شرح و تفسیر فرستادن رسولان به سمرقند به آوردن زرگر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
پادشاهی به قصد شکار به همراه خدمتکارانش به بیرون شهر رفت . درمیانه راه کنیزکی زیبارو دید و دل بدو باخت و بر آن شد که او را به دست آرد و همراه خود به کاخ ببرد ، او با بذل مالی فراوان بر این مهم دست یافت . اما دیری نپائید که کنیزک بیمار شد و شاه طبیبان حاذق را از هر سو نزد خود فراخواند تا کنیزکش را درمان کنند . طبیبان هر کدام مدعی شدند که با …
متن کامل ” حکایت عاشق شدن پادشاهی بر کنیزکی و خریدن پادشاه ، کنیزک را “را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
شاه بی درنگ یکی دو مامور به سوی سمرقند گسیل داشت ، ماهر ، لایق و با کفایت و بسیار عادل بودند .
آن دو مامور شاه به سمرقند آمدند نزد زرگر رعنای شیرین رفتار نکوکار رسیدند .
– شنگ به معنی شیرین رفتار و فضول به معنی بسیار بخشنده و نکوکار می باشد .
ماموران شاه به زرگر گفتند : ای استاد ماهری که شناخت و معرفت تو کامل است و وصف تو در همه شهرها بر سر زبانها افتاده است .
اینک فلان شاه ترا برای امور زرگری خود پذیرفته است زیرا تو زرگری بزرگ هستی .
حال این خلعت و این طلا و نقره را بگیر و اگر به حضور شاه برسی مصاحب و همنشین خاص او نیز خواهی بود .
مرد زرگر وقتی که آن همه مال و جامه های فاخر را دید فریفته شد و از شهر و اهل و عیالش جدا شد .
غره شدن به معنی مغرور شدن می باشد .
مرد زرگر شادمان شد و به راه افتاد در حالیکه نمی دانست شاه قصد جانش را کرده است .
مرد زرگر بر اسبی عربی نشست و شادمان به سوی بارگاه شاه تاخت و خونبهای خود را خلعت می پنداشت .
ای کسی که با کمال اختیار و رضا و رغبت آهنگ سفر کرده ای و با پای خود به سوی سرنوشتی شوم گام پیش نهاده ای .
آن زرگر در خیالاتش فرمانروائی و عزت و سالاری می پروراند در حالیکه عزرائیل با تحقیر میگفت : بشتاب به سوی حرص و آز که به آرزوهای خیال انگیزت می رسی .
همینکه زرگر به شهر شاه رسید ، آن حکیم الهی وی را به نزد شاه برد .
مرد زرگر را با عزت و احترام نزد شاه بردند تا پروانه وار بر سر آن شمع بسوزد .
– نیکلسون می گوید ” شمع ” به زنی بلند بالا ، زیبا روی و خندان اشارت دارد .
شاه زرگر را دید و خیلی تعظیمش کرد و گنجینه طلا را در اختیار گذاشت .
آن حکیم الهی به شاه گفت : ای سلطان بزرگ و عالیقدر ، این کنیزک را به خواجه ( زرگر ) بده .
تا کنیزک به وصالش برسد و به برکت این وصال بهبود یابد و آب وصال زرگر ، آتش و حرارت عشق او را تسکین دهد .
شاه آن کنیزک زیباروی را به زرگر داد و آن دو نفر را که همنشینی و وصال یکدیگر را طلب می کردند به وصال هم رسانید .
کنیزک و زرگر مدت شش ماه با یکدیگر کامرانی می کردند تا آنکه کنیزک کاملا سلامتی خود را باز یافت .
پس از سپری شدن شش ماه آن حکیم الهی شربتی ساخت و به زرگر داد ، زرگر شربت را خورد و در حضور کنیزک حالش دگرگون شد و رو به رنجوری نهاد .
– نیکلسون معتقد است آن شربت مرحله تدریجی ریاضت دادن به نفس اماره است و بدین وسیله نفس از علائق شهوانی می رهد .
هنگامی که زیبائی و طراوت زرگر بر اثر بیماری از میان رفت ، جان کنیزک از درد و رنج فراق و جدائی او رها شد .
همینکه زرگر آن شربت را خورد رنجور و زشت شد و رنگ رخساره اش زرد شد و اندک اندک علاقه قلبی کنیزک نسبت به او سرد و خموش شد .
عشق هائی که تنها به خاطر آب و رنگ و جمال ظاهری باشد در واقع عشق نیست بلکه ننگ و عار پدید می آورد .
– مولانا در جای جای مثنوی این حقیقت را بازگو می کند که ارزش و اصالت هر عشقی بستگی تام تمام به ارزش و اصالت معشوق دارد و اگر عشق و حب آدمی به موضوعی کاذب و ناپایدار تعلق گیرد نمی توان لفظ “عشق” را بر آن نهاد بلکه آنرا “هوی و هوس” می زیبد .
اگر ضمیر «آن» در مصراع اول به «زرگر» بازگردد ، می گوید : کاشکی زرگر سرتاپا عیب و ننگ می بود و اصلا ذره ای حسن و جمال نداشت تا این وضع و حال ناگوار و قضای بد گریبانش را نمی گرفت . و اگر ضمیر «آن» در مصراع اوّل به « عشق های رنگی » باز گردد معنی بیت اینست : ای کاش عشق های رنگی و هوسناکانه نزد مردم چنان مذموم و ننگین جلوه می کرد که کسی بدان تعلّقِ خاطر نمی یافت . در نتیجه آن زرگر و امثال آن که معشوق واقع شده اند دچار سرنوشت ناگوار نمی شد .
از چشم آن زرگر خون مانند جوی روان شد و روی زیبای او دشمن جانش شد .
پر طاووس ، دشمن جان طاووس است و چه بسیارند شاهانی که شکوه و شوکتشان آنها را هلاک کرده است . یعنی محسود خاندان قرار گرفته و در نتیجه قربانی حسدورزی ها شده اند .
زرگر در آن هنگام که می مرد با زبان حال می گفت : من مانند آن آهوی هستم که شکارچی به خاطر نافه خوشبویم ، خون صافم بریخت .
و نیز من مانند آن روباه صحرائی هستم که به خاطر پوست مرغوبش بر سر راه او کمین می کنند و سرش را می برند .
و هم چنین من مانند آن فیلی هستم که فیلبانان ( شکارچیان ) او را زخمی می کنند و خونش را می ریزند تا استخوان و عاج گرانبهایش را به یغما ببرند.
– مولانا در چند بیت اخیر این مطلب را بازگو کرده که فر و شکوه آدمیان ، آنان را محسود می سازد و در نتیجه در معرض هلاک واقع می شوند لذا ستر کمال و جلال لازم است .
آن کسی که مرا به خاطر زیبائی ظاهر یا مطامع پست و حقیر خود می کشد ، آیا نمی داند که خون من نمی خوابد یعنی تباه و ضایع نمی شود و روزی دامن قاتل را می گیرد .
امروز به زیان من سپری شد و فردا به زیان او خواهد بود یعنی هرکس چاهی برای دیگری حفر کند روزی خود بدان چاه خواهد افتاد و تقاص فعل خود را خواهد دید زیرا خون مظلومی همچون من مگر ممکن است به هدر رود .
به عنوان مثال اگر چه دیوار سایه بلند بر زمین پهن کند ولی بالاخره آن سایه به سوی دیوار باز می گردد .
این جهان در مثل مانند کوه است و اعمال و نیات ما مانند بانگ و فریادی است که در کوه طنین می افکند و بی گمان هر فریادی که در کوه بزنیم طنین آن دوباره به سوی ما باز می گردد . [ در چند بیت اخیر مسئله مهمِ جوابِ عمل مطرح شده است . تمامی کُتبِ آسمانی و امهاتِ کُتب اخلاقی بدین مطلب تصریح کرده اند که آدمی رهینِ اعمال خود است . هر عملی که انجام دهد نتیجۀ آن را می بیند . آیاتِ قرآن کریم نیز به کرّات بدین موضوع تأکید کرده است . این موضوع از مسائل محوری مثنوی و مکتب مولانا است . ]
زرگر این سخنان را گفت و مرد و آن کنیزک از عشق زرگر رها شد و دلش از حب او پاک گردید .
زیرا عشق به مرده و معشوق های آفل دوامی ندارد چرا که مردگان هرگز به سوی ما باز نخواهند گشت .
عشق زنده یعنی آن عشقی که بر معبود حقیقی تعلق می گیرد پیوسته در روح و دیده باطنی حتی از غنچه هم تازه تر است زیرا معشوق حقیقی هماره زنده و پاینده است پس عشق بدو نیز هرگز نمیرد .
عشق آن کسی را انتخاب کن که زنده و جاودان است و مدام تو را از شراب جان افزای بقا و جاودانگی سیراب می کند .
عشق آن کسی را برگزین که جمیع انبیا از عشق او شکوه و شوکت و اقتدار یافتند .
در اینجا مولانا با بیتی دلنشین و اقناعی به آن دسته از متکلّمان پاسخ داده که معتقدند محبّتِ بنده به خدا قابلِ تصور نیست ، زیرا اولاََ خداوند با مخلوقات مباینتی تام دارد و چون هیچگونه مناسبت و سنخیتی میان حق و خلق نیست ، پس محبّتِ بنده به او هم قابلِ تصوّر نیست . ثانیاََ محبّت نوعی اراده و خواهش است و ارادۀ بنده به چیزی تعلق خواهد گرفت که از امور ممکنه باشد تا تصرّف در آن متصرّف شود و چون خدا ازلی است مشمولِ ارادۀ بندۀ حادث نگردد زیرا تصرّفِ حادث در قدیم مُحال است . بنابراین متکلّمان هر جا در قرآنِ کریم لفظِ «حُب» و مشتقاتش را دیده اند آنرا به معنی تعظیم و یا ارادۀ طاعت فرض کرده اند . ولی صوفیه بر خلافِ آنان معتقدند که جز خدا چیزِ دیگری شایسته عشق و محبّت نیست و در جوابِ ادلّۀ متکلّمان گویند که ما بر خلافِ شما معتقدیم که ارتباط و مناسبت میانِ حق و خلق موجود است و از نظر ما میان حق و خلق مباینتی نیست . چرا که مذهبِ ما مذهبِ وحدت و یگانگی است نه کِثرت و دوگانگی .
دلیلِ مولانا در ردِ ادلّۀ متکلمان بدین قرار است : خداوند را کریم گویند بدین جهت که عطا و بخشش او معلل به علت و غرضی نیست پس بدین ترتیب هیچ کاری بر او دشوار نیاید و هموست که راه را بر عاشق خود باز گرداند و طریق وصول به خود را نشان دهد و به وصال رساند .
معنی بیت : تو این حرف را نزن که ما اجازه ورود به بارگاه الهی را نداریم و نمی توانیم به شاه جهان هستی واصل شویم زیرا با بزرگواران بخشنده کارها مشکل نیست .
دکلمه فرستادن رسولان به سمرقند به آوردن زرگر
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…
View Comments
بسم الله النور
با سلام و عرض ادب وظیفه ی خودم دانستم که تشکری فراوان از شما و زحمت های شما انجام بدم .
ممنونم
سلام بیت هایی که متوجه نشدم اینجا معنیش رو فهمیدم ممنونم از سایت خوبتون
با تشکر از سایت وزین و بسیار ارزنده شما
در متن کامل اشعار این قسمت دو اشتباه تایپی دیده می شود: در بیت 186 سمرقند به اشتباه، سورقند تایپ شده
در بیت 202 لفظ "پیش"، به اشتباه "چیش" تایپ شده.
در بیت 206 آیا نمی توان ضمیر آن را به عشق برگرداند؟ چون علی القاعده هر گاه دو لفظ در کلام آمده باشد و پس از آن دو، یک ضمیر باشد علی القاعده، ضمیر به لفظ اقرب، یعنی دومی برمیگردد که در این جا لفظ عشق، نزدیکتر به ضمیر "آن" است تا لفظ زرگر. ضمن اینکه اگر ضمیر را به زرگر برگردانیم مجبوریم ننگ را وصف زرگر بدانیم و آن را به معنای "دارای عیب و ننگ" بدانیم
سلام . دو اشتباه تایپی اصلاح شد . و در مورد بیت 206 نظر شما کاملاََ صحیح می باشد . در متن شرح بیت 206 معنی بیت با توجه به اینکه ضمیر «آن» به «عشق» بازگردد . نوشته شد .
از توضیحات شما کمال تشکر را دارم .