امتحان کردن مصطفی عایشه را که چرا پنهان می شوی | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 686 تا 702
نام حکایت : حکایت آن عاشقی که شب بیآمد بر امید وعدۀ معشوق به وعده گاه
بخش : 4 از 10 ( امتحان کردن مصطفی عایشه را که چرا پنهان می شوی )
در روزگاران پیشین عاشقی بود که از عشق بسیار دم می زد و خود را مشتاق سینه چاک معشوق نشان می داد . روزی معشوق بدو پیغام داد که امشب به فلان جا بیا و به انتظار من باش تا سرِ فلان ساعت نزدت بیایم . عاشق طبق قرار در وعده گاه حاضر شد و منتظر ماند . امّا چون مدّتِ انتظار به طول انجامید . جناب عاشق از فرطِ خستگی رویِ زمین ولو شد و به خوابی عمیق فرو رفت . معشوق دقایقی بعد سر رسید و عاشق را در حال خُرناس دید . پس برای تأدیبِ او مقداری گردو در جیبش ریخت …
متن کامل ” حکایت آن عاشقی که شب بیآمد بر امید وعدۀ معشوق به وعده گاه “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
پیامبر محضِ امتحان فرمود : آن نابینا که تو را نمی بیند . پس پنهان مشو .
عایشه برای آنکه آن نابینا متوجّه نشود . با اشارۀ دست به پیامبر گفت : او مرا نمی بیند ولی من که او را می بینم . [ عارفان بِالله نیز وقتی در مقابل کوردلان با یکدیگر سخن می گویند به ایماء و اشاره و استعاره متوسّل می شوند تا آنان چیزی از آن معارف سر در نیاورند . ]
به سبب آنکه عقل بر حُسن و جمالِ روح غیرت می ورزد این نصایح ( مثنوی یا کلاََ نصایح عقل معاد ) کلام خود را پُر از تشبیه و تمثیل کرده است . [ مراد از «عقل» در اینجا صاحب عقلِ معاد است که شامل انبیاء و اولیاء و عرفا است . و مراد از «روح» در اینجا حضرت حق است . ]
منظور بیت : عقل معاد یا صاحب عقل معاد که عاشق جمال حق است . بواسطۀ غیرتی که بر او دارد و نمی خواهد که هر نااهلی جلوه های حق را مشاهده کند کلامش را آکنده از تشبیه و تمثیل و استعاره می کند . و آدم نادان خیال می کند که حقیقت حق در همین کلامِ مستعار بیان شده است . در حالی که کلام مستعار حجابی است بر رویِ جمالِ حضرت معشوق ، تا اغیار به سوی او راه نیابند .
با آنکه روح تا این درجه پوشیده است . چرا عقل نسبت بدان اینقدر در رَشک است ؟ [ رَشکین = غیور ، رَشک برنده ]
ای رَشکین ، آن کسی را که نورِ ذاتش موجب پوشیدگی و اختفای او شده است از چه کسی پنهان می کنی ؟ [ حضرت حق به سبب شدّتِ ظهورش مخفی است . حکیم سبزواری می گوید :
ای تو مخفی از ظهورِ خویشتن / وی رُخت پنهان به نورِ خویشتن ]
این آفتاب معنوی ، یعنی حضرت حق بدون پرده می رود . یعنی بدون حجاب بر جمیع خلایق تجلّی می کند . شدّتِ نورِ او نقاب رخساره اش شده است .
ای رَشکمند از چه کسی او را پنهان می داری در حالی که حتّی خورشید هم با تمام درخشش و عظمت اثری از او ندیده است . یعنی همانطور که گفتیم حضرت حق از شدّتِ ظهور در کمال خفا به سر می برد . تو دیگر به خود زحمت مده و او را با کلام استعاری از اغیار پوشیده مدار .
امّا غیرت من نسبت به حضرت معشوق چنان از حد گذشته است که حتّی می خواهم او را از خودم نیز پنهان بدارم .
به سببِ آتشِ غیرتم که آهنگی تند و شتابناک دارد حتّی با دو چشم و گوش خود نیز در جنگم . [ گِران = به معنی سخت و شدید نیز آمده است / آتشِ گِران آهنگ = آتشی که لحظه به لحظه رو به شدّت و افزایش است ]
ای جان و دل ، چون چنین غیرتی داری . پس دهانت را فرو بند و کلام را رها کن . [ بِهِل = رها کن ]
بیم آن دارم که اگر ساکت شوم . آن آفتابِ معنوی از جانب دیگر پردۀ غیب و اختفا را پاره کند و بر مشتاقان بتابد .
در سکوت گفتارِ ما آشکارتر شود . زیرا بر اثرِ منع ، آن میل افزایش می یابد . ( اَظهَر = ظاهرتر ، آشکارتر ] [ زبانِ حال گویاتر از زبانِ گفتار است . گاه سکوت از هر کلامی بلیغ تر است . مولانا در بیت 113 دفتر اوّل فرمود :
گر چه تفسیر زبان روشن گر است / لیک عشق بی زبان روشن تر است ]
منظور بیت : هر چه بخواهیم شمس حقیقت را از ظهور منع کنیم . میل او به ظاهر شدن بیشتر می شود .
اگر دریا بخروشد . خروشِ آن به کف مبدّل شود . و جوششِ آن دوست دارد که خود را بشناساند . [ اگر دریای معنوی که در باطنِ اولیاست . غُرِّش و جوش و خروشی کند . از جوش و خروش آن دریا احوال و کرامات و صفات نیکِ آنان به ظهور رسد . پس حالِ وجد و سُرور و مکاشفه اولیا بواسطۀ خروش دریای حق است ( شرح کبیر انقروی ، ج 14 ، ص 222 ) ]
منظور بیت : وقتی که آن دریای معنوی یعنی حضرت حق خودش دوست دارد شناخته شود . چگونه تو می خواهی و می توانی او را بپوشانی ؟
سخن گفتن به منزلۀ بستن روزنۀ تجلّی حق است . آشکار کردن سخن ، عین پنهان کردن آن است . یعنی وقتی حقیقت به حصار کلام می آید کلمات نقاب آن می شود . [ پس تجلّی حق موقوفِ صَمت و سکوت است . ]
همچون بلبل روی شاخۀ گُل بانگ بزن تا افراد بی ذوق را از بویِ گُل به آوازت مشغول داری . [ مولانا در اینجا اصحاب قیل و قال را که به مسموعات دل خوش می دارند از اصحاب کشف و حال که رایحۀ حقیقت را با مشام دل می بویند جدا کرده است . او به خود و عارفانِ صادق توصیه می کند که برای مبتدیان و سالکان نوپا بهتر است از مسموعات بگویی . چون آنان هنوز قابلیّت مکاشفات را ندارند . و چنانچه بخواهی پرده از جمال حقیقت برگیری طاقت آن را ندارند . ]
تا گوششان سرگرم بانگ و گفتار شود و هوش و حواسشان متوجه گُل و بوی گُل نشود .
در مقابل این خورشید که بسیار درخشان است . براستی که هر دلیلی گمراه کننده است .
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…