حکایت خدو انداختن خصم در روی امام علی علیه السلام
حکایت خدو انداختن خصم در روی امام علی علیه السلام در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
حضرت امیر مومنان علی علیه السلام روزی با یلی از یلان پر آوازه عرب پیکاری کرد . در کشاکش این نبرد ، حضرت ، او را بر زمین افکند و تیغی رخشان از کام نیام برکشید تا کارش را تمام کند . در این هنگام ، آن پهلوان شکست خورده از روی خشم و حقارت ، آب دهانی بر رخسارۀ تابناک آن بزرگ راد مرد افکند . زیرا مطمئن بود که دیگر کارش تمام است و امیدی بر ادامه زندگی نیست .ولی بر خلاف این انتظار دید ، که آن حضرت ، بی درنگ ، شمشیر خود را بر زمین افکند و دست از هلاکت او بداشت . دیدگان بُهت زده آن یل ، نظاره گر آین صحنۀ خیال انگیز و افسانه ای بود . در کوران شگفتی و حیرت بود که از او پرسید : تو که شمشیر بُرا و آبدار داشتی و من نیز در چنگ های نیرومند تو اسیر بودم . چرا مرا نکشتی ؟ امیرمومنان پاسخ داد : شیر خدا و جنگآور راهِ حق ، هرگز جانِ کسی را برای فرونشاندن عطشِ خشم و کین نمی ستاند . بلکه او تنها بر خواست و ارادۀ حق ، گردن می نهد و بس .
امام محمد غزالی در کیمیای سعادت به اختصار نقل کرده است . « و از این بود که علی (رض) کافری را بیفکند تا بکُشد . وی آب دهان در روی علی پاشید . ورا دست بداشت و نکشت و گفت : خشمگین شدم . ترسیدم که برای خدای تعالی نکشته باشم » ( کیمیای سعادت ، ج 1 ، ص 517 )
مولانا در این حکایت می گوید که هر عملی که به نام حضرت حق انجام می شود . باید از انگیزه های نفسانی پاک باشد .
شرح و تفسیر بخشهای ” حکایت خدو انداختن خصم در روی امام علی علیه السلام ” در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدار جان مطالعه نمائید .
بخش اول : خدو انداختن دشمن بر صورت علی علیه السلام
بخش دوم : سوال کردن آن کافر از علی که چرا شمشیر را از دست انداختی
بخش سوم : جواب گفتن امیرالمومنین که سبب افکندن شمشیر چه بود
بخش چهارم : گفتن پیغامبر به گوش رکابدار علی که کشتن علی بر دست تو خواهد بود
بخش پنجم : تعجب کردن آدم از ضلالت ابلیس و عجب آوردن
بخش ششم : بازگشتن به حکایت علی و مسامحه کردن او با خونی خویش
بخش هفتم : آمدن رکابدار علی که از بهر خدا مرا بکش و از این قضا برهان
بخش هشتم : بیان آنکه فتح طلبیدن پیغامبر مکه و غیر مکه را به جهت دوستی مُلک دنیا نبود
بخش نهم : گفتن علی با قرین خود که چون خدو انداختی در روی من ، نَفسِ من جنبید
Tags: حکایت خدو انداختن خصم در روی امام علی حکایت مثنوی مولانا مولوی
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…