دوم بار آمدن روباه نزد آن خر تا بفریبدش | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 2600 تا 2666
نام حکایت : حکایت کسی که توبه کند و پشیمان شود و باز فراموش کند
بخش : 13 از 13 ( دوم بار آمدن روباه نزد آن خر تا بفریبدش )
گازُری خَری نحیف و لاغر داشت که کمرش در زیرِ سنگینی بار زخمی شده بود . و در آن وادی چیزی جز آب پیدا نمی شد که بخورد . و اتفاقاََ در آن حوالی بیشه ای قرار داشت و در آن شیری زندگی می کرد . روزی میان آن شیر و فیلی نیرومند جنگی رُخ داد و شیر در اثنای این جنگ مجروح شد و زآن پس از شکار جانوران فروماند . چون گرسنگی بر او غالب شد به روباهی امر کرد که به حومۀ بیشه برود و در صورتی که خری را دید او را با حیله نزدِ او آورد تا به اصطلاح دلی از عزا درآورد . روباه به شیر گفت : شاها ، خیالت راحتِ راحت باشد که حیله گری کارِ اصلی من است . روباه این را گفت و …
متن کامل ” حکایت کسی که توبه کند و پشیمان شود و باز فراموش کند “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
پس روباه فوراََ به طرفِ خر آمد . خر گفت : از دوستی مانندِ تو باید حَذر کرد و اعتماد بر تو جایز نیست . [ اَلحَذر = ترسیدن ، پرهیز کردن ، دوری کردن ]
ای ناجوانمرد ، من در حقِ تو چه کردم که مرا پیشِ اژدها بُردی ؟ یعنی من چه هیزمِ تری به تو فروخته ام که می خواستی مرا طعمۀ آن شیر کنی ؟
ای ستیزه گر ، جز پلیدی درون و خُبثِ طینتِ تو چه چیزی موجب شد که نسبت به جانم سوء قصد کنی . [ خُبثِ جوهر = پلیدی باطن ، ناپاکی درون / عَنود = معاند ، ستیزه گر ]
مانندِ عقرب که پایِ جوانمردی را نیش می زند بدون آنکه از جانبِ او گزندی به عقرب رسیده باشد . ( فتی = جوان ، جوانمرد ) [ چنانکه گفته اند :
نیشِ عقرب نه از رهِ کین است / اقتضای طبیعتش این است ]
یا مانندِ شیطان که او دشمنِ جانِ ماست بی آنکه زحمت و ضرری از ما به او رسیده باشد .
بلکه شیطان ذاتاََ دشمنِ جانِ انسان است و از هلاکت او شادمان گردد .
شیطان از دنبال کردن هیچ انسانی دست برنمی دارد . او کی ممکن است سیرت و سرشتِ زشت خود را ترک گوید ؟ یعنی ترک نمی گوید . [ نَسکُلد = نمی گسلد ، در اینجا یعنی دست برنمی دارد و جدا نمی شود / هِلَد = ترک گوید ]
زیرا پلیدی باطنِ او بدون هیچ علّت و سببی به طرفِ ستمکاری و تجاوز جذب می شود . [ عُدوان = تجاوز ، ستم ]
شیطان هر لحظه تو را به سراپرده ای دعوت می کند تا تو را به چاهی افکند . یعنی اظهار دوستی شیطان فقط برای گمراه کردن انسان است . [ خَرگه = مخففِ خرگاه به معنی خیمه بزرگ ، سراپرده ]
مثلاََ به تو می گوید : در فلان مکان حوضِ آب و چشمه هایی است تا بدین وسیله تو را به درونِ حوضی افکند .
شیطان ، آدم (ع) را با وجودِ آنکه بدو وحی می رسید و دارای بینش بود دچارِ فتنه و بلا کرد .
بی آنکه آدم (ع) گناهی مرتکب شده باشد و یا در زمانهای گذشته از جانب آدم به ناحق زیانی بدان ملعون رسیده باشد .
روباه گفت : آن جانوری که به شکلِ شیر دیدی . شیر نبود بلکه طلسم جادو بود که به نظر تو همچون شیری جلوه کرد . یعنی یک جادوگر طلسمی ساخت و با افسونِ خود در قوّۀ خیالیه تو تصرف کرد و آن طلسم را به صورت شیر درآورد .
و الّا من از نظر جسمانی از تو ناتوان ترم . در حالی که شبانه روز در آنجا به چرا مشغولم .
اگر آن جادوگر طلسمی بدان گونه نمی ساخت . هر چرنده ای بدانجا می تاخت . [ و می چرید و دیگر چمنزاری باقی نمی ماند . ]
در جهانی بی توشه و آذوقه و پُر از فیل و کرگدن اگر طلسمی در کار نباشد آن چمنزار چگونه سرسبز می ماند ؟ ( اَرج = کرگدن / مَرج = چمنزار ] [ مسلماََ سبز و خرّم نمی ماند چون این جانوران بدانجا هجوم می آورند و همه را می بلعند . ]
من می خواستم این مطلب را به تو درس دهم و بگویم که اگر منظرۀ هولناکی دیدی ترسی به دل راه مده .
اما از بس غرقِ دلسوزی تو بودم یادم رفت که این مطلب را به تو تعلیم دهم .
من می دیدم که تو دچار گرسنگی سختی و سخت بینوا . شتاب می کردم که تو به درمان دردت برسی . یعنی به علفزار برسی و رمقی یابی . [ جوعِ کلب = نوعی بیماری معده که شخص هر چه می خورد سیر نمی شود ، در اینجا به معنی گرسنگی سخت است ]
و الّا موضوع طلسم را برای تو توضیح می دادم و به تو می گفتم که آن طلسم هولناک ، خیالی بیش نیست و واقعیّت ندارد .
خر به روباه گفت : ای دشمن ، ای بَد صورت از جلوی چشمم برو . برو که روی تو را نبینم .
آن خدایی که تو را بدبخت کرده . چهرۀ تو را نیز زشت و بی حیا ساخته است .
با کدام رُو نزدِ من می آیی . حتّی کرگدن هم چنین پوستِ کلفتی ندارد . [ سَغری = مخففِ ساغری به معنی پوست اسب و الاغ ، در اینجا منظور پوست کلفت و ضخیم است . ]
آشکارا قصدِ جانم کرده ای و آن وقت می گویی می خواهم تو را به چمنزار ببرم .
چنان قصدِ جانم کردی که عزرائیل را در برابر چشمم دیدم . حالا دوباره به مکر و نیرنگ می پردازی ؟ [ تسویل = آراستن زشتی ، عمل بدی را خوب جلوه دادن ، فریب دادن ]
اگر چه من باعثِ رسوایی خران هستم . یا اینکه اصلاََ خرم . ولی به هر حال حیوانم و جان دارم . کی ممکن است خریدار سخن تو باشم .
آن منظرۀ هولناکی که من دیدم . اگر طفل می دید (از شدّت هراس) فوراََ پیر می شد . [ مصراع دوم متّخذ است از آیه 17 سورۀ مزمّل « اگر کافر شوید در روزی که کودکان را پیر گرداند . چگونه (از عداب الهی) در امان خواهید ماند ؟ ]
از شدبت ترس ، بی دل و جان خود را از فراز کوه ، واژگون به پایین انداختم . [ نهیب = هیبت ، عظمت ، ترس ، در اینجا مراد شدّت و سختی است / شِکُوه = ترس و بیم ، در اینجا مراد موجود هولناک است یعنی همان شیر ترس آور ]
وقتی که آن عذابِ آشکار را دیدم در همان لحظه از ترس پایم بسته شد . [ «حجاب» را باید به صورت ممال یعنی «حجیب» خواند تا قافیه مناسب آید . ]
در آن لحظه با خدا پیمان بستم که ای صاحب نعمت ها این بند را از پایم بگشای . [ ذُوالمِنَن = دارای نعمت ها ]
تا زین پس سخنانِ وسوسه آمیز کسی را نشنوم . ای یاور ، پیمان بستم و نذر کردم . [ ننوشم = مخففِ نینوشم به معنی نشنوم ، از مصدر نیوشیدن ]
بر اثر آن دعا و ناله و اشارت قلبی ام ، حضرت حق همان لحظه پایم را گشود . [ ایماء = اشاره کردن با دست و ابرو و غیره ]
و چنانچه خداوند مرا رها نمی کرد شیرِ نَر به من می رسید . خر در زیر پنجه های شیر چه فرجامی پیدا می کند ؟ [ مسلماََ پاره پاره می شود . ]
ای همنشین بد ، دوباره آن شیر بیشه تو را برای فریبِ من فرستاده است . ( عَرین = بیشه ، نیزار ) [ بِئسَ القَرین = همنشین بد ، متّخذ است از آیه 38 سورۀ زخرف « تا هنگامی که به سوی ما آید (در نهایت حسرت) گوید : ای کاش میان من و تو (شیطان) فاصله ای به مسافت خاور و باختر می بود که او (شیطان) همنشین بدی است » ]
به حقِ ذاتِ پاکِ خداوندِ بی نیاز که مارِ بَد از دوستِ بَد بهتر است . ( صمد = از اسماء الله است به معنی بی نیاز ) [ مولانا از بیت به بعد از مضرّاتِ رفیق ناباب سخن می گوید . عرفای عظام می گویند : برای سالک بعد از توبه هیچ شربتی گواراتر از همنشینی با پاکان و دوری از ناپاکان نیست ( لب لباب مثنوی ، ص 137 ) ]
مار بد ، جان مار گزیده را می ستاند . اما دوستِ بد انسان را به سوی آتش جاودان و پا برجا می کشاند . [ سلیم = مار گزیده ، کسی که توسط مار گزیده شده باشد ]
دل آدمی بدون هیچ قیل و قالی در نهان خُو و سیرت همنشین خود را می دزدد . یعنی طبیعت انسان منفعل است و از خو و خصلت رفیق و همنشین خود تأثیر می پذیرد .
وقتی همنشین بد بر تو سایه افکند . یعنی تو را تحتِ تأثیرِ خود قرار دهد . آن بی مایه ، یعنی همنشین فاقدِ کمالات معنوی تو ، مایه های معنوی را از تو می دزدد . یعنی تو را فاقدِ کمال می کند .
اگر فرضاََ عقلِ تو به منزلۀ اژدهایی دُژَم باشد . بدان که رفیقِ ناباب به مثابۀ زُمرّد است . [ بنا به اعتقاد قدما اگر زمرّد را برابر چشمِ افعی بگیرند در جا کور شود . شرح بیت 2548 دفتر سوم ]
منظور بیت : اگر عقل نیرومندی داشته باشی باز رفیقِ بَد ، چشمِ تدبیرت را کور می کند .
چشم عقل تو بر اثر همنشینی با رفیق ناباب از حدقه بیرون می آید و تأثیراتِ منفی او ، تو را به دستِ طاعون می سپارد . یعنی شخصیت معنوی تو را هلاک می کند . [ حضرت مولی الموحدین علی (ع) می فرماید : « همنشین خوب ، نعمت است و همنشین بَد ، عذاب ( غرر الحکم ، حدیث 4774 به نقل از میزان الحکمة ، ج 1 ، ص 402 ) ]
روباه وقتی سخنان تند و عتاب آمیز خر را شنید باز دست از فریبِ او برنداشت بلکه حیله گرانه به او گفت : شرابِ صاف و زلال وجودِ ما غل و غشّی ندارد . ولیکن خیالات پندارگونه را هم نباید دست کم گرفت . یعنی بدبینی تو به ما ناشی از خیالات بی اساس است . و الّا ما سوء نظری به تو نداشتیم . [ صاف = شراب صاف و زلال / دُرد = ته نشین مایعات بخصوص شراب / تخییلات = خیالات ]
ای ساده لوح همۀ این بدبینی ها زاییدۀ پندارِ توست . و الّا من نسبت به تو هیچگونه غل و غشّی ندارم .
تو از دریچۀ خیالات زشت و منفی خود به من نگاه مکن . چرا بر دوستداران خود گُمانِ بد داری ؟ [ در آیه 12 سورۀ حجرات آمده است : « هان ای کسانی که ایمان آوردید از بسیاری گمان ها در حق یکدیگر بپرهیزید . زیرا برخی از گمان ها گناه است . نیز در بارۀ یکدیگر تجسّس مکنید و همچنین غیبت یکدیگر مکنید . آیا کسی از شما دوست می دارد که گوشتِ برادر مُردۀ خود را بخورد ؟ البته که از آن کار نفرت دادرید . بترسید از خداوند که همانا خداوند توبه پذیر مهربان است » ]
نسبت به برادران با صفا ، گمان خوب داشته باش . گر چه ظاهراََ از سویِ ایشان به تو درشتی و ناملایمی رسد .
همینکه اینگونه خیالات و اوهامِ منفی ظاهر شود باعثِ جدایی بسیاری از دوستان از یکدیگر می شود . [ خیالات بدبینانه پیوند دوستی های دیرین را می گسلد . ]
اگر فرضاََ یاری مهربان در حقِ تو ستمی کند و یا تو را مورد امتحان قرار دهد . عقل تو نباید به او بدگمان گردد .
بخصوص که من بدنهاد و بدنام نبوده و نیستم . و آن منظرۀ هولناکی که دیدی ( یعنی هجوم شیر ) واقعیت نداشت بلکه طلسمِ جادو بود . [ بَدرَگ = بَدنهاد ، ناسازگار ]
و اگر فرضاََ اندیشۀ من در بارۀ تو بد باشد . دوستان باید آن خطا را بر من ببخشند . [ قدّرا = تقدیراََ ، فرضاََ / سِگالِش = اندیشیدن ]
دنیای پندار و خیالِ طمع و ترس ، برای سالک مانعی بزرگ است . یعنی عواملِ بازدارندۀ وَهم و خیالِ طمع و ترس نمی گذارد سالک به کویِ حقیقت واصل شود . [ اوهام و خیالات و ترس های بی اساس راهزنِ هر سالکی است . ]
نقوشی که این خیال نقش آفرین پدید می آورد حتی برای حضرت ابراهیم خلیل (ع) که همچون کوه استوار بود مزاحمت پدید آورد . [ این بیت و ابیات بعدی ناظر است بر آیه 76 تا 79 سورۀ انعام « آنگاه که شبِ تاریک همه جا را فرا گرفت ، ستاره ای بدرخشید . ابراهیم گفت : اینست پروردگارِ من ، و چون آن ستاره فرو شد ، گفت : من فروشوندگان را دوست ندارم . و آنگاه ماهی تابان دید ، گفت : اینست پروردگار من ، و چون آن ماه فرو شد . گفت : اگر خداوند مرا هدایت نکند هر آینه از گمراهان شوم . و آنگاه که آفتاب را تابان دید گفت : این است پروردگار من ، این بزرگتر است . و چون فرو شد گفت : من بیزارم از هر آنچه شما شریک و انبازِ خدا می دانید . همانا من روی بگردانم به سویِ کسی که آسمان و زمین را بیافرید در حالی که بر آیین او راست رونده ام و نیستم از مشرکان » ]
ابراهیم صاحبِ همّت ، همینکه دچار عوالمِ وَهم و پندار شد گفت : اینست پروردگار من .
حتی کسی که در تأویل کلمات مهارت خاصّی دارد در تأویل ستاره همان مطلبی را می گوید که ما گفتیم . یعنی اگر بگوید مراد از کوکب و قهر و شمسِ مذکور در آیات 76 تا 79 سورۀ انعام ، نه این ستاره و ماه و خورشید آسمان ، بلکه حسّ و خیال و عقل است . باز در نهایت فرفی نمی کند زیرا در آن صورت نیز ابراهیم (ع) به حسّ و خیال و عقل گفته است . هذا رَبّی . [ مولانا می گوید حتی کسانی که در تفسیر آیات 76 تا 79 سورۀ انعام ، ستاره و ماه و خورشید را به امور باطنی تأویل می کنند باز نتوانسته اند در اصلِ مطلب تغییری دهند زیرا در آن صورت نیز خطابِ «هذا رَبّی» متوجۀ حسّ و خیال و عقل می گردد که قهراََ با مقام توحید تفاوت دارد . ]
دنیای وَهم و خیال که چشمِ دلِ آدمی را می بندد . کوهی بدان عظمت را از جای خود بر می کند . یعنی ابراهیم (ع) را نیز تحتِ تأثیر قرار داد .
تا آنکه گفت : «اینست پروردگار من» ، وقتی ابراهیم (ع) این حرف را بزند تو ببین غاز و الاغ چه وضعی پیدا خواهند کرد ؟ ( قال = سخن ، گفتار / خَربَط = غاز ، پرنده ای درشت تر از اردک و مانند مرغابی و اردک که غذایش را درآب می جوید ولی تمایلش به آب کمتر از آنهاست و بیشتر به خاک تمایل دارد . ) [ «خَربَط و خر» کنایه از آدم های نادان و احمق است . ]
عقل هایی که در استواری و عظمت به کوه می مانند . در دریاهای وَهم و گردابهای خیال غرق شده اند .
بر اثرِ طوفانِ وَهم و خیال ، کوه های عقل رسوا شده اند . جز در کشتیِ نوح ، جای اَمن کجاست ؟ ( فضوح = رسوایی ) [ مراد از «نوح» ، انسان کامل و ولیِّ صاحب تصرّف است . ]
بر اثرِ این خیال که راهزنِ راهِ یقین است . دینداران به هفتاد و دو مذهب تقسیم شده اند . [ مصراع دوم نیز اشاره به حدیث تفرقه دارد . سند این حدیث با اختلافِ روایات به ابوهُریره می رسد . این حدیث را از پیامبر (ص) نقل کرده اند که فرمود « امّتِ من به هفتاد و دو فرقه تقسیم می شوند » ذکر عدد هفتاد در این حدیث دلالت بر کثرت و مبالغه دارد و منظور اینست که پس از آن حضرت ، مسلمانان به فرقه ها و دسته های بسیاری تقسیم می شوند نه فقط هفتاد و دو فرقه . ( توضیح بیشتر پیرامون این حدیث در کتاب تاریخ شیعه و فرقه های اسلام ، ص 17 تا 20 ) ]
شخصی که از روی یقین حقیقت را شناخته است . از وَهم و خیال رهیده است . و دیگر موی کج شدۀ ابروی خود را که روی چشمش آمده ، هلالِ ماه نمی پندارد . [ مصراع دوم اشاره است به حکایت هلال پنداشتن آن شخص خیال را ]
کسی که بورِ عُمّرِ خود یعنی به نورِ معنوی ولی و مرشدِ خود تکیه نکند . تارِ مویِ کجی از ابرو گمراهش می سازد . [ سَنَد = کسی یا چیزی که بدو تکیه کنند ]
صد هزار کشتی هولناک و سهمگین در دریای وَهم به تخته پاره هایی مبدّل شوند . یعنی بسیاری از کشتی های عظیم و با هیبتِ عقل در دریای اوهام و خیالات تباه گردند . [ سَهم = ترس ]
کوچکترین نمونۀ آنها فرعونِ زیرکِ داناست که ماهِ عقل و هستی اش در بُرجِ اوهام دچارِ خسوف شد . یعنی فرعون با همۀ زرنگی بر اثرِ غلبۀ وَهم ادعای خدایی کرد و این دعوی ، عقل و هستی او را تباه کرد .
هیچیک از قَلتَبانان ( = دیّوثان ) نمی داند قلتبان کیست . یعنی قلتبان کارِ خود را قبیح نمی داند . و اگر او شغلِ قلتبانی را زشت بداند . خود را قلتبان محسوب نمی دارد . یعنی می گوید این کارِ من قلتبانی نیست بلکه عنوان دیگری دارد ( این معنی از اکبرآبادی است ) .
منظور بیت : همانطور که قلتبان خود را قلتبان نمی دارد . شخص اسیرِ اوهام و خیالات نیز خود را گرفتار اوهام و خیالات نمی داند . [ روسپی زن = کسی که زنی بَدکار دارد ، زن به مُزد ، دیّوث ]
در حالی که اوهام ، تو را سرگشته و حیران کرده . به چه سبب دنبال اوهامِ دیگری می گردی ؟ [ اگر کسی برای نجات از خودبینی به کسی که خود به خودبینی گرفتار است پناه ببرد نه تنها از مقدار انانیّتش کاسته نشود بلکه بدان افزوده نیز گردد . ]
مولانا در اینجا از بابِ فروتنی خطاب به خود می گوید : من که از خودبینی خویش عاجز شده ام . تویی که انباشته از خودبینی و انانیّتی چرا مقابل من نشسته ای ؟ یعنی چرا آمده ای که من دردت را درمان کنم ؟ برو پیشِ شایستگان .
از دل و جان به دنبالِ کسی می گردم که خودبین نباشد . تا گویِ آن چوگانِ خوب باشم . یعنی انسانی کامل و عاری از انانیّت بیابم و سرسپرده اش شوم . [ صَولَحان = معرَّبِ چوگان ]
هر کس که از خودبینی خالی شود . همۀ «من» ها ، «او» می شود . یعنی عارفِ حقیقی کسی است که از خود خواهی های خود بگذرد و همۀ «من» ها را «خود» بداند . زیرا کسی که خودخواه نباشد ناگزیر یار و دوستدارِ دیگران شود .
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…