دیباچه دفتر سوم مثنوی معنوی مولوی | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
مثنوی البته کتاب تعلیم است : تعلیم طریقت برای نیل به حقیقت . اما نزد مولوی شریعت نیز از گذرگاه حقیقت دور نیست . از اینرو عجب نیست که شاعر در جستجوی حقیقت ، شیوه اهل شریعت را پیش گیرد . درست است که مثنوی سخن اهل جدال و اهل کلام نیست اما شاعر در آن مثل اهل کلام در اثبات عقاید و آراء اهل شریعت اهتمام دارد . با اینهمه مثل اهل کلام نیست که تنها یک مذهب و یک اندیشه را حق و درست بداند . کشمکش متکلمان را از مقوله نزاع های کودکانه می شمرد مانند نزاع آن چهار کس که برای خاطر انگور به هم در افتاده بودند و اختلاف زبان ، آنها را از اتحاد مقصد بازداشته بود و یا مثل اختلاف نظری که از لمس کردن پیل در آن خانه تاریک برای یک عده پیش آمد . از اینروست که از این اختلافهای لفظی خود را کنار می کشد و …
متن کامل ” دیباچه مثنوی معنوی مولوی “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
ای ضیائ الحق ، حسام الدین چَلَبی ، دفتر سوم را بیاور که سنّت سه بار است . [ از آنجا که حسام الدین ، نقشی بارز در خلقِ مثنویِ معنوی داشته ، لذا حضرت مولانا از روی ادب و به جهتِ تقدیر و تحسین او ، فراهم شدن سومین دفتر مثنوی را به وی نسبت می دهد . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 2 و شرح مثنوی معنوی شاه داعی ، ج 2 ، ص 4 ) ]
سنّت شد سه بار : اشاره دارد به احادیثی از حضرت پیامبر (ص) که استاد فروزانفر وجوه مختلف آن را ذکر کرده است . ( احادیث مثنوی ، ص 71 و 72 ) . « هر گاه پیامبر (ص) سخنی می فرمود ، آن را سه بار تکرار می کرد تا مخاطب آن را خوب بفهمد . و هر گاه بر جمعی وارد می شد . سه بار سلام می کرد » « هر گاه حضرت پیامبر (ص) نیایش می کرد . سه بار تکرار می فرمود و چون سؤال می کرد نیز آن را سه بار تکرار می فرمود »
ای حسام الدین ، گنجینه های اسرار و حقایق معنوی را به رویِ طالبان آن گشوده ساز و در دفتر سوم مثنوی ، عذر و بهانه را کنار بگذار . [ در دفتر سوم که بیماری و نالانی ، حسام الدین را دستخوش ملالی کرده است و همین نکته ظاهراََ وی را از مطالبۀ آغاز کردن دفتر تازه یی از مثنوی باز داشته است . مولانا با اشارت به مزاجِ وی خاطرنشان می کند که هر چند دنیای حسّی ، دنیای کثرات و عالَمِ اَکل و مأکول است . وی که از ابدال حق و خاصّانِ او محسوب است . البته مزاجش روحانی است . از مزاجِ عنصری تبدیل یافته است و از اینرو به قوّتِ روح ، زنده است و دستخوشِ عناصر و تبدّل و انحراف آنها نیست . ( سرّ نی ، ج 1 ، ص 52 ) . بِهِل = رها کردن ، فرو نهادن / اِعذار = بهانه کردن ، عذر آوردن ]
زیرا نیروی تو از نیروی حق تعالی جوشیدن می گیرد نه از رگ هایی که از حرارتِ طبیعی بدن می جنبد که این جنبش زاییده حرکتِ کارخانۀ جسمانی آدمی است .
تابیدن چراغِ خورشید که همواره روشن است . از فتیله و پنبه و روغن نیست . [ همینطور درخشش روح الهی انسان از عناصر مادّی و محسوس مایه نمی گیرد . ملاهادی سبزواری می گوید : این چراغ شمس ایهامی است به خودِ مولانا . ( شرح اسرار ، ص 188 ) ]
سقفِ آسمان که همواره پابرجاست . نه متّکی به ریسمانی است و نه ستونی . [ تداعی می کند آیه 2 سورۀ رعد« خداوند است آنکه برافراشت آسمان ها را بی ستونی دیدنی » آیه 10 سورۀ لقمان همین مضمون را داراست . ]
نیروی جبرئیل از غذاهای آشپزخانه ای و مادّی ناشی نمی شود . بلکه این همه قدرتِ روحانی از دیدار و شهود آفرینشگر هستی حاصل شده است .
نام جبریل سه بار در قرآنِ کریم ذکر شده ، دوبار در سورۀ بقره ، آیات 97 و 98 و یک بار در سورۀ تحریم ، آیه 4 ، این اسم ، عبرانی است و اصل آن جبرئیل به معنی مرد خدا و یا قوّتِ خداست . ( اعلام قرآن ، ص 260 ) به عقیدۀ حکما ، مقامِ قربِ حضرت جبرئیل مانند اسرافیل است و بالاتر از میکائیل و عزرائیل است . چه جبرئیل و اسرافیل ، مدار خلق بشمار آیند . زیرا افاضۀ علوم الهیه بر خلق به واسطۀ جبرئیل صورت گیرد و افاضۀ صُوَرِ مختلف بر خلایق به دستِ اسرافیل انجام شود . ( رسائل حکیم سبزواری ، ص 409 و 410 )
همینطور نیروی اولیاء الله را نیز باید از جانبِ حضرت حق بدانی ، نه از طعام و سفره های رنگین . [ اَبدال = شرح بیت 264 دفتر اول ]
جسم اولیاء الله نیز با نور الهی سرشته شده بطوریکه حتی بر روح و فرشتگان نیز سبقت گرفته است . [ گاه لطافت و صفای روح در بدن نیز تأثیر می گذارد . مثل حبابِ لامپی که از شعلۀ برق روشنی می گیرد و سراپا نور می شود . ]
از آنجا که تو به صفات حضرت پروردگار بزرگ اتّصاف یافته ای از گزند بیماری ها به سلامت باز خواهی رَست . چنانکه حضرت ابراهیم (ع) خلیل از آتش نمرودیان رهید . [ همانطور که در شرح بیت 1 همین بخش گذشت . حسام الدین هر چند گاه به علّتِ رنجوری و کسالت از ادامۀ املای مثنوی باز می ایستاد و عذرها می آورد . مولانا در اینجا به او می فرماید : که چون تو به صفاتِ الهی متّصف هستی و در زمرۀ کاملان ، لذا از هر آسیب و گزندی در امان خواهی بود . همانطور که ابراهیم خلیل الله نیز از لهیبِ آتشِ نمرودیان برَهید . مصراع دوم اشارت است به آیه 69 سورۀ انبیاء که توضیح آن در شرح بیت 547 دفتر اول گذشت . بحرالعلوم می گوید : مراد از آتش ، آتش معنوی است که همانا آتشِ فراق است . امّا اگر مراد ، آتشِ صوری و عنصری باشد . منظور این است که وقتی متخلّق به اخلاق الهی شوی همۀ موجودات ، مقهور تو شوند و تو می توانی خرق عادت کنی . ( مثنوی مولوی معنوی ، دفتر سوم ، ص 3 ) . یوسف بن احمد مولوی نیز در شرح بیت فوق گوید : ای حسام الدین چون به اخلاقِ الهی متخلّق شوی ار آتشِ امراضِ نفسانی خواهی رهید ، چنانکه ابراهیم (ع) از آتشِ نمرودیان برهید . ( المنهج القوی ، ج 3 ، ص 9 ) ]
ای انسانِ کاملی که عناصر اربعه یعنی همۀ جهان در حیطۀ تصرّف و فرمان توست ، بدان که آتش برای تو نیز سرد و سازگار شود . [ مصراع اوّل اشاره است به آیه 69 سورۀ انبیاء که شرح آن در بیت 547 دفتر اول گذشت / عناصر اربعه = شرح بیت 1618 دفتر دوم ]
مایۀ اصلی مزاج عامۀ خلایق ، عناصر مادّی و طبیعی است ولی مزاج روحانی تو برتر از همه است . [ مزاج = کیفیتی است که از واکنشِ متقابلِ اجزایِ ریزِ موادِ متضاد بوجود می آید . در این واکنشِ متقابل ، بخشِ زیادی از یک یا چند مادّه یا موادِ متخالف با هم می آمیزند . بر هم تأثیر می کنند و از این آمیزش ، کیفیتِ متشابهی حاصل می شود که آن را مِزاج گویند . ( قانون در طب ، ج 1 ، ص 12 ) ]
مِزاجِ روحانی تو از عالَمِ احدیّت سرچشمه گرفته ، و به همین جهت نیز توانسته است وصف حقیقت واحد را اکتساب کند . [ جهان منبسط = اشاره دارد به ذاتِ احدیّت و هستی محض ، چنانکه در ابیات 686 تا 689 دفتر اوّل این معنا را شرح داده است / مُلتَقِط = بر گیرنده ، برچیننده ، کسب کننده ، صاحب المنهج القوی در ص 10 نوشته که «مُلتَقِط» در این بیت به معنی «جامع اوصاف الهی» می باشد . اکبرآبادی در بیان مصراع دوم می گوید : انسان کامل در ذاتِ احدیّت مستغرق شده و از کثرت گذشته و عین وحدت شده است ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 3 ) . ملاهادی سبزواری نیز قریب همین معنا را گفته : مزاج عنصری هم مظهر توحید و عدل است . چون این مزاج وصفِ وحدت حاصل کند به عالَم وحدت و عدالت داخل شده و خلعت الهی می یابد ( شرح اسرار ، ص 188 ) . خوارزمی نیز در همین مضمون گفته است : جون تابشِ عشق ، عوارضِ اختلافات را بسوختی و چهره به انوار تجلّیاتِ احدیّت برافروختی و نقدِ خزائنِ گنج وحدت را بیندوختی ، فوجِ مَلَک کمینۀ غلامت گردد و اوجِ فلک ، ادنی مقامت شود ( جواهر الاسرار ، دفتر سوم ، ص 259 )
وجه دیگر مصراع دوم : مزاج تو از جهانِ منبسط ( عالَم هستی محض ) است که برای توصیفِ وحدت با عالَم خاکی درآمیخته است ( نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر سوم ، ص 27 و شرح مثنوی استعلامی ، ج 3 ، ص 226 )
افسوس که ظرفیت درک و فهم مردم ، بسیار محدود است و مردم برای تناول غذاهای معنوی ، استعداد و گلوی مناسب ندارند .
ای ضیاء الحق ، تو با مهارتی که در فکر و اندیشه داری ، می توانی با حلوای ذوق و معنویات به سنگِ خاره نیز دهان و استعداد ببخشی . [ حَلق = در اینجا کنایه از استعداد و قابلیت است / حَذق = مهارت ]
بحرالعلوم گوید : از حذاقت رأی و صرفِ همّتِ تو ، قلوبِ قاسی ( = دل های سفت و سخت ) نیز می توانند فهمِ اسرار کنند . ( مثنوی مولوی معنوی ، دفتر سوم ، ص 3 )
کوهِ طور بر اثرِ تجلّیِ حق ، استعداد و قابلیت فهمِ اسرارِ ربّانی را یافت . چندانکه شرابِ شهود جمال حق را نوشید ولی نتوانست آن را تحمل کند . [ اشاره است به آیه 143 سورۀ اعراف که شرح آن در بیت 26 دفتر اوّل گذشت / کوه طور = شرح بیت 1332 دفتر دوم ]
بر اثر تجلّی حق ، کوهِ طور از هم دریده شد . آیا تا کنون دیده اید که کوهی همانند شتر به رقص درآید .
لقمه بخشیدن از هر آدم توانگری برمی آید . ولی گلو بخشیدن تنها کارِ حق تعالی است . [ مُرتَبَس = فربه و تنومند ، درشت و گوشت آلود و توانگر ، ولی استاد نیکلسون آن را به معنی خوشه چین و جمع کننده و فراهم آورندۀ میوه های درختان ترجمه کرده است . ( فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ، ج 8 ، ص 272 ) ]
حق تعالی هم به جسم گلو می بخشد و هم به روح ، او به هر عضوی از اعضایت ، جداگانه گلویی می بخشد . هم جسم نیازمند غذاست و هم روح . برای تناول غذا نیز به دهان و گلو احتیاج است . جسم و روح هر کدام غذایی جداگانه دارند . ( شرح مثنوی معنوی شاه داعی ، ج 2 ، ص 6 ) . [ بنابراین هر یک از جسم و روح ، استعداد خاص خود را دارد . ]
حق تعالی وقتی این استعداد معنوی و قابلیت فهمِ اسرارِ ربّانی را به تو می دهد که گرانقدر باشی و از پلیدی ها و دغل ها پاک گردی .
تا حقایق نهفته و اسرارِ پوشیده حضرت شاه وجود را به هر کسی نگویی و شهدِ گوارایِ معارف الهی را پیش هر آدم فرومایه ای نریزی . [ مگس = مضهر ناتوانی و پستی و آلودگی است . در اینجا کنایه از آدمیان پلید و زبون و نااهل است . چنانکه حضرت مولی العارفین در فرمایش خود ، مگس را در همین معنی بکار برده . « مردم سه دسته اند : دانایی حق باور ، و آموزندۀ در راه رستگاری و مگسان خُرد و زبون که به دنبال هر بانگی می روند و با وزیدن هر باد بدان سو می گرایند . اینان از روشنی علم بهره ای ندارند و بر بنیادی استوار نایستاده اند . ( نهج البلاغه ، حکمت 139 ) ]
گوشِ کسی می تواند اسرارِ الهی را بشنود که همانندِ گُلِ سوسن ، صد زبان داشته باشد ولی لال و خموش باشد . ( نُوشَد = مخفف نیوشد به معنی بشنود ( شرح اسرار ، ص 189 ) [ سوسن = گُلی است فصلی و دارای گلهای زیبا و درشت و رنگین امّا در ادبیات فارسی ، کنایه است از کسی که حرف های بسیار دارد ولی حرفی نزند . زیرا گلبرگ های سوسن فراوان است و در عین حال خموش و بی سخن . از اینرو به این گونه افراد ، «سوسن زبان» گویند . گاه نیز این تعبیر در موردِ افراد فصیح و سخنور بکار رود . ( آنندراج ، ج 3 ، ص 2512 ) در اینجا معنی اوّل مراد است . توضیح صَمت در شرح بیت 28 دفتر اوّل آمده است . ]
لطفِ حضرت حق ، به خاک نیز گِلو می بخشد . یعنی به خاک قابلیت جذب آب می دهد تا آب را بیاشامد و سپس صد گونه گُل و گیاه از دلِ خود برویاند .
باز خداوند به حیواناتِ پدید آمده از خاک گِلو و دهان می دهد تا در تکاپوی طبیعی ، گیاهان را بخورند . [ عبدالطیف می گوید : اشاره است به آیه 55 سورۀ طه « و از زمین بیافریدیمتان و بدان باز بریمتان و دگر بار از آن برآریمتان » ( لطائف المعنوی ، دفتر سوم ، ص 110 ) ]
چون که حیوان ، گیاهان را بخورد . فربه می شود و در این صورت همین حیوان ، لقمۀ آدمی می گردد و به نیستی می رود . پس قانونِ اَکل و مأکول بر جهان حاکم است .
دوباره وقتی که روح و بینش از آدمی جدا شود خاک می آید و او را می خورد . [ اَکّال = بسیار خورنده ]
من ذره هایی دیدم که جملگی دهان خود را گشوده بودند . حالا اگر من بخواهم در بارۀ چگونگی خوردن آنها حرف بزنم سخن به درازا می کشد .
برگ درختان از لطف و احسانِ خداوند ساز و برگ حیات بدست می آورند و همین لطف احسانِ واسع اوست که همۀ پرورندگانِ موجودات را می پرورد . [ ملا هادی سبزواری گوید که برگِ دوم در مصراع اوّل ، به معنی سامان است . ( شرح اسرار ، ص 189 ) ]
حضرت حق به رزق و روزی موجودات نیز روزی می دهد . زیرا گندم چگونه می تواند بدون رزق و روزی حق تعالی نشو و نما کند . [ زَهَد = نشو نما کند ( شرح اسرار ، ص 189 )
شرح این مطالب پایانی ندارد . من نمونه ای گفتم تا سایر موارد را خودت درک کنی . [ تو خود حدیثِ مفصّل بخوان از این مجمل . ]
تو باید این نکته را بدانی که این جهان ، جملگی خورنده و خورده شده است مگر آنان که به بقای حق باقی اند . اینان به حق روی می آورند و در درگاهِ الهی پذیرفته شده و مقبول اند . [ در این باب مضمون کلام ملا هادی سبزواری اینست : جماد ، غذای نبات می شود و نبات ، غذای حیوان می گردد و حیوان ، غذای انسان . این زنجیرۀ طولی همچنان ادامه دارد تا اینکه انسان ، به بقای حق باقی شود . ( شرح اسرار ، ص 189 ) مضمون کلام اکبرآبادی نیز اینست : باقیان ( = اهل الله ) که از این عالَم رسته و به آن عالَم پیوسته اند . هم مُقبِلِ حق اند و هم مقبول حق و به بقای حق باقی اند . هر چند که به ظاهر می خورند و می نوشند . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 3 ) ]
مقصود بیت : همۀ تنازع ها و کشمکش ها تنها در عالَم مادّه و حیات طبیعی رُخ می دهد و در مرحلۀ معنا و ماوراء مادّه ، صلح و آرامش برقرار است .
این جهان و ساکنانش متفرّق و از هم گسیخته اند . ولی آن جهان و ساکنانش ثابت و پایدار . [ مردم دنیا گرفتار دو قیدِ زمانی و مکانی اند . ولی اهل الله از این دو قید رَسته اند . ]
این جهان و هواخواهانش از یکدیگر گسیخته و متفرّق اند . ولی اهل الله ، جاودانه و با یکدیگر وحدت دارند . [ مُخَلّد = جاودان ، اگر مخلّد را قید بگیریم . با ید گفت : اهل الله همواره با یکدیگر وحدت دارند . زیرا این جهان ، عالَمِ فرق است و آن جهان ، عالَمِ جمع . ]
بخشندۀ حقیقی کسی است که در کامِ جانِ خود آبِ حیات را درچکاند تا بقای جاودانه یابد . [ آب حیوان = شرح بیت 574 دفتر اول ]
وجه دیگر معنی : بخشندۀ حقیقی کسی است که هستی مجازی و امکانی خود را در راهِ حق تعالی بذل کند و به مقامِ فناء برسد و از این طریق به حیاتِ جاودان برسد .
وجه دیگر : بخشندۀ حقیقی کسی است که هستی مجازی خود را در راهِ حق تعالی بذل کند و چنین کریمی همچون آبِ حیات ، ابدی و جاودانه است . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 3 )
بخشندۀ حقیقی ( یعنی آن کس که به جای بذل مال ، همۀ هستی خود را می بخشد و به مقامِ فناء می رسد ) نیک جاودانه است که از صد نوع گزند و خطر و بیم رهیده است .
اگر کریمان ( عارفان راستین ) فرضاََ هزاران نفر هم که باشند . در حقیقت یکی بیش نیستند و آنچنان نیست که کثرت اندیشان خیال می کنند . [ کثرت اندیشان خیال می کنند که کثرت و تعدّد ظاهری میان عارفانِ راستین ، کثرت و تعدّدی حقیقی است در حالیکه جوهرِ حقیقی و معنوی ایشان یکی بیش نیست . چه جملکی آنان در حقیقت الله و وجودِ واجب ، محو و فانی به بقای حق باقی شده اند . ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 4 و شرح اسرار ، ص 189 ) ]
خورنده و خورده شده هر کدام برای خود حلق و گلویی دارند ، و نیز هر غالب و مغلوبی دارای خِرد و اندیشه است . [ این عالَم به اعتبار اینکه مظهر حیّ است . در حقیقت دارای قوای روحانیه است و به این لحاظ صاحبِ درک و اندیشه . ]
حق تعالی به عصایِ موسی (ع) حلق و گلویی داد و آن عصا ، چندین عصا و ریسمان را فرو بلعید . [ اشاره است به آیه 45 سورۀ شعراء « پس فکندند رَسَن ها و چوبدستی های خویش و گفتند به عزتِ فرعون که ماییم چیرگان . پس موسی نیز عصای خود فکند و همۀ تزویرهای آنان را فرو خورد » برخی گویند که ساحران فرعونی ، جیوه در عصاهای کاواک می ریختند و چون در مجاورت حرارتِ آفتاب می نهادند آن عصاها به حرکت درمی آمد و غریو از ناظران برمی خاست . ]
عصای موسی (ع) با وجود اینکه آن همه رَسَنو عصای ساحران را فرو بلعیده بود بر حجم آن چیزی افزوده نشد زیرا شکل و غذای آن از جنس حیوان نبود .
حق تعالی به یقین نیز همانند عصا ، حلق و گلویی بخشیده تا هر خیالِ یاوه ای را که در قلب پدید می آید فرو بلعد . [ یقین = محو کنندۀ اوهام و خیالاتِ بی اساس است . شرح بیت 860 دفتر دوم . خوارزمی گوید : عصایی که از دستِ صاحب دولتی تأثیر یافت مشرف به حلقی شد که چندین هزار حِبال و عصیّ سخره را یک لقمه ساخت . پس یقینی که از اهل الله فایض گردد چگونه حِبال وساوس و خیالات و عِصیّ اوهام و حِبالات را فرو نبرد و چرا چون آتش ، عالَمِ خَس و خاشاکِ شُبهات را نخورد . ( جواهر الاسرار ، دفتر سوم ، ص 364 ) خیال در اصطلاحِ مولانا ، ظنون و اوهامی است که گاه بر لوحِ ذهن سایه می افکند . ]
پس نتیجه می گیریم که عالَمِ معانی و حقایقِ غیر طبیعی نیز مانند موجوداتِ مادّی و طبیعی ، حلق و گلویی دارند و بخشنده حلق و گلو به عالَمِ معانی نیز حق تعالی است .
بنابراین از ماه تا ماهی ، یعنی از آسمان گرفته تا زمین ، هیچ موجودی نیست که برای جذبِ ماده غذایی دهانی نداشته باشد . [ به توضیح سَمَک و سِماک در شرح بیت 587 دفتر اول رجوع کنید ]
هر گاه گلوی جان و روان آدمی از وسوسه های جسمانی آسوده شود . در آن صورت به روزی های طیّبه الهی دست خواهد یافت . یعنی از هوس ها بگذر تا به حیاتِ طیّبه رسی .
این نکته را بدان که شرطِ آسوده شدن روح از وساوس و شهوات ، دگرگون شدن مَزاج باطنی انسان است . مرگِ بدکاران نیز زاییدۀ مزاج بدِ روحی آنان است .
وقتی که انسان مزاجاََ به گِل خوردن عادت کند . چهره ای زرد و بَدرنگ و حالی بیمار و زار پیدا می کند . [ در طبِ قدیم ، میل به گِل خواری یکی از بیماری های معده به شمار می آمده است . و اطباء سببِ آن را ازدیاد اَخلاطِ بَد در معده می دانستند . ( خفّی علایی ، ص 176 ) و گاه برای درمان و تداویِ پاره ای از بیماری ها برخی از گِل های مأکول را برای بیمار تجویز می کردند . امّا وقتی گِل خواری به صورت میلِ شدید (ویار) درمی آمد . خود مولّدِ بیماری هایی در اعضای گوارشی بیمار می شد و از آن جمله رنگِ پوستِ او را تباه و نامناسب می کرد . ( مخزن الادویه ، ص 591 ) . مولانا در اینجا گِل خواری را کنایه از گرایش به شهوات و نفسانیات و تمتّعات دنیوی می داند . یعنی هر گاه آدمی غرق در شهوات و لذایذ مادّی شود . دچار بیماری روحی و عدمِ تعادل روانی می شود . ]
هر گاه مِزاجِ بَدِ آدمی تبدیل یابد ، زشتی رخساره اش محو شود و همچون شمع بتابد . [ همینطور وقتی مِزاجِ روحی انسان به معنویت و کمال گرایش پیدا کند . پژمردگی و افسردگی را محو و زائل کند و به جای آن شور و نشاطِ روحی جایگزین سازد . ]
کجاست آن دایۀ حقیقی روح و روان که شیرخواره را از شیرِ طبیعت بگیرد و کامش را با نعمت های معنا و کمال شیرین سازد ؟ [ پَدفُوز = نوزاد و کودک شیرخواره ]
اگر آن دایه ، راهِ پستان را به روی نوزاد ببندد . در عوض ، راهِ صد نوع باغ را به روی او می گشاید .
زیرا شیرِ پستان ، طفل را از تناول هزاران نعمت و طعام و قرصِ نان محروم داشته است . [ همینطور اگر دایه حقیقی ، اطفال طریقت را به ریاضت و ترک امیال و شهوات عادت دهد . باغ هایی از معارف و اسرار در مقابلشان گشوده شود و به هزاران نوع از طعام های معنوی و غذاهای الهی دست می یازند . ]
بنابراین ، نتیجه می گیریم که حیاتِ معنوی و زندگانی جاودانۀ ما وابسته به این است که از شیرِ مادّی یعنی لذّات و شهواتِ حیوانی پرهیز کنیم . تو نیز در راهِ پرهیز از لذّات و شهوات حیوانی بکوش . سخن به پایان رسید . [ فِطام = در لغت به معنی از شیر باز گرفتن است . و در مصطلحاتِ صوفیه ، کنایه است از انقطاع از عادات و اخلاقِ زشت و کفّ نَفس از شهوات جسمانی و تجدیدِ حیاتِ روحانی که در واقع با « ولادت ثانیه » و « حیات دوم » متحد می شود . ( مولوی نامه ، ج 2 ، ص 273 ) ]
تا وقتی که انسان به صورت جنین در رَحِمِ مادر است از خون تغذیه می کند . همینطور وقتی که آدمی اسیرِ زهدان دنیا است به ناپاکی ها آلوده است .مؤمن از طعام های ناپاک اجتناب می کند و به طعام پاک می رسد . نیز مؤمن ، ناپاکی ها را به پاکی بَدَل کند . چنانکه جنین ، خونِ ناپاک را به نسوجِ پاک دگر سازد . [ مؤمنِ صاحبدل خود را به حیاتِ دنیوی مقیّد نمی کند . بلکه خود را به تولدِ دوم می رساند و از زهدان دنیا پای به عرصۀ عقبی می نهد و زندگی طیّبه می یابد . بنابراین همانطور که ولادت نخستین ، جَنین را از خوردن خون باز می دارد . مُردن از عالَمِ حس و رهیدن از کمندِ محسوسات نیز روح را از طعام های جسمانی باز می گیرد . شاه داعی می گوید : مؤمن نیز چنین باشد که از مُردارِ دنیا چون به حدِ ضرورت خورد پاکی بَرَد . ( شرح مثنوی شاه داعی ، ج 2 ، ص 10 ) ]
وقتی که چَنین از فضا و غذای پُر خونِ رَحِم باز گرفته شود . شیر ، غذای او می گردد . و هنگامی که او از شیر گرفته شود به خوردن دیگر غذاها می پردازد .
و هنگامی که انسان از غذاهای حسّی بازگرفته شود . به حکیمی فرزانه مبدّل می گردد . و خواهان صیدِ اسرارِ ربّانی و حقایق پنهانی می شود . [ لقمان ، در این بیت مظهرِ حکیمی دانا و عالِمی ربّانی است . شرح احوال او در بیت 1961 دفتر اول آمده است . خوارزمی گوید : تو را نیز ای طفلِ طریقت ، حال چنان است که تا از حَبسِ رَحِم طبیعت بیرون نیایی ، دیده به تماشای اراضی و قلوب و آسمان های غیوب نگشایی و تا دهان از خون خوردن دواعی نَفس و هوی نشویی . از پستان لطفِ الهی شیرِ تجلّی اسم و صفتی نجویی . ( جواهر الاسرار ، دفتر سوم ، ص 368 ) ]
اگر مثلا کسی با زبان حال به جَنین بگوید : بیرون از فضایِ رَحِم جهانی بسیار با نظم و شکوه وجود دارد .
این جهانِ با شکوه ، زمینی سبز و خرّم و پهناور دارد و در آن صد نوع نعمت و خوردنی وجود دارد . [ اُکُول = جمع اُکُل به معنی میوه ها ، خوردنی ها ، روزی ها ]
در این جهانِ شکوهمند ، کوه ها و دریاها و هامون ها و باغ ها و بوستان ها و کشتزارهایی وجود دارد .
آسمانی بسیار بلند و درخشان و آفتابی عالمتاب و مهتاب و ستارگانِ بی شمار وجود دارد . [ سُها = نام ستاره ای است خُرد و بسیار پنهان که در قدیم قوۀ بینایی را با آن می آزمودند . ]
از سمتِ جنوب و شمال و غرب بادهایی می وزد و این جهان دارای باغ و جشن و سروهایی است . [ دَبُور = بادی که از سمت مغرب می وزد . مقابل باد صبا که از مشرق می وزد . ]
شگفتی های این جهان را نمی توان وصف کرد . تو ای انسانِ اسیر در رَحِمِ تاریک ، از چه رو به رنج و تَعَب گرفتار شده ای ؟ [ وجه دیگر معنی مصراع دوم : تو در این ظلمتکدۀ دنیا چه می کنی ؟ مسلماََ برای امتحان و آزمایش مانده ای . ]
تو در زندان و تنگنای رَحِم و در میان ناپاکی ها و رنجها از خون تغذیه می کنی . [ اَنجاس = جمع نجس به معنی پلید و آلوده ]
جَنین به اقتضای حال و هوای خود ، این سخنان را انکار می کند و از این پیام رُخ برمی تابد و نمی پذیرد . [ همینطور است حالِ اسیران رَحِمِ این دنیا که دعوت انبیاء و اولیاء را پیرامونِ حیاتِ طیّبه منکر می شوند . ]
جَنین با زبان حال می گوید : نخیر ، این که بیرون از رَحِم نیز جهانی وجود دارد ناممکن و فریبنده و گمراه کننده است . زیرا قوۀ واهمۀ نابینا از چیزهایی که ندیده تصوّرِ صحیحی ندارد .
از آنرو که ادراکِ او چنین چیزی را ادراک نکرده ، ادراکِ انکار کنندۀ او این سخنان و توضیحات را نیز نخواهد پذیرفت . [ چند بیت اخیر مقدمه ای بود برای طرح مطلبی که در ابیات بعد خواهد آمد . مولانا در ابیاتِ بعدی بیان می دارد که اولیای الهی به عامۀ مردم توصیه می کنند که این جهان با همۀ آب و رنگ ، چاهی بیش نیست و نباید بدان وابسته شد . امّا با همۀ اینها ، این کلماتِ اولیاء در گوشِ آنان نفوذ نمی کند . ]
همینطور است حالِ عوام النّاس در این دنیا ، اولیاء الله در بارۀ آن جهان به آنها سخنانی می گویند ولی عوام النّاس هیچ توجهی نمی کنند . اَبدال = شرح بیت 264 دفتر اوّل ]
اولیاء الله به مردم می گویند : دنیای فعلی مانندِ چاهی بسیار تنگ و تاریک است . ولی بیرون از این چاه ، جهانی مجرّد از مادّه و مدّت و کیفیت های محسوس وجود دارد .
ولی این سخنان به گوشِ هیچیک از آنان فرو نمی رود . زیرا آزمندی ، حجابی گران و ستبر است .
همانطور که آزمندی و طمع ، گوشِ هوش را از شنیدن سخنان اولیاء الله می بندد . غرض ورزی نیز دیدۀ باطن را از دیدن و معرفت یافتن می بندد .
چنانکه ، طمع نسبت به خوردن سبب می شود که جَنین در جاهای پست بماند و از خون تغذیه کند . [ اوطانِ دون = وطن ها و جاهای پست ، تعبیری است از رَحِم که در ابیات قبل نیز توصیفی اینگونه گذشت . ]
جَنین براثرِ طمع بستن به غذای خون ، نتوانست توصیفاتی را که در بارۀ این جهان به او گفته اند بپذیرد . زیرا او به جز خون غذایی نمی شناسد . [ و این وصفِ دنیا پرستان است که جز شهوات حیوانی به چیزی نمی گرایند و کمال و معنایی را نمی پذیرند . ]
دیباچه دفتر سوم مثنوی معنوی مولوی | دکلمه
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…
View Comments
سلام . ممنون از اطلاع رسانی شما . اصلاح شد .