قصه آن زن که شوهر را گفت گوشت را گربه خورد | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

قصه آن زن که شوهر را گفت گوشت را گربه خورد | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 3409 تا 3438

نام حکایت : حکایت در جواب جبری و اثبات اختیار و صحتِ امر و نهی

بخش : 11 از 11 ( قصه آن زن که شوهر را گفت گوشت را گربه خورد )

خلاصه حکایت در جواب جبری و اثبات اختیار و صحتِ امر و نهی

شخصی بالای درختی رفت و شاخه های آن را محکم می تکاند و میوه ها را می خورد و بر زمین می ریخت . صاحب باغ آمد و گفت : خجالت بکش ، داری چه کار می کنی ؟ آن شخص با گستاخی تمام گفت : بنده ای از بندگان خدا می خواهد میوه ای از باغ خدا بخورد . این کار چه ایرادی دارد ؟ صاحب باغ دید بحث و مجادله با او فایده ای ندارد . پس غلام تُرک خود را صدا زد و گفت : آن چوب و طناب را بیاور تا جواب مناسبی به این دزد بدهم . دست و پای دزد را بستند و صاحب باغ محکم با چوب او را مضروب کرد . دزد می گفت …

متن کامل ” حکایت در جواب جبری و اثبات اختیار و صحتِ امر و نهی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات قصه آن زن که شوهر را گفت گوشت را گربه خورد

ابیات 3409 الی 3438

3409) بود مردِ کدخدا او را زنی / سخت طنّاز و پلید و رَهزنی

3410) هر چه آوردی تلف کردیش زن / مرد مضطر بود اندر تن زدن

3411) بهرِ مهمان گوشت آورد آن مُعیل / سویِ خانه با دو صد جهدِ طویل

3412) زن بخوردش با کباب و با شراب / مرد آمد ، گفت دفعِ ناصواب

3413) مرد گفتش : گوشت کو ؟ مهمان رسید / پیشِ مهمان لوت می باید کشید

3414) گفت زن : این گربه خورد آن گوشت را / گوشتِ دیگر خَر ، اگر باشد ، هلا

3415) گفت : ای اَیبَک ترازو را بیار / گربه را من برکشَم اندر عِیار

3416) بر کشیدش ، بود گربه نیم من / پس بگفت آن مرد کِای مُحتال زن

3417) گوشت نیم من بود افزون یک سِتیر / هست گربه نیم من ، هم ای سَتیر

3418) این اگر گربه ست ، پس آن گوشت کو ؟ / ور بُوَد این گوشت ، گربه کو ؟ بجُو

3419) بایزید ار این بُوَد ، آن روح چیست ؟ / ور وَی آن روح است ، این تصویر کیست ؟

3420) حیرت اندر حیرتست ای یارِ من / این نه کارِ توست و نه هم کارِ من

3421) هر دو او باشد ، ولیک از رَبعِ زرع / دانه باشد اصل و آن کَه پَرّه ، فرع

3422) حکمت این اضداد را با هم ببست / ای قصاب این گِرد ران با گردن است

3423) روح ، بی قالب نداند کار کرد / قالبت بی جان فسرده بود و سرد

3424) قالبت پیدا و آن جانَت نهان / راست شد زین هر دو اسبابِ جهان

3425) خاک را بر سر زنی ، سر نشکند / آب را بر سر زنی ، در نشکند

3426) گر تو می خواهی که سر را بشکنی / آب را و خاک را بر هم زنی

3427) چون شکستی سَر ، رود آبش به اصل / خاک ، سویِ خاک آید روزِ فصل

3428) حکمتی که بود حق را ز ازدواج / گشت حاصل از نیاز و از لِجاج

3429) باشد آنگه اِزدواجاتِ دِگر / لاسَ مِع اُذنَّ وَ لا عَینَّ بَصَر

3430) گر شنیدی اُذن کی ماندی اُذُن / یا کجا کردی دگر ضبطِ سُخُن ؟

3431) گر بدیدی برف و یخ خورشید را / از یخی برداشتی اومید را

3432) آب گشتی بی عُروق و بی گِره / زآبِ داودِ هوا کردی زِرِه

3433) پس شدی درمانِ جانِ هر درخت / هر درختی از قدومش نیکبخت

3434) آن یخی بِفسُرده در خود مانده / لامِساسی با درختان خوانده

3435) لَیسَ یَالِف لَیسَ یُولَف جِسمُهُ / لَیسَ اِلّا شُحَّ نَفسِِ قِسمُهُ

3436) نیست ضایع ، زو شود تازه جگر / لیک نَبوَد پیک و سلطانِ خُضَر

3437) ای اَیاز اِستارۀ تو بس بلند / نیست هر بُرجی عبورش را پسند

3438) هر وفا را کی پسندد هِمّتت ؟ / هر صفا را کی گزیند صَفوَتَت ؟

شرح و تفسیر قصه آن زن که شوهر را گفت گوشت را گربه خورد

مردی زنی حیله گر داشت . روزی مرد نیم من گوشت خرید و خانه بُرد تا زن غذایی طَبخ کند و از مهمانان خود پذیرایی کنند . زن که شکمباره بود گوشت را کباب کرد و پنهانی خورد . پس از ساعتی مرد آمد و گفت : زودتر برو گوشتی که خریده ام بردار و غذایی درست کن که الآن مهمانان سر می رسند . زن در کمالِ خونسردی گفت : آن گوشت را گربه خورده است . برو دوباره گوشت بخر . مرد که سابقۀ زنِ خود را می دانست نوکرش را صدا زد و گفت : ترازویی بیاور تا این گربه را وزن کنم . گربه را وزن کرد . وزن گربه هم نیم من بود .

مرد با عصبانیت به زن گفت : آخر ای زن ، وزن گربه نیم من است و آن گوشت هم نیم من بود . اگر این گربه است پس آن گوشت کو و اگر این گوشت است پس آن گربه کو ؟

مولانا در ابیات پیشین از عظمت و تعالی انسان کامل (بایزید) سخن به میان آورد و از اینکه انسان ، جامع اضداد است حیرت عارفانه ای نمایاند . انسان کامل دو ساحت وجودی را که در تقابل یکدیگرند یکجا در خود جمع کرده است . ساحت الهی و ساحتِ مادّی . و سپس می گوید رابطۀ جسم و روح و نحوۀ سازگاری آن معمّایی است لاینحل . او بدین منظور حکایت طنز آمیز مذکور را آورده است .

***

بود مردِ کدخدا او را زنی / سخت طنّاز و پلید و رَهزنی


صاحبخانه ای زنی بسیار افسونگر و نابکار و دزد داشت . [ طنّاز = افسونگر ، ناز کننده ]

هر چه آوردی تلف کردیش زن / مرد مضطر بود اندر تن زدن


مرد هر چه می خرید و به خانه می آورد . زن همه را سر به نیست می کرد . و آن مرد چاره ای جز سکوت نداشت . [ تن زدن = سکوت کردن ]

بهرِ مهمان گوشت آورد آن مُعیل / سویِ خانه با دو صد جهدِ طویل


آن عیالوار (صاحبخانه) با زحمت فراوان گوشتی خرید و برای پذیرایی از مهمان به خانه آورد . [ مُعیل = عیالوار ، عیالمند ]

زن بخوردش با کباب و با شراب / مرد آمد ، گفت دفعِ ناصواب


زن گوشت را کباب کرد و با شراب خورد . وقتی مرد در بارۀ گوشت از او سؤال کرد . زن جواب های در هم و بر همی به او داد .

مرد گفتش : گوشت کو ؟ مهمان رسید / پیشِ مهمان لوت می باید کشید


مرد به زن گفت : گوشتی که به خانه آوردم چه شد و کجاست ؟ مهمان اینک می آید و باید برای او غذایی فراهم ساخت . [ «رسید» گر چه فعل ماضی است ولی چون از آمدن مهمان که امری حتمی است خبر می دهد لذا بهتر است به مضارع تأویل شود . زیرا طبق قاعدۀ مرسوم و معمول طبخ غذا قبل از آمدن مهمان انجام می شود . ]

گفت زن : این گربه خورد آن گوشت را / گوشتِ دیگر خَر ، اگر باشد ، هلا


زن جواب داد آن گوشت را گربه خورد . اگر لازم است برو گوشتِ دیگری بخر .

گفت : ای اَیبَک ترازو را بیار / گربه را من برکشَم اندر عِیار


مرد گفت : آهای غلام برو ترازو را بیاور تا من گربه را وزن کنم و ببینم وزنش چقدر است . [ اَیبَک = نامی که به غلامان ترک می داده اند / عِیار = امتحان کردن پیمانه برای دانستن صحت آن ، اندازه کردن پیمانه ]

بر کشیدش ، بود گربه نیم من / پس بگفت آن مرد کِای مُحتال زن


مرد گربه را وزن کرد و دید وزن گربه نیم من است . پس گفت : ای زن حقه باز . ( گوشت را حتماََ تو خورده ای ) . [ مُحتال زن = زن حیله گر ]

گوشت نیم من بود افزون یک سِتیر / هست گربه نیم من ، هم ای سَتیر


ای زن پاکدامن ، وزن گوشت نیم من و یک سیر بود در حالی که وزن این گربه نیم ن است . [ سِتیر = اِستار ، واحد وزنی معادل چهار مثقال یا چهار و نیم مثقال ، یک سیر / سَتیر = مستور ، مُحجّب ]

این اگر گربه ست ، پس آن گوشت کو ؟ / ور بُوَد این گوشت ، گربه کو ؟ بجُو


اگر این گربه است . پس گوشت کجاست ؟ و اگر این گوشت است پس گربه کو ؟ بگرد گربه را پیدا کن .

بایزید ار این بُوَد ، آن روح چیست ؟ / ور وَی آن روح است ، این تصویر کیست ؟


در اینجا مولانا به حکایت بایزید باز می گردد و می گوید : اگر بایزید همین جسم است . پس آن روح منوّر و لطیف چیست ؟ و اگر بایزید همان روح است پس این قالب جسمانی چه کسی است ؟ [ تصویر = در اینجا کنایه از قالب جسمانی است . ]

حیرت اندر حیرتست ای یارِ من / این نه کارِ توست و نه هم کارِ من


دوست من ، این مسئله حیرتی مضاعف است . یعنی چگونگی جمعِ این دو ضد (روح و جسم) و نحوه ارتباط آن دو با هم واقعاََ معمایی حیرت انگیز است . و حلِّ این معما نه کارِ توست و نه کارِ من .

هر دو او باشد ، ولیک از رَبعِ زرع / دانه باشد اصل و آن کَه پَرّه ، فرع


هر دو اوست . یعنی حقیقتِ حضرت بایزید ( = انسان کامل ) شامل روح و جسم است . ولی مثلاََ در اِزدیادِ محصول زراعت ، دانه اصل است و کاه فرعِ آن . ( رَبع = نمو کردن ، زیاد شدن غلّه )[ «دانه» در اینجا کنایه از روح است و پَرَه ( = برگ کاه ) ، کنایه از جسم . بنابراین با اینکه حقیقتِ انسان مشتمل بر جسم و روح و ساحت مادّی و ساحت معنوی است . با این حال اصل گوهرِ او روح و معنویت است . ]

حکمت این اضداد را با هم ببست / ای قصاب این گِرد ران با گردن است


حکمت الهی این دو ضد ( روح و جسم ) را به یکدیگر پیوند داده است . ای قصّاب این گوشت لخم همراه با گوشت گردن به مشتری تحویل داده می شود . [ مراد از تمثیل فوق اینست که جنبۀ مادّی و جنبۀ معنوی انسان لازم و ملزوم یکدیگرند و انسان منهای یکی از آن دو تحقق عینی ندارد . / گِرد ران با گردن است = نوعی ضرب المثل است .

دست بر رانش نهادم مشت زد بر گردنم / این مَثَل با یادم آمد گِرد ران با گردن است ]

روح ، بی قالب نداند کار کرد / قالبت بی جان فسرده بود و سرد


زیرا روح بدون قالب جسمانی نمی تواند کاری بکند و قالب جسمانیِ تو نیز بدون روح ، جامد و افسرده ادست .

قالبت پیدا و آن جانَت نهان / راست شد زین هر دو اسبابِ جهان


قالبِ جسمانی تو آشکار است در حالی که روحِ تو پنهان . با وجود این دو علل ، اسبابِ جهان سامان یافته است . یعنی با وجود دو جنبۀ مادّی و معنوی . جهانِ خلقت به کمال رسیده است . همچنین انسان نیز با وجود این دو جنبه امکان تعالی دارد .

خاک را بر سر زنی ، سر نشکند / آب را بر سر زنی ، در نشکند


برای مثال ، اگر خاک را بر سرِ کسی بزنی سرش نمی شکند . همچنین اگر آب را بر سرش بکوبی باز سرش نمی شکند .

گر تو می خواهی که سر را بشکنی / آب را و خاک را بر هم زنی


اگر می خواهی سرِ کسی را بشکنی باید آب و خاک را با هم مخلوط کنی . یعنی از ترکیب آب و خاک کلوخ پدید می آید و مسلماََ اگر با کلوخ بر سرِ کسی بکوبی . در جا سرش می شکند .

چون شکستی سَر ، رود آبش به اصل / خاک ، سویِ خاک آید روزِ فصل


چو سرش را شکستی در روز جدایی ، آب به اصل خود بازمی گردد . و خاک نیز به خاک رجوع می کند . [ «آب» در اینجا کنایه از روح ، و «خاک» کنایه از جسم است . و مراذ از «شکستن سر» انجام امور و طی کردن ایّام حیات است . «روز فصل» اشاره دارد به «یوم الفصل» که از اسماء قیامت است و در قرآن کریم به کرّات آمده است . ]

منظور بیت : چون روزگار حیات خود را به پایان بُردی . روح به عالم ارواح می رود و جسم در خاکدان دنیا می ماند .

حکمتی که بود حق را ز ازدواج / گشت حاصل از نیاز و از لِجاج


حکمت حق در پیوند دادن روح و جسم از نیاز و لجاجت حاصل شد . یعنی حکمت مورد نظر خداوند در پیوستن روح و جسم متحققّ شد . چگونه تحقق یافت ؟ اینگونه که بعضی از آدمیان به حضرت حق احساس نیاز کردند . پس ایمان را شعار خود نمودند و بعضی نیز راهِ کفر و ستیزه گری پوییدند و در سِلک حق ستیزان قرار گرفتند . پس دو ساحتِ متضادِّ وجودی انسان در ایمان و کفر نمایانده شد . ایمان حاکی از جنبۀ معنوی اوست و کفر نشان دهندۀ جنبۀ مادّی او .

باشد آنگه اِزدواجاتِ دِگر / لاسَ مِع اُذنَّ وَ لا عَینَّ بَصَر


البته پیوندهای دیگری میانِ اضداد دیگر وجود دارد که نه گوشی آنها را شنیده و نه چشمی آنها را دیده است . ( عَین = چشم / بَصَر = دید ) [ مصراع دوم اشاره است به حدیثی قدسی « حق تعالی فرمود : فراهم آوردم برای بندگانِ نیکو کردارم ، نعیمی را که نه چشمی آن را دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلبِ انسانی خطور کرده است » ( احادیثِ مثنوی ، ص 93 و 94 ) . مولانا در این بیت نکته ای بس و بکر را به اجمال گفته و رد شده است . او می گوید : رابطۀ تضاد و سازگاری نه تنها در عرصۀ متقابل مادّه و معنا برقرار است بلکه حتّی در عالم معنا نیز میان مقوله های مختلف معنوی رابطۀ تضاد و سازگاری حاکم است . ]

گر شنیدی اُذن کی ماندی اُذُن / یا کجا کردی دگر ضبطِ سُخُن ؟


فرضاََ اگر گوش جسمانی آن پیوندهای معنوی را می شنید دیگر گوشی باقی نمی ماند . یعنی آن گوش حاضر نمی شد همچنان گوشِ ظاهری باقی بماند . دیگر چگونه می توانست سخن های شنیده را ضبط کند . [ اُذن = گوش ، در اینجا مراد صاحب گوش است . یعنی کسانی که فقط اصوات طبیعی را می شنوند نه اصوات ماورای طبیعی را . که همانا ظاهرگرایان هستند . ]

گر بدیدی برف و یخ خورشید را / از یخی برداشتی اومید را


برای مثال ، اگر برف و یخ ، خورشید را مشاهده کنند . قهراََ از یخ بودن و انجماد قطع علاقه می کردند .

آب گشتی بی عُروق و بی گِره / زآبِ داودِ هوا کردی زِرِه


در آن صورت برف و یخ به صورت آبی صاف و زلال درمی آمد و باد همچون داود (ع) از آن آب زِرِه می ساخت . [ داود هوا = اشاره است به آیۀ 10 و 11 سورۀ سبا « و ما از فضلِ خود به داوود بخشیدیم و گفتیم : ای کوه ها و ای پرندگان ، شما نیز با نیایش داوود ، همنوا شوید و آهن را برای او نرم کردیم و گفتیم : زِره بساز و در بافتن آن اندازه نگه دار و نکوکاری کنید که من به آنچه کنید بینا و بصیرم » ]

پس شدی درمانِ جانِ هر درخت / هر درختی از قدومش نیکبخت


و آن آب درمانِ جانِ هر درختی می شد . و هر درختی از قَدَمِ آب ، نیکبخت می شد . یعنی آبِ ناشی از ذوب یخ و برف درختان و گیاهان را سرسبز می کند . [ همینطور آدمی اگر جنبۀ اَنانیِ خود را که همچون یخ منجمد است با فروتنی و انکسار نَفس ذوب کند می تواند حیات معنوی را به درخت وحودِ طالبان برساند و آنان را بالنده سازد . ]

آن یخی بِفسُرده در خود مانده / لامِساسی با درختان خوانده


آن یخی که جامد و بسته مانده است با زبان حال به درختان می گوید : با من تماس نگیرید . [ لامِساس = به گفتۀ سید قطب اشاره است به یکی از از احکام جزایی شریعت موسی (ع) . این حکم در بارۀ مجرمانی صادر می شد که جرم های سنگینی مرتکب می شدند ( فی ظلال القرآن ، ج 5 ، ص 494 ) طبق آیه 97 سورۀ طه ، این حکم در بارۀ سامری صادر گردید « موسی (به سامری) گفت : برو که بهرۀ تو در زندگانی دنیوی اینست که دائماََ بگویی : با من تماس نگیرید … » و طبق این حکم سامری از جامعۀ بنی اسراییل طرد شد و به انزوای کامل فرو رفت . ]

منظور ابیات اخیر اینست : اگر وجود سرد و منجمد اهلِ شهوت در معرض خورشید حقیقت قرار گیرد . انجماد روحی آنان ذوب می گردد و به آبی سیّال و حیات بخش مبدّل می شوند و زآن پس موجب رشد و بالندگی دیگران خواهند شد . در ابیات اخیر مراد از «یخ و برف» آدمیان منجمد در اوصاف حیوانی و امیال نفسانی ، و مراد از «خورشید» شمس حقیقت ، و مراد از «آب» وجود عاری از خودبینی سالک است که سیّال و حیات بخش است . و نیز مراد از «درختان» آحاد مردم است .

لَیسَ یَالِف لَیسَ یُولَف جِسمُهُ / لَیسَ اِلّا شُحَّ نَفسِِ قِسمُهُ


جسم آن یخ نه با چیزی مأنوس می شود و نه کسی با او انس می گیرد . بهرۀ او چیزی جز بُخل با نَفسِ خود نیست . [ مقتبس از حدیث « مؤمن با دیگران انس می گیرد و مردم نیز با او مأنوس می شوند و کسی که نه انس می گیرد و نه کسی با او مأنوس می شود هیچ خیری ندارد . و بهترینِ مردم کسی است که برای مردم مفیدتر باشد » ( احادیث مثنوی ، ص 179 ) ]

نیست ضایع ، زو شود تازه جگر / لیک نَبوَد پیک و سلطانِ خُضَر


البته آن یخ نیز عاطل و باطل نمی ماند . زیرا جگرهای گرم بر اثر آن تازگی و انبساط می یابد . لیکن آن یخ بشارت دهنده و پادشاه گیاهان نیست . یعنی استفاده از یخ جگرِ تشنگان را تسکین می بخشد هر چند موجب رویش و پرورش گیاهان نشود . [ مراد از «پیک و سلطان بودن یخ برای گیاهان» اینست که یخ تا وقتی به صورت آب درنیاید نمی تواند گیاهان را سرسبز کند و چون سرسبزی گیاهان وابسته به اوست پس لقب سلطان بر آب می زیبد . ]

منظور بیت : وجود شهوات دنیوی از این جهت مفید است که شدّت و حِدّتِ عشق عارفانه را تعدیل می کند .

ای اَیاز اِستارۀ تو بس بلند / نیست هر بُرجی عبورش را پسند


ای ایاز ستارۀ اقبال تو بس بلند است . و هر بُرجی لیاقت عبور آن را ندارد . [ هر کسی شایستگی استفاضۀ روحانی از انسان کامل را ندارد . [ بُرج = شرح بیت 750 دفتر اوّل ]

هر وفا را کی پسندد هِمّتت ؟ / هر صفا را کی گزیند صَفوَتَت ؟


ای ایاز همّتِ والای تو کی ممکن است که هر وفایی را بپسندد ؟ و صفای باطنی تو کی ممکن است که هر صفایی را برگزیند ؟ [ در دو بیت اخیر «اَیاز» کنایه از انسان کامل و عارف واصل است . یعنی ای محبوب پادشاه جهانِ هستی تو همنشینِ آن سلطانِ بی بدیلی . و هر دلی شایسته آن نیست که محل ستارۀ اقبال معنوی تو شود . همت و صفای تو چنان عالی و صاف است که به هیچ مرتبه ای از مراتب معهود وفا و صفای باطنی قناعت نمی کند . ]

شرح و تفسیر بخش قبل شرح و تفسیر حکایت بعد

دکلمه قصه آن زن که شوهر را گفت گوشت را گربه خورد

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات
Tags:
فقیه

Share
Published by
فقیه

Recent Posts

غزل شماره 14 دیوان غزلیات شمس تبریزی / شرح و تفسیر

1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…

1 سال ago

غزل شماره 172 دیوان غزلیات سعدی شیرازی / شرح و تفسیر

1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…

1 سال ago

غزل شماره 13 دیوان غزلیات شمس تبریزی / شرح و تفسیر

1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…

1 سال ago

غزل شماره 171 دیوان غزلیات سعدی شیرازی / شرح و تفسیر

1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…

1 سال ago

غزل شماره 12 دیوان غزلیات شمس تبریزی / شرح و تفسیر

1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…

1 سال ago

غزل شماره 170 دیوان غزلیات سعدی شیرازی / شرح و تفسیر

1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…

1 سال ago