح بیت 575 دفتر اوّل ]
زیرا اصلِ ماهی از آب است و اصلِ حیواناتِ خشکی از گِل ، پس هر گونه چاره جویی و تدبیر در این مرتبه ، باطل و بیهوده است . [ زیرا تا مشیّتِ الهی تعلق نگیرد . تدبیرها نیز کاری از پیش نمی برند . ]
قفلِ قضا و قدر بسی محکم و ستبر است و گشاینده این قفل ، تنها حضرت حق تعالی است . حال که وضع بدین منوال است . تسلیمِ مشیّتِ الهی شو و رضا به قضای الهی بده . [ اکبرآبادی معتقد است که «رضا» در اینجا به معنی خضنودی از بُعد و فِراق است نه رضا به قضای الهی ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 220 ) . تسلیم = شرح بیت 1875 دفتر سوم / رضا = شرح بیت 1574 دفتر اوّل ]
اگر همۀ ذراتِ جهان ، کلیدهای تو شوند . این قفل گشوده نشود مگر به خواست و ارادۀ کبریایی حق تعالی . [ در آیه 63 سورۀ زُمر آمده است « به دستِ اوست کلیدهای آسمان ها و زمین » ]
هر گاه تدبیرها و چاره اندیشی های خود را رها کنی و آن را به فراموشی سپاری ، آن اقبالِ تازه و طالع نو را از راهنمای خود خواهی یافت .
هرگاه موجودیتِ مادّی و جزیی خود را فراموش کنی . کاملانِ طریقت و واصلانِ کوی حقیقت تو را به یاد خواهند آورد . و چون به نحوِ درست به بندگی و عبادتِ حضرت حق مشغول شدی ، قطعاََ با همّتِ اولیای خدا از دامِ انانیّت و خودبینی نجاتت خواهی یافت .
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…