آمدن زن کافر با طفل شیرخواره نزد رسول الله | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 3220 تا 3237
نام حکایت : به فریاد رسیدن رسول الله ، کاروان عرب را از تشنگی
بخش : 5 از 7 ( آمدن زن کافر با طفل شیرخواره نزد رسول الله )
در هامونی خشک و سوزان ، کاروانی بزرگ از اعراب از بی آبی درمانده شده بودند و عقابِ سیاهِ مرگ بر سرشان بال گشوده بود . در این لحظه های سنگین و هولناک بود که پیامبر اکرم (ص) برای نجاتِ آنان سر رسید و بیدرنگ به جمعی از آنان فرمود : هر چه سریعتر به پشتِ تل های شنی آن سو بروید . کاروانیان پرسیدند : یا رسول الله مگر آن طرفِ تپه ها چه خبر است ؟ فرمود : در آن سو ، غلامی سیاه ، مَشکی پُر از آب همراه دارد و …
متن کامل « حکایت به فریاد رسیدن رسول الله ، کاروان عرب را از تشنگی » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
زنی از زمرۀ حق ستیزان ، روزی با کودکِ دو ماهه اش به نام عبدالعزّی نزد پیامبر (ص) می آید تا صِدقِ دعوی آن حضرت را امتحان کند . کودک در دَم به سخن می آید و می گوید : ای محمّد ، درود خدا بر تو باد . مادر خشمگین می شود و بر کوکِ شیرخوار خود نهیب می زند و می پرسد : چه کسی به تو این کلام را آموخته ، می گوید : خداوند و جبرئیل ، حضرت رسول خدا از او می پر سد : نامت چیست ؟ می گوید : نامِ حقیقی و باطنی من عیدالعزیز است . زیرا من بندۀ خداوندِ عزیزم . امّا این قومِ نادان مرا عبدالعزّی نامیده اند . زیرا پرستندۀ بت عُزّی هستند . سرانجام مادر نیز ایمان می آورد .
مأخذِ این حکایت را انقروی از کتاب نُزهة الناظرین از قولِ ابو هریره نقل کرده است : « زنی با کودکی که هنوز زبان باز نکرده بود نزدِ پیامبر (ص) آمد . پیامبر (ص) به آن کودک فرمود : من کیستم ای پسرک ؟ کودک گفت : تو رسولِ خدایی . پیامبر (ص) فرمود : راست گفتی آفرین بر تو »
نیز از همان روستای غلامِ سیاه ، زنی از کافران شتابان و دوان به سویِ پیامبر (ص) آمد تا آن حضرت را امتحان کند .
آن زن در حالی که روسری بر سر داشت و یک کودکِ دو ماهه همراه آورده بود . به حضورِ پیامبر (ص) رسید . [ خِمار = در اصل به معنی هر چیزی است که چیزِ دیگری را می پوشاند امّا در عُرف ، اختصاص یافته است به روسری و مقنعۀ زنان ]
کودکِ دو ماهه گفت : درودِ خدا بر تو باد ای رسولِ خدا ، ما نزدِ تو آمده ایم .
مادر آن کودک چنان خشمگین شد که به کودک گفت : هی پسر ساکت شو . چه کسی به تو این گواهی دادن را یاد داده است ؟
ای کودکِ شیرخواره ، چه کسی این جمله را به تو آموخته است که در سنِ کم ، زبان درازی کنی ؟ [ جَریر = تُند زبان ، گویا ]
آن کودک دو ماهه جواب داد : این کلام را در درجۀ اوّل حق تعالی به من آموخته و بعد از او جبرئیل یادم داده است . من در بیانِ این شهادت با جبرئیل همآواز هستم . [ رَسیل = همراه ، همآواز ]
مادر از آن کودک سؤال کرد : جبرئیل کو و کجاست ؟ کودک جواب داد : بالاس سَرِ توست . مگر نمی بینی ؟ سرت را بلند کن تا او را ببینی .
جبرئیل بر سرِ تو ایستاده و تا کنون مرا صد بار راهنمایی کرده است .
مادر گفت : آیا تو جبرئیل را می بینی ؟ کودک گفت : آری می بینم . اینک بر بالای سَرت جبرئیل را مانندِ قرصِ کامل ماه می بینم . [ بَدر = ماه تمام ، ماه پُر ، ماه چهارده ، و این حالت نتیجه تابش مستقیم آفتاب به ماه است و ایّامِ بدر با روزهای پُری ماه ، از سیزده تا پانزدهم ماه است . ( فرهنگ اصطلاحات نجومی ، ص ۷۸ ) ]
دوباره کودک گفت : توصیفِ پیامبر (ص) را جبرئیل به من آموخته است و بواسطۀ آن والایی ، مرا از این مراتبِ پَست نجات می دهد . [ سُفول = پستی ، حقارت ، فرومایگی ]
سپس پیامبر (ص) فرمود : ای طفلِ شیرخوار ، اسمِ تو چیست ؟ بگو و امرِ مرا اطاعت کن . [ رَضیع = طفل شیرخوار ]
کودک گفت : نامم در پیشگاهِ الهی ، عبدالعزیز ( = بندۀ خداوندِ عزیز ) است ، امّا نامم در نزدِ یک مشت آدمِ بی سر و پا یعنی بت پرستان ، عبد عزّی است . [ عُزّی = درختی بوده است که اعرابِ جاهلی غَطَفان آن را می پرستیدند و رسول خدا ، خالد بن ولید را مأمور می کند که آن بت را قطع کند ( مجمع البیان ، ج 9 ، ص 176 ، ذیل آیه 19 سورۀ نجم ) / حیز = نامرد و مُخَنّث ، اصل کلمۀ «حیز» به فارسی «هیز» است / مُخَنَّث = به معنی مردی است که حالات و اطوارِ زنان را داشته باشد . زن نما ، زن مانند ]
به حقِ آن ذاتِ الهی که این مقامِ پیامبری را به تو عطا فرمود ، من از پرستشِ بتِ عُزّی برائت می جویم . [ عُزّی ( زهره ) ، از بت های مشهور اعراب بود ]
آن کودکِ دو ماهه همچون ماهِ شبِ چهارده می تابید و مانندِ عالمانِ کاملی که بر صدرِ مجالسِ درس می نشینند ، دروسی در کمال رسانی و بلوغ و پختگی می داد . [ درسِ بالغ = می تواند به معنی مردانِ کامل که به بلوغ روحی ( نه فقط جسمی ) رسیده اند نیز باشد ]
در همان لحظه بویِ عطرآگینِ بهشت برین به مشامِ کودک و مادرش رسید . [ حَنوط = شرح بیت 2817 دفتر سوم ]
کودک و مادرش که از زایل شدن این بویِ بهشتی بیمناک بودند می گفتند : اگر به خاطر این بویِ بهشتی جان بدهیم بهتر است از اینکه آن را از دست بدهیم .
کسی که مُعرّفِ او حضرن حق باشد ، جمادات و نباتات صد گونه او را تصدیق می کنند . [ اگر «صَدّق» را بدون تشدید «دال» بخوانیم ، معنی بیت می شود « کسی که معرف او حضرت حق باشد . جمادات و نباتات صد بار می گویند ، او در دعویش راست گفت » ( این وجه را اکبرآبادی اختیار کرده است ) ]
هر کسی را که خدا حفظ کند ، حتی مرغ و ماهی نیز از او حفاظت می کنند . [ حکایتی که در بخش بعد آمده در تبیین همین نکته است ]
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…