باز شرح کردن آن طالب روزی حلال بی رنج | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 2306 تا 2375
نام حکایت : حکایت آن شخص که در عهد داود نبی شب و روز دعا می کرد
بخش : 5 از 11 ( انکار آن جماعت بر دعا و شفاعت دقوقی )
مردی در زمان حضرت داود (ع) ، پیوسته اینگونه دعا می کرد : « خداوندا رزق و روزیِ بی زحمت و مشقّتی به من عطا فرما » مردم وقتی که دعاهای به ظاهر یاوه و بی اساسِ او را می شنیدند مسخره اش می کردند . ولی او به تَسخُرها وقعی نمی نهاد و همچنان به کارِ دعا و نیایش و درخواستِ روزیِ بی زحمت مشغول بود . تا اینکه روزی غرقِ در دعا بود که گاوی یله ، دوان دوان به درِ خانۀ او آمد و با ضرباتِ شاخِ ستبر و تیزش قفل و بندِ در را شکست و درونِ خانه شد و آن مرد ، بیدرنگ دست و
متن کامل « حکایت آن شخص که در عهد داود نبی شب و روز دعا می کرد » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
حکایت آن فقیر به خاطرم آمد که روز و شب برای روزی حلال بدون رنج و سعی ، ناله و فغان می کرد .
و او از خدا روزی حلال می خواست امّا نه از راهِ سعی و تلاش . بلکه بدون شکار و رنج و کسب و حرکت .
قبل از این ، شمه ای از احوالِ او را بیان کردیم . ولی سخن به درازا کشید و بیانِ تمام و کمالِ حکایت او به تعویق افتاد و پنج لایه شد . یعنی در خلالِ نقلِ حکایتِ آن مرد ، سخنان و حکایات دیگری پشتِ هم آمد و باعث شد که حکایتِ آن مرد ، ناتمام بماند .
امّ اکنون وقتِ آن رسیده که شرح دهیم که وقتی از ابرِ فضل و رحمتِ الهی ، باران حکمت فرو بارید . عاقبتِ حالِ آن مرد چه شد و به کجا انجامید .
صاحبِ گاو وقتی آن مرد را دید گفت : بدان که گاوِ من رهینِ ستم تو شده . یعنی گاوِ من قربانی ستمکاری تو شد .
هان ای نادانِ دزد ، انصافاََ بگو ببینم چرا گاوِ مرا کشتی ؟ [ طرّار = دزد ، سارق ]
آن مردِ فقیر گفت : من از حق تعالی روزیِ حلال می خواستم و قبله گاه را از ناله و زاریِ خود آراسته و مزیّن می کردم .
آن دعای دیرینه ام به اجابت رسید و چون آن گاو ، روزیِ مقدّرِ من بود . آن را کشتم . این بود جوابِ تو .
صاحبِ گاو ، خشمگین شد و جلو آمد و یقۀ آن مرد را گرفت و چون بیتاب شده بود . بی اختیار چند مشت به صورت آن مرد ، فرو کوفت .
خلاصۀ کلام اینکه صاحبِ گاو ، آن مردِ فقیر را کشان کشان پیشِ داود نبی (ع) می برد و به او می گفت : بیا ای ستمگر گیج و کودن . [ غَبی = کُند ذهن ، گول ، نادان ]
ای حیله گر ، دلایل سست و بی اساس را رها کن و هوش و حواست را جمع کن و به خود آی .
این یاوه ها چیست می گویی ؟ دعا دیگر چیست ؟ ای کاهل و ای بیکاره ، من و خودت را به بازی و استهزاء مگیر . [ لَوَند = کاهل ، بیکاره ]
آن مردِ فقیر گفت : من دعاهای فراوان به درگاه خدا کرده ام و در این تضرّع ها و زاری ها بسی خونِ دل خورده ام .
آن مردِ فقیر به صاحبِ گاو گفت : من یقین دارم که دعایم موردِ اجابتِ حضرتِ پروردگار قرار گرفته ، حالا ای یاوه گو برو سَرت را به سنگ بکوب . [ مُنکر خطاب = بدسخن ، آنکه حرفِ زشت می زند ]
صرحبِ گاو فریاد زد . آهای مسلمانان ، بیایید و ببینید این مردک چه یاوه هایی بر هم می بافد . [ فُشار = بیهوده گویی و هذیان / مَهین = خوار ، زبون ]
ای مسلمانان ، محضِ رضای خدا ، شما قضاوت کنید . آیا ممکن است که دعا باعث شود که مالِ من نصیبِ او شود .
اگر قرار باشد که دعا ، مالِ مرا بگیرد و به او بدهد . در اینصورت همۀ مردمِ دنیا از رویِ تجاوز و دشمنی ، اموالِ یکدیگر را با دعا تصاحب می کنند .
اگر وضع بدین منوال بود . همۀ گدایانِ عاجز در شمارِ توانگران و امیرانِ جهان می شدند . [ ضَریر = نابینا ]
زیرا آن گدایان ، روز و شب به دعا و نیایش حق مشغول اند و دائماََ تضرع و زاری می کنند که ، خدایا تو روزی ما را برسان .
ای خدا تا تو چیزی عطا نکنی . یقیناََ هیچکس چیزی به ما نخواهد داد . ای گشایندۀ گِره مشکلات . تو گِره از کارِ ما برگشا .
کار و کاسبی گدایان عاجز ، زاری و تضرع است . با این همه جز لبِ نان ، چیزی عایدِ آنها نمی شود .
وقتی که مردم ، حجّت های آن دو مرد را شنیدند گفتند : این مسلمان ، راست می گوید . و این دعا فروش ( آن مردِ فقیر ) ستمکار است .
زیرا این دعا چگونه می تواند دلیل بر مالکیت کسی شود ؟ و شریعت چگونه ممکن است چنین حکمی داشته باشد ؟ و اِلّا دعا که نمی تواند منشأ مالکیت شود . [ سِلک = کشیدن چیزی در چیزی دیگر ]
مردم گفتند : یک مِلک یا بوسیلۀ خرید و فروش و بخشیدن ( هبه کردن ) و یا از طریقِ وصیّت و عطا نمودن و خلاصه راه هایی از این قبیل ممکن است از کسی به دیگری برسد و اِلّا تنها با دعا کردن ، اموالِ کسی به آن دیگری نمی رسد .
این دین و آیین جدید در کدام کتاب نوشته شده ؟ خلاصه مردم به آن مردِ فقیر گفتند : یا گاو را پس بده و یا باید به زندان بروی .
مردِ فقیر رو به آسمان کرد و گفت : خداوندا ، ماجرای ما را غیر از تو کسی نمی داند .
خداوندا تو بودی که آن دعا را به دلِ من الهام کردی و صد نوع امید در دلم نهادی .
من آن دعا را بیهوده نمی کردم ، بلکه مانند حضرتِ یوسف (ع) رویاهای صادق دیده بودم .
حضرت یوسف (ع) در رویا دید که خورشید و ستارگان همچون خدمتکاران در برابرش به سجده می روند . [ اشاره است به آیه 4 سورۀ یوسف « یاد ار زمانی را که یوسف به پدرش گفت : ای پدر در خواب دیدم که یازده ستاره و خورشید و ماه در برابرم سجده می کنند » از ابن عباس روایت شده است که در آدینه شبی حضرت یوسف (ع) به خواب می بیند که یازده ستاره از آسمان ، فرود آمدند و در برابر او سجده کردند و نیز می بیند که خورشید و ماه از آسمان فرود آمدند و در برابرش به سجده درآمدند . تأویلِ یازده ستاره ، یازده برادر او بود و خورشید و ماه ، پدر و مادر او ( مجمع البیان ، ج 5 ، ص 209 ) . این رویا از قبیلِ رویاهایی است که بخشی از آن محتاج به تأویل است و بخشی از آن عیناََ واقع می شود . چنانکه یازده ستاره و خورشید و ماه تأویل شد . امّا سجدۀ آنان عیناََ تحقق یافت ( مرصادالعباد ، ص 291 ) ]
چون حضرت یوسف (ع) به صدقِ رویای خود اعتماد داشت از اینرو در چاه و زندان فقط در انتظارِ تحققِ رویای خود بود و به چیز دیگری نمی اندیشید .
صوفیه ، حضرت یوسف (ع) را مظهر اسمِ نور می دانند و به این اعتبار ، کشفِ یوسف (ع) را کشفی مثالی دانسته اند زیرا عالَمِ مثال ، عالَمی لطیف و نورانی است . لذا او در علمِ تعبیر رویا ، کامل بود و مرادِ حق را از صورت های مثالی و رویایی درمی یافت ( شرح فصوص الحکم خوارزمی ، ج 1 ، ص 333 ) . چرا که عارفِ حقیقی از صورت های محسوس و نامحسوس می تواند حقایق را درک کند . چنانکه وقتی به آیاتِ طبیعی و آفاقی حق تعالی می نگرد در زندانِ صورت ها فرو نمی ماند بلکه دلِ او از ظاهر به باطن نقب می زند . همینطور وقتی به آیاتِ انفسی نیز نظر می کند صورت های مُخیّل و رویایی نیز برای او مکشوف می شوند .
چون او به رویای خود اعتماد داشت یعنی چون یقیناََ می دانست که این رویا تحقق خواهد یافت از اینرو از غلام بودن و ملامت های این و آن و از زیادت و نقصان هیچ اندوهی نداشت . [ مَلام = سرزنش ]
حضرت یوسف (ع) به صدقِ رویای خویش واقعاََ یقین داشت . زیرا آن رویا همچون شمعی فروزان در برابرش می درخشید .
وقتی که برادران حضرت یوسف (ع) ، او را به چاه افکندند . از بارگاهِ ایزدِ منّان ، این ندا به گوش او رسید .
یوسفا ، ای پهلوانِ عرصۀ تقوا و پاکدامنی ، تو سرانجام روزی امیر خواهی شد و ستمِ برادرانِ خود را به رویشان خواهی آورد . [ حضرت یوسف (ع) پس از سالها مرارت ، به امارت مملکت مصر رسید و زمانی که خشکسالی ، کنعان را احاطه کرده بود . حضرت یعقوب (ع) دگر بار پسرانِ خود را برای دریافت غلّه راهی سرزمین مصر کرد و چون با حضرت یوسف (ع) مواجه شدند . آن حضرت ستم و بدکرداری های آنان را به رویشان آورد . در آیه 89 سورۀ یوسف آمده است « یوسف به برادران خود گفت : آیا می دانید که آنگاه که نادان بودید با یوسف و برادرش ( بنیامین ) چه کردید ؟ » ]
گویندۀ این ندا که حضرت حق بود به چشم دیده نمی شد ولیکن قلبِ عارفِ یوسف (ع) ، از طریقِ مشاهدۀ آثار ، آن گوینده را شناخت . [ این بیت اشاره دارد به یکی از طرقِ القای وحی که در آیه 51 سورۀ شوری آمده است و آن القای وحی بواسطه و از وراء حجاب است و نیز می تواند بیان کننده این نکته باشد که القای این معنا به طریق الهام بوده است . زیرا تفاوتِ وحی و الهام اینست که در وحی ، القاء کننده معلوم است و امّا در الهام ، معلوم نیست . ( الهام = شرح بیت 1008 دفتر اوّل / وحی = شرح بیت 1461 دفتر اوّل ) ]
بر اثرِ این ندایِ ربّانی ، حضرت یوسف (ع) قوّتِ قلب و آرامش و اعتمادی پیدا کرد .
چاهِ تنگ و تاریک بر اثرِ آن ندای با شکوهِ ربّانی در نظرِ حضرت یوسف (ع) به گُلزار و مجلسِ جشن و سُروری مبدّل شد . همانگونه که آتش بر حضرتِ ابراهیم خلیل ، گلستان شد .
از وقتی که این ندایِ جلیل به آن حضرت رسید . دیگر هر جفایی که به او می رسید به مدد آن قوّت قلب ، شادمانه آن را تحمل می کرد .
همانگونه که لذّتِ روحانی ندای اَلَست در دلِ هر مؤمنی تا به روزِ رستاخیز خواهد ماند . [ ذوق = شرح بیت 3239 دفتر دوم / اَلَست = شرح بیت 1241 دفتر اوّل ]
تا به سببِ آن ذوقِ روحانی که از بانگِ اَلَست در دلِ هر مؤمن پدید آمده است . آنان بر بلاهای مقدّر اعتراضی نکنند و از امر و نهی حضرت حق ، ملول و دلتنگ نشوند .
در اینجا مولانا ، به لذّتِ روحانی حاصل از خِطابِ اَلَست ، استعارتاََ «گلشکر» اطلاق می کند ( شرح کبیر انقروی ، جزو دوم ، دفتر سوم ، ص 895 ) گلشکرِ خِطابِ اَلَست ، لقمه های تلخناکِ اوامر و نواهی و قضا و قَدَر الهی را در جانِ مؤمنان ، هضم می کند . [ گُلشکر = انگبین ، شربتی از ترکیبِ برگِ گُلِ سرخ و شکر ]
امّا کسی که از این گلشکر ، مدد نگیرد . به سببِ آنکه لقمۀ اوامر و نواهی و و قضا و قدر الهی را تلخناک و بدمزه می یابد آن را بالا می آورد و استفراغ می کند . [ عاصی و سرکش می شود . چه طبعِ او خواهانِ لقمه های نفسانی و طعام های شهوانی است . ]
هر کس که از روزِ اَلَست ، رویایی دیده باشد ، یعنی در این شبِ دنیا با دیدۀ قلبش ، صورتی معنوی از آن روز مشاهده کرده باشد . او در راهِ طاعتِ خدا مست و سرخوش است ( شرح کبیر انقروی ، جزو دوم ، دفتر سوم ، ص 896 ) [ اینکه گفتیم «شب دنیا» بواسطۀ این است که مولانا و سایر صوفیه و عرفا ، دنیا را به اعتبارِ پوشیدگی و احتجابِ آن «به شب» تشبیه کرده اند و گذشته از این معمولاََ آدمی در شب ها بخواب می رود و رویاهایی می بیند . از این رو مصراع اوّل ، معنی «شب» را القاء می کند . ]
منظور بیت : کسانی که در این دنیا ، عهد و پیمانِ فطری و توحیدی را فراموش نکرده اند و هنوز صورتی معنوی از آن پیمان را در روح و قلبِ خود دارند . طبعاََ طاعات و عبادات برای آنان ، جنبۀ ذوقی و نشاطِ روحانی دارد . از اینرو آن را عاشقانه انجام می دهند .
چنین شخصی همانندِ شتری مست ، بارِ سنگین طاعت و عبادت را بی هیچ سستی و تردید و ملالتی بر دوش می کشد .
مولانا در اینجا به طریقِ استعارۀ تخییلیّه ، کف را که در اطرافِ دهان و پوزۀ شترِ مست پدید می آید به عارفِ عاشق نسبت می دهد و منظور از آن ، اوجِ سرمستی و شیدایی عارفان است .
معنی بیت : عارفِ عاشقی که همچون شترِ مست ، بار امانتِ الهی را می کشد ، کفِ تصدیق و اطاعت و رضا به قضا که در اطرافِ دهانش پیدا می شود . گواه بر شیدایی و دلسوختگی اوست .
برای مثال ، شتری که مست شده باشد از شدّتِ ذوق و شوق همچون شیری نر می شود و زیرِ بارِ سنگین ، اندک علوفه ای می خورد . [ حال که حیوانی بر اثرِ شوق و شورِ مستی ، ترکِ غذا می کند ای انسان تو مگر از شتر کمتری ؟ تو نیز سزاوار است که با عشق و جذبۀ الهی ، دهانۀ انبانِ شهوات را فرو بندی . ]
در اینجا حضرت مولانا ، محبوبِ حقیقی را به «ناقه» تشبیه کرده و می فرماید : شتر مست در آرزوی شتر مادّه ، گرسنگی ها می کشد و سختی ها تحمّل می کند و از شدّتِ شور و مستی ، کوه در نظرش ، تارِ مویی بیش جلوه نمی کند . [ چنانکه حق تعالی در آیه 45 سورۀ بقره فرموده « یاری بجویید از شکیبایی و نماز و براستی که نماز باری گران است مگر بر خداپرستان » بنابراین بارِ سنگینِ طاعت و عبادت برای عاشقانِ حق ، مطبوع و نشاط انگیز می نماید و بر دیگران تلخناک و ناگوار ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 172 ) ]
هر کس که در عالَمِ اَلَست چنین رویایی ندیده ، در این دنیا بندۀ صالح و ارادتمندی نمی شود .
و تازه اگر چنین شخصی در این دنیا بنده و ارادتمندِ حضرتِ حق شود . قطعاََ بندگی او با صد نوع شک و تردید همراه است . اگر او لحظه ای شکرگزار درگاهِ الهی باشد در عوض یک سال نیز شروع می کند به شکایت و اعتراض .
چنین شخصی در راهِ دین ، استوار گام بر نمی دارد بلکه همیشه با صد نوع شک و تردید حرکت می کند . و چون یقین ندارد در حرکتِ خود ، یک گام به پیش می نهد و یک گام به پس . [ مناسب است با آیه 143 سورۀ نساء « اهلِ نفاق ، میان اهلِ ایمان و اهلِ کفر ، متردّدند . نه به اینان می گروند و نه به آنان . و هر که را خدا بیراه سازد ، راهی برای او نتوانی یافت » ]
این حقایق و اسرارِ ربّانی را باید شرح دهم و من از این نظر مدیونِ مخاطبانِ خود هستم . اگنون شمّه ای از آن اسرار و حقایق را به عنوان گرو بازگو کردم ولیکن اگر برای استماعِ آن شتاب دارید از سورۀ انشراح بشنوید . [ در سورۀ انشراح آیات 1 تا 4 آمده است « آیا (ای محمد) سینۀ تو را نگشادیم ؟ و برنداشتیم از تو بارِ گران ، همانا باری که بر پشتِ تو سنگینی می کرد » امّا منظور مولانا از استناد به این آیات اینست که اگر حق تعالی سینۀ مبارکِ رسول خدا را با عشق و معرفت خود ، فراخی نمی داد . مسلماََ آن حضرت بارِ گرانِ وظایف پیامبری و یا طاعات و عبادات را نمی توانست بر دوش کشد . ]
چون شرح این معنا ، بی حد و بیکران است . پس مرکوبِ کلام را به سوی صاحبِ گاو بران تا ببینیم ماجرای او به کجا رسید .
آن مردِ فقیر رو به درگاه الهی آورد و گفت : پروردگارا آن حیله گر بخاطرِ این کارِ من که بظاهر ، جُرم می نماید . مرا «کور» خواند . خداوندا این قیاس ، قیاسی ابلیس وار است . ( دَغا = ناراست ، نادرست ، حیله گر ) [ ابلیس وار بودن قیاسِ صاحبِ گاو از دو وجه است : یکی آنکه او خود را برتر از آن فقیر می دانست و وی را تحقیر می کرد . دیگر آنکه تضرّع و دعای آن فقیر را با دعای گدایان عاجز ، یکسان می شمرد در حالیکه دعای او با گدایان خیلی فرق داشت . چرا که او فقط به درگاهِ الهی عرض حاجت کرده بود و حال آنکه گدایان از مردم تقاضای برآورده شدن حاجات خود را دارند ( شرح کبیر انقروی ، جزو دوم ، دفتر سوم ، ص 901 ) ]
من کی مانندِ گدایانِ عاجز دعا کرده ام و کی به جز حضرت خالق متعال به کسی عرضِ حاجت کرده ام ؟ [ کُدیه = گدایی ، سختی روزگار ]
گدایانِ عاجز به سببِ جهل و نادانی خود به جای آنکه عرضِ حاجت به درگاهِ خدا برند از مردم تقاضا می کنند . در حالی که من چشمِ امید به درگاهِ تو دارم که هر دشواری به عنایت تو آسان شود .
آن کور باطنی ( صاحب گاو ) مرا جزو کوران به حساب آورد . در حالی که نیاز و روح و اخلاصِ مرا نتوانست درک کند . [ بلکه مانندِ ابلیس به هیأتِ ظاهری ام نگاه کرد . ]
آری اگر من ، دچارِ کوری باشم . آن کوری قطعاََ کوری عشق است نه کوریِ معمولی . ای حَسَن بدان که عشق ، موجبِ کوری و کری عاشق می شود .
کوری من به این معنی است که از مشاهدۀ غیر خدا واقعاََ کورم و فقط او را می توانم ببینم . زیرا مقتضای عشق همین است . این مطلب را بگو .
پروردگارا ، تو که بینایی . مرا در شمارِ کوران به حساب میاور . ای مدارِ عاشقان و ای مَطافِ نیازمندان . من در اطرافِ کوی لطف و احسان تو می گردم .
همانگونه که به یوسفِ صدّیق ، رویایی نشان دادی و آن رویا ، تکیه گاهِ او شد . [ مُتّکا = تکیه گاه ]
الهی ، لطفِ تو به من نیز رویایی نشان داد و مسلماََ آن دعاها و راز و نیازهاِ بی شمارِ من ، بیهوده و بازیچه نبود .
مردم به اسرارِ درونِ من ، واقف نیستند . از اینرو سخنانِ مرا ، یاوه و بی اساس می دانند .
البته اگر مردم چنین گُمانی در بارۀ من دارند . در این گمانِ خود کاملاََ حق دارند . زیرا اسرارِ جهانِ غیب را چه کسی می داند ؟ مسلماََ هیچکس ، جز خداوند که دانندۀ غیب و پوشانندۀ عیب است .
دشمن ( صاحب گاو ) به آن مزدِ فقیر گفت : عمو جان چرا رویت را کردی به اسمان و داری حرف می زنی ؟ رویت را به من کن و حرفِ حساب بزن .
حیله گری می کنی و ظاهر سازی ، از عشق و نزدیکی به حق دَم می زنی . [ شَید = مکر و حیله ، ریا ، تزویر / غلط افکندن = غلط انداختن ، ایجادِ اشتباه کردن ، ظاهر را بر خلافِ باطن نشان دادن ]
تو که دل مرُده ای . با کدام رویی روی به آسمان ها می کنی ؟ [ تو که قلبی بی ایمان و پژمرده داری ، چگونه روی به درگاهِ حق می کنی ؟
خلاصه از مشاجرۀ میانِ صاحبِ گاو و آن مردِ فقیر در میانِ اهالی شهر ، هنگامه ای بر پا شد . و آن مسلمان ( مرد فقیر ) رخساره بر زمین نهاد و چنین گفت :
خداوندا ، این بنده را رسوا مکن . اگر واقعاََ بد هم که باشم باز اسرارِ مرا فاش مساز .
تو ای خدا می دانی و آن شب های دراز نیز گواهِ حالِ من است که من با صد نوع راز و نیاز ، تو را خواندم .
هر چند این دعاها در نظرِ مردم ، ارزشی ندارد . امّا پیشِ تو ، این حالِ من همچون چراغی فروزان است .
شرح و تفسیر بخش قبل شرح و تفسیر بخش بعد
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…
View Comments
سلام و سپاس فراوان سالها دور از وطن به دنبال چنین مرجعی بودم. ان شالله که به زودی تمام ابیات علاوه بر تفاسیر دیگر در دسترس عموم قرار گیرد تا همگان از دریای بیکران مثنوی سیراب شوند