بیان آنکه مرد بدکار چون متمکّن شود در بدکاری | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

بیان آنکه مرد بدکار چون متمکّن شود در بدکاری| شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 1171 تا 1225

نام حکایت : حکایت شخصی که دعوی پیغمبری می کرد گفتندش چه خورده ای

بخش : 3 از 11 ( بیان آنکه مرد بدکار چون متمکّن شود در بدکاری )

خلاصه حکایت شخصی که دعوی پیغمبری می کرد گفتندش چه خورده ای

شخصی ادّعایِ پیغمبری کرد . او را گرفتند و نزدِ شاه بُردند و از شاه تقاضا کردند که شخصِ مدّعی را مجازات کند تا مایۀ عبرتِ همگان گردد . شاه دید که آن مدّعی ، مردی لاغر و مُردنی است و حتّی طاقتِ یک کشیده هم ندارد . پس با خود گفت که چاره در اینست که با وی به نرمی گفتگو کنم تا رازِ ادّعای او آشکار شود . پس …

متن کامل ” حکایت شخصی که دعوی پیغمبری می کرد گفتندش چه خورده ای را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات بیان آنکه مرد بدکار چون متمکّن شود در بدکاری

ابیات 1171 الی 1225

1171) وافیان را چون ببینی کرده سود / تو چو شیطانی شوی آنجا حسود

1172) هر که را باشد مِزاج و طبعِ سُست / او نخواهد هیچ کس را تن درست

1173) گر نخواهی رَشکِ ابلیسی ، بیا / از درِ دعوی به درگاهِ وفا

1174) چون وفاات نیست ، باری دَم مزن / که سخن دعوی ست ، اغلب ما و من

1175) این سخن در سینه دخلِ مغزهاست / در خموشی مغزِ جان را صد نماست

1176) چون بیامد در زبان ، شد خرجِ مغز / خرج کم کُن تا بماند مغز نغز

1177) مردِ کم گوینده را فکرست زَفت / قشرِ گفتن چون فزون شد مغز رفت

1178) پوست افزون بود ، لاغر بود مغز / پوست ، لاغر شد چون کامل گشت و نغز

1179) بنگر این هر سه ز خامی رَسته را / جَوز را و لَوز را و پسته را

1180) هر که او عِصیان کند ، شیطان شود / که حسودِ دولتِ نیکان شود

1181) چونکه در عهدِ خدا کردی وفا / از کرَم عهدت نگه دارد خدا

1182) از وفایِ حق تو بسته دیده ای / اُذکُروا اَذکُزکُم نشنیده ای

1183) گوش نِه ، اَوفُوا بِعهدی گوش دار / تا که اُوفِ عَهدَکُم آید ز یار

1184) عهد و قرضِ ما چه باشد ای حَزین ؟ / همچو دانه خشک کِشتن در زمین

1185) نه زمین را زان فروغ و لَمتُری / نه خداوندِ زمین را توانگری

1186) جز اشارت که از این می بایدم / که تو دادی اصلِ این را از عدم

1187) خوردم و دانه بیاوردم نشان / که از این نعمت به سویِ ما کشان

1188) پس دعای خشک هِل ای نیکبخت / که فشاندِ دانه می خواهد درخت

1189) گر نداری دانه ، ایزد ز آن دعا / بخشدت نخلی ، که نِعمَ ماسَعی

1190) همچو مریم ، درد بودش ، دانه نی / سبز کرد آن نخل را صاحب فنی

1191) ز آنکه وافی بود آن خاتونِ راد / بی مرادش داد یزدان صد مراد

1192) آن جماعت را که وافی بوده اند / بر همه اصنافشان افزوده اند

1193) گشت دریاها مُسَخَّرشان و کوه / چار عُنصر نیز بندۀ آن گروه

1194) این خود اِکرامی ست از بهرِ نشان / تا ببینند اهلِ انکار آن عیان

1195) آن کرامت های پنهان شان که آن / در نیاید در حواس و در بیان

1196) کار آن دارد ، خود آن باشد ابد / دایماََ ، نه مُنقَطِع ، نه مُستَرَد

1197) ای دهندۀ قوت و تمکین و ثَبات / خلق را زین بی ثباتی دِه نجات

1198) اندر آن کاری که ثابت بودنی ست / قایمی دِه نَفس را ، که مُنثَنی ست

1199) صبرشان بخش و کفۀ میزان گران / وارهانشان از فنِ صورتگران

1200) از حسودی بازشان خر ای کریم / تا نباشند از حسد دیوِ رَجیم

1201) در نعیمِ فانیِ مال و جسد / چون همی سوزند عامه از حسد

1202) پادشاهان بین که لشکر می کشند / از حسد خویشانِ خود را می کُشند

1203) عاشقانِ لُعبتانِ پُر قَذَر / کرده قصدِ خون و جانِ همدگر

1204) ویس و رامین ، خسرو و شیرین بخوان / که چه کردند از حسد آن ابلهان

1205) که فنا شد عاشق و ، معشوق نیز / هم نَه چیزند و ، هواشان هم نَه چیز

1206) پاک الهی که عدم بر هم زند / مر عدم را بر عدم عاشق کند

1207) در دلِ نَه دل ، حسدها سَر کند / نیست را هست این چنین مُضطَر کُند

1208) این زنانی کز همه مُشفق ترند / از حسد دو ضَرَّه خود را می خورند

1209) تا که مردانی که خود سنگین دل اند / از حسد تا در کدامین منزل اند ؟

1210) گر نکردی شرع ، افسونی لطیف / بر دریدی هر کسی جسمِ لطیف

1211) شرع بهرِ دفعِ شَرّ رایی زند / دیو را در شیشۀ حجّت کند

1212) از گُواه و از یَمین و از نُکول / تا به شیشه در رود دیوِ فَضول

1213) مثلِ میزانی که خشنودیِ دو ضِد / جمع می آید یقین در هَزل و جِد

1214) شرع چون کیله و ترازو دان یقین / که بدو خصمان رهند از جنگ و کین

1215) گر ترازو نَبوَد ، آن خصم از جدال / کی رهد از وَهمِ حَیف و اِحتیال ؟

1216) پس درین مُردارِ زشتِ بی وفا / این همه رَشک ست و خصم ست و جفا

1217) پس در آن اقبال و دولت چون بُوَد ؟ / چون شود جِنّی و اِنسی در حسد

1218) آن شیاطین خود حسودِ کهنه اند / یک زمان از رهزنی خالی نِه اند

1219) و آن بنی آدم که عِصیان کِشته اند / از حسودی نیز شیطان گشته اند

1220) از نُبی بر خوان که شیطانانِ اِنس / گشته اند از مسخِ حق با دیو جنس

1221) دیو چون عاجز شود از اِفتتان / استعانت جوید او زین اِنسیان

1222) که شما یارید با ما ، یاری ای / جانبِ مایید جانب داری ای

1223) گر کسی را ره زنند اندر جهان / هر دو گون شیطان ، برآید شادمان

1224) ور کسی جان بُرد و شد در دین بلند / نوحه می دارند آن دو رَشک مند

1225) هر دو می خایند دندانِ حسد / بر کسی که داد ادیب او را خِرَد

شرح و تفسیر بیان آنکه مرد بدکار چون متمکّن شود در بدکاری

وافیان را چون ببینی کرده سود / تو چو شیطانی شوی آنجا حسود


هرگاه ببینی که وفا کنندگان به عهد و پیمان سود برده اند در این هنگام مانندِ شیطان حسادت می ورزی . [ مولانا در این بخش می گوید : هرگاه خویِ بَدی و شقاوت در حاقِّ ضمیرِ کسی جای گیرد و به صورت ملکۀ راسخه درآید . اولاََ امیدی به اصلاحِ او نیست و ثانیاََ خویِ شقاوت ، او را به حسادت و بدخواهی نیکان و صالحان می انگیزد . در آیه 9 سورۀ عَلَق آمده است : « آیا دیدی کسی را که بازمی داشت بنده ای را که نماز می گزارد » در شأنِ نزولِ این آیه آمده است که ابوجهل به یارانِ خود گفت : آیا مجمّد در برابرِ شما پیشانی بر خاک می ساید ( نماز می گزارد ) ؟ گفتند : آری . گفت : سوگند بدانچه سوگند یاد کنیم . اگر او را در اثنای نماز بینم پای بر گردنش همی فشارم . و چون به او خبر دادند که محمّد در حالِ نماز است بشتافت و عهمینکه نزدیکِ او رسید واپس گریخت . بدو گفتند ای ابو جهل این چه حالی است ؟ گفت : همینکه به محمّد نزدیک شدم میانِ خود و او خندقی آتشناک دیدم و بال ها و پرهایی . محمّد فرمود : اگر ابوجهل به من نزدیک می شد فرشتگانِ خدا او را شرحه شرحه می ربوددند ( مجمع البیان ، ج 1 ، ص 515 ) ]

هر که را باشد مِزاج و طبعِ سُست / او نخواهد هیچ کس را تن درست


برای مثال ، هر کس که طبع و مزاجی ناسالم داشته باشد . دوست ندارد کسی سالم و تندرست باشد .

گر نخواهی رَشکِ ابلیسی ، بیا / از درِ دعوی به درگاهِ وفا


اگر دوست نداری دچارِ حسادت شیطانی شوی از درگاهِ ادعاهای بی اساس بلند شو و به درگاه وفایِ به عهدِ الهی بیا .

چون وفاات نیست ، باری دَم مزن / که سخن دعوی ست ، اغلب ما و من


حال که وفای به عهد نداری دست کم خموش باش زیرا سخن غالباََ در اثبات «ما» و «من» است . [ کسی که دَم از وفای به عهد می زند و بدان التزامی ندارد دو گناه مرتکب شده ، یکی دروغ و دوم عدمِ تعهد به پیمان . ]

این سخن در سینه دخلِ مغزهاست / در خموشی مغزِ جان را صد نماست


سخن ، محصولِ گرانبهای عقول است . بر اثر خاموشی و سکوت جوهرِ روحِ آدمی ، فراوان رشد می کند . ( دَخل = درآمد ، در اینجا به معنی محصول و نتیجه / نما = رشد و نمو ) [ این بیت و ابیات بعدی در مزیّتِ خاموشی است . سخن را در سینه حفظ کردن ، خود ریاضتی است سازنده و تقویت کنندۀ روح و عقل . حکیم سبزواری سکوت را به اشجار و درختان در موسمِ زمستان تشبیه می کند که ظاهراََ برگ و باری ندارد امّا در باطن قُوا و استعدادهایی نهفته دارند که در فصلِ بهار به صورت اوراق و اثمار ظهور می کند . در شرح اسرار ، ص 359 آمده است :

دَر سخن دُر ببایدت سُفتن / ورنه ، گُنگی بِه از سخن گفتن ]

چون بیامد در زبان ، شد خرجِ مغز / خرج کم کُن تا بماند مغز نغز


همینکه سخن بر زبان جاری شود . مغز آدمی مصرف گردد . پس سخن را کمتر مصرف کن . پس سخن را کمتر مصرف کن تا مغز ، خوب و لطیف بماند . [ بسیاری از سخن گفتن ها نه برای کشفِ حقیقت بلکه برای خودنمایی و اظهار فضل و یا خَستنِ دلِ این و آن است . و قهراََ اینگونه سخن گفتن ها صفایِ روح را به تیرگی تبدیل می کند . ]

مردِ کم گوینده را فکرست زَفت / قشرِ گفتن چون فزون شد مغز رفت


کسی که کم سخن می گوید اندیشه ای سترگ دارد و هرگاه سخن که مانندِ پوست است زیاد شود . مغز تباه می گردد . ( زَفت = بزرگ و ستبر / قشرِ گفتن = اضافه تشبیهی است یعنی سخن مانندِ پوست است ) [ همانطور که ضخیم شدن پوستِ میوه به مغزش خلل وارد می آورد . کلام نیز مانندِ پوست است که هر چه بیشتر شود به عقل و روح که به منزلۀ مغز است آسیب می زند . ]

پوست افزون بود ، لاغر بود مغز / پوست ، لاغر شد چون کامل گشت و نغز


اگر پوستِ میوه ای ضخیم باشد مغزِ آن کوچک می گردد . امّا اگر مغز درشت و کامل باشد پوست نازک می گردد .

بنگر این هر سه ز خامی رَسته را / جَوز را و لَوز را و پسته را


این واقعیت را در سه میوۀ گردو و بادام و پسته که از مرحلۀ خامی رهیده اند و به پختگی رسیدند ملاحظه کن . ( جَوز = گردو ) [ این سه میوه اگر پوستِ ضخیم داشته باشند مغزشان کوچک شود و بالعکس هرگاه مغزی درشت داشته باشند پوستشان نازک گردد . ]

هر که او عِصیان کند ، شیطان شود / که حسودِ دولتِ نیکان شود


هر کس در برابرِ حقیقت سرکِشی کند به شیطان دگر شود و آنگاه بر دولت و اقبالِ معنوی صالحان حسد ورزد .

چونکه در عهدِ خدا کردی وفا / از کرَم عهدت نگه دارد خدا


هرگاه به پیمانِ خدا وفادار مانی . خداوند نیز از رویِ کرم و بخشندگی ، پیمانِ تو را حفظ کند . [ در آیه 40 سورۀ بقره آمده است : « ای بنی اسرائیل یاد آرید نعمتی را که به شما ارزانی داشتم و به پیمانم وفادار مانید تا به پیمانتان وفادار باشم و فقط از من بترسید » ]

از وفایِ حق تو بسته دیده ای / اُذکُروا اَذکُزکُم نشنیده ای


امّا تو از وفای به عهد الهی صرف نظر کرده ای . زیرا حقیقت آیه « یادم کنید تا یادتان کنم » را به گوشِ جان نشنیده ای . ( اُذکُروا = یاد کنید / اَذکُزکُم = یادتان کنم ) [ در آیه 152 سورۀ بقره آمده است : « یادم کنید تا یادتان کنم . سپاسم گزارید و بر من کفر مورزید » ]

گوش نِه ، اَوفُوا بِعهدی گوش دار / تا که اُوفِ عَهدَکُم آید ز یار


به حقیقتِ آیه « به عهدم وفا کنید » گوشِ جان بسپار تا از حضرت معشوق جوابِ « به عهدِ شما وفا کنم » در رسد . [ اَوفُوا = وفا کنید / اُوفِ = وفا کنم ]

عهد و قرضِ ما چه باشد ای حَزین ؟ / همچو دانه خشک کِشتن در زمین


ای اندوهگین بگو ببینم پیمان و قرضِ ما چیست ؟ یعنی وفای ما به عهدِ الهی و قرض الحسنه ای که به خدا می دهیم چه مفهومی دارد ؟ جواب : مانندِ کاشتنِ دانۀ خشک در زمین . ( حَزین = اندوهگین ) [ اکبر آبادی گوید : بندگان را وفا کردن به عهد و قرض دادن به حق تعالی از برای نفعِ خود است مانندِ دانه که در زمین کارند . نه زمین را از آن منفعت باشد و نه مالک را . مثلاََ طاعتی که در مسجد کرده شود نه مسجد را از آن حاصل بُوَد و نه صاحبِ مسجد را که حضرتِ حق است ( شرح مثنوی ولی محمِّد اکبرآبادی ، دفتر پنجم ، ص 58 ) ]

نه زمین را زان فروغ و لَمتُری / نه خداوندِ زمین را توانگری


نه زمین از آن دانه رونق و وسعت می یابد و نه صاحبِ حقیقی زمین توانگر می شود . [ لَمتُر = چاق ، فَربِه / خداوندِ زمین = منظور حضرت حق است . با بذر افشانی ما در زمین و کِشت و زرع نه به ذاتِ زمین چیزی افزوده می گردد و نه خداوند از این کارِ ما منتفع می شود زیرا او غنیِّ بالذّات است . « توانگری را برای رعایتِ وزنِ شعر باید «تانگری» خواند » ]

جز اشارت که از این می بایدم / که تو دادی اصلِ این را از عدم


این کار تنها بدین موضوع اشارت دارد که خداوندا تویی که اصلِ این دانه ها را از کتمِ عدم به ما ارزانی داشتی . [ کِشت و زرعی که انسان می کند در واقع دعایی است حقیقی و عملی . آدمی بدین وسیله از حضرت حق می خواهد که نعمت های خود را هر چه بیشتر عطا فرماید . ]

خوردم و دانه بیاوردم نشان / که از این نعمت به سویِ ما کشان


خداوندا من محصولاتِ اِعطایی تو را از زمین ات خوردم و مجدداََ دانه اش را در زمینِ تو کاشتم . از این نعمت ها بر ما ارزانی فرما . [ دعا باید توأم با سعی و مجاهدۀ عملی باشد . تا بر جریاناتِ طبیعی تأثیری شِگرف نهد و اِلّا صِرفِ چرخشِ زبان وافی به مقصود نیست . ]

پس دعای خشک هِل ای نیکبخت / که فشاندِ دانه می خواهد درخت


پس ای شخصِ سعادتمند ، دعای خشک و بی روح را رها کُن . زیرا هر کس که درخت خواهد باید در زمین دانه بریزد و بکارد . ( فشاندِ دانه = افشاندن دانه / هِل = رها کن ، ترک کن ) [ تنها دعای لفظی کافی نیست بلکه آدمی باید با کِردار و اخلاقِ حسنۀ خود بذرِ حسنات بکارد تا درختِ بختِ الهی و اقبالِ معنوی به دست آرَد . ]

گر نداری دانه ، ایزد ز آن دعا / بخشدت نخلی ، که نِعمَ ماسَعی


اگر دانه ای نداری که بکاری . حضرتِ حق بر اثرِ دعای دردمندت درختی به تو می بخشد که جا دارد گفته شود : چه خوب است پاداشِ کاری که این بنده کرده است . [ اگر دعایِ عملی نداری دستِ کم دعای دردمندانه و نیایشِ صمیمانه کن باشد که درختِ کمال به تو داده شود . ]

همچو مریم ، درد بودش ، دانه نی / سبز کرد آن نخل را صاحب فنی


مانندِ مریم که درد داشت امّا دانه ای نداشت که بکارد و درخت شود . امّا خداوندِ حکیم درختی برای او رویانید . [ اشاره است به آیه 23 سورۀ مریم « آنگاه که او را دردِ زاییدن درگرفت . زیرِ شاخه خرمابُنی رفت و از شدت اندوه با خود همی گفت : ای کاش زین پیش مُردمی و فراموش شُدمی به تمام » ]

ز آنکه وافی بود آن خاتونِ راد / بی مرادش داد یزدان صد مراد


زیرا که آن بانویِ عالی همّت به عهدش وفا کرده بود . یعنی اواهرِ الهی را امتثال می کرد . و خداوند بی آنکه مریم ، مرادی بخواهد خواسته ها و مقاصدِ او را برآورد . [ راد = صاحب همّت ، بخشنده ، دلیر ]

آن جماعت را که وافی بوده اند / بر همه اصنافشان افزوده اند


آن کسانی که به عهد الهی وفا نموده اند . آنان را بر همۀ مردم برتری داده اند . [ برخی از شارحان فاعلِ «افزوده اند» را «قضا و قدر» دانسته اند . ]

گشت دریاها مُسَخَّرشان و کوه / چار عُنصر نیز بندۀ آن گروه


دریاها و کوهها مطیعِ آن عارفان شد و در تصرّفِ آنان قرار گرفت . عناصر اربعه ( خاک ، باد ، آب و آتش ، یعنی کلِ جهان ) بنده و فرمانبردار آن جماعت شد . [ بیانی است از ولایتِ تکوینی انبیاء و اولیاء و عارفان . ]

این خود اِکرامی ست از بهرِ نشان / تا ببینند اهلِ انکار آن عیان


این فضیلتی که خداوند به بندگانِ برگزیدۀ خود عطا فرمود . تنها نمونه و آیتی است برای نشان دادنِ نتایجِ وفاداری به پیمانِ الهی و بندگی خالصانۀ او .

آن کرامت های پنهان شان که آن / در نیاید در حواس و در بیان


کراماتِ باطنی بندگانِ راستینِ خدا نه در حواسِ آدمی می گنجد و نه به زبان می آید . [ کرامت = شرح بیت 2229 دفتر دوم ]

کار آن دارد ، خود آن باشد ابد / دایماََ ، نه مُنقَطِع ، نه مُستَرَد


آن کرامات ، ابدی و دائمی و ناگسستنی و برگشت ناپذیر است . یعنی کرامتی که به آنان عطا شود از ایشان گرفته نشود . [ مُستَرد = باز پس گرفته شده ]

مناجات


ای دهندۀ قوت و تمکین و ثَبات / خلق را زین بی ثباتی دِه نجات


ای خداوندی که روزی و پابرجایی و استواری می دهی . مردم را از این نااستواری رهایی بخش . [ تمکین = در میان صوفیّه اصطلاحی خاص است و آن عبارت است از دوام مکاشفات الهی ، شرح بیت 1980 دفتر اوّل . امّا در اینجا معنی لفظی آن مراد است . ]

منظور بیت : خداوندا مردم را از تلوّن و بوقلمون صفتی نجات دِه .

اندر آن کاری که ثابت بودنی ست / قایمی دِه نَفس را ، که مُنثَنی ست


خداوندا به نَفسِ سُست کار در هر امری که ثبات در آن لازم است . ایستادگی و استقامت عطا فرما . ( مُنثَنی = خمیده ، دوتا ، در اینجا به معنی سست کار و درمانده ) [ نَفسِ آدمی طبعاََ از طاعت و عبادت و عملِ صالح تن می زند . پس ای خداوندِ حکیم ، نَفسِ ما را در این امور ثبات و استواری عطا فرما . ]

صبرشان بخش و کفۀ میزان گران / وارهانشان از فنِ صورتگران


خداوندا به مردم صبر عطا فرما ، و کفۀ ترازویِ اعمالِ صالح آنان را سنگین کن . و آنان را از حیله و نیرنگِ دنیا طلبان نجات دِه . [ صورتگر = نقّاش ، مجسمه ساز ،  منظور صورت پرستان دنیا طلب است . حکیم سبزواری گوید : منظور از آن اهلِ ظاهر و یا نَفسِ مُسوِّله  / کفۀ میزان گران = تعبیری است متّخذ از آیه 8 سورۀ اعراف « و سنجش (اعمال) در آن روز (رستاخیز) حق است . کسانی که ترازوی ( اعمالِ صالحِ ) ایشان سنگین است رستگاران اند » ]

از حسودی بازشان خر ای کریم / تا نباشند از حسد دیوِ رَجیم


ای خداوندِ بخشنده ، آنان را از حسادت نجات دِه تا بر اثرِ حسادت به شیطانِ ملعون مبدّل نشوند . [ رَجیم = ملعون ، مطرود ]

در نعیمِ فانیِ مال و جسد / چون همی سوزند عامه از حسد


نگاه کُن که عامّۀ خلایق به خاطر متاعِ فانی دنیا و جسمِ ظاهر ( زیبایی ظاهر ) به یکدیگر حسادت می کنند و در آتش این حسادت می سوزند .

پادشاهان بین که لشکر می کشند / از حسد خویشانِ خود را می کُشند


برای مثال ، پادشاهان دنیا را کن که لشکرکشی می کنند و از رویِ حسادت ، خویشان و اقوامِ خود را می کُشند .

عاشقانِ لُعبتانِ پُر قَذَر / کرده قصدِ خون و جانِ همدگر


کسانی که عاشقِ دلبرانِ بَدسیرت اند . آهنگِ قتل و هلاکت یکدیگر می کنند . یعنی به خاطرِ تصاحبِ آنان یکدیگر را می کُشند . [ لُعبَت = وسیلۀ بازی مانند عکس و عروسک . امّا در فارسی به معنی معشوق و دلبر است / قَذَر = پلیدی ]

ویس و رامین ، خسرو و شیرین بخوان / که چه کردند از حسد آن ابلهان


حکایت ویس و رامین و خسرو و شیرین را بخوان و ببین که آن نابِخردان بر اثرِ حسادت چه کارها که نکردند . [ ویس و رامین = منظومه ای است عاشقانه که در حدود 446 هجری قمری به وسیلۀ فخرالدین اسعد گرگانی ، شاعر قرنِ پنجم به نظمِ فارسی درآمده . اصلِ قصۀ ویس و رامین به زبان پهلوی و متعلق به دورۀ اشکانیان است . ویس ، جوانی بود که به دختری به نامِ رامین عشق می ورزید . / خسرو و شیرین = دومین مثنوی حکیم نظامی گنجوی است که حدود سال 576 هجری سروده شد و یکی از فصولِ خمسه بشمار رود . وی به هنگامِ سرودنِ آن دچار عشقِ دختری به نامِ آفاق بورده است . ]

که فنا شد عاشق و ، معشوق نیز / هم نَه چیزند و ، هواشان هم نَه چیز


ببین که هم آن عاشقان نابود شدند و هم معشوقان . هم خودشان ناچیز بودند و هم عشق هاشان . [ اگر ظاهربینان ، عشق به وجودِ سَرمَدیِ حضرت حق می ورزیدند بر حسب واقع نه تنها هیچگاه نابود نمی شدند بلکه محترم و جلیل القدر نیز بودند . ]

پاک الهی که عدم بر هم زند / مر عدم را بر عدم عاشق کند


پاک خداوندی که عدم را مقارنِ عدمِ دیگر کرد . و عدم را عاشق عدم نمود . [ با توجه به اینکه « بر هم زدن » هم بهمعنی تصادم و یکی را بر دیگری زدن است و هم به معنی زیر و رو کردن و خراب و پریشان نمودن است لذا مصراع اوّل را می توان اینگونه نیز معنی کرد : « پاک خداوندی که عدم را زیر و رو کرد و موجودات را پدید آورد » . نیکلسون گوید : یعنی میانِ صُوَرِ عالَمِ مجازی کشش متقابل پدید آورد ( شرح مثنوی معنوی مولوی ، دفتر پنجم ، ص 1801 ) ]

منظور بیت : موجوداتِ این عالَم که به منزلۀ عدم هستند به حکمِ مُقتضیّاتِ طبیعی به یکدیگر دلبستگی پیدا می کنند .

در دلِ نَه دل ، حسدها سَر کند / نیست را هست این چنین مُضطَر کُند


در دلی که واقعاََ دل نیست حسدها ظاهر می شود و موجودِ عدم را اینگونه درمانده می سازد . یعنی حضرت وجود ، موجودات را گه به منزلۀ اَعدامِ اضافی و موجوداتِ ظِلّی هستند بوسیلۀ حسادت دچارِ پریشانی و تفرقۀ خاطر می کند . [ مُضطَر = درمانده ، بیچاره ]

این زنانی کز همه مُشفق ترند / از حسد دو ضَرَّه خود را می خورند


این زنان که از همه مهربانترند . یعنی زنان که طبعاََ موجوداتی عاطفی و نازک دل اند . همین زنانِ عاطفی وقتی که هووی یکدیگر می شوند از رویِ حسادت یکدیگر را از میان می برند . [ ضَرّه = هوو ]

تا که مردانی که خود سنگین دل اند / از حسد تا در کدامین منزل اند ؟


حتّی زنانِ عاطفی و مهربان به خاطرِ حسادت یکدیگر را از میان می برند تا چه رسد به مردانی که ذاتاََ سنگین دل اند . پس ، از این مطلب دریاب که مردان وقتی که مقهورِ حسادت شوند در چه مرحله ای از قساوت و بیرحمی جای می گیرند و چه ها که نمی کنند ؟

گر نکردی شرع ، افسونی لطیف / بر دریدی هر کسی جسمِ لطیف


اگر شرع ، تدبیری ظریف بکار نمی بُرد . هر کس رقیبِ خود را از روی حسادت پاره پاره می کرد . [ تدبیر شرع ، به شرح ابیات زیر است ]

شرع بهرِ دفعِ شَرّ رایی زند / دیو را در شیشۀ حجّت کند


شرع برای راندن بَدی تدبیری می اندیشد . و شیطان یعنی نَفسِ امّاره را درونِ شیشۀ دلیل و حجّت می اندازد . ( در شیشۀ حجّت کند = در اینجا یعنی او را مقهور و مغلوبِ دلیل و برهان کند . ) [ مصراع دوم ممکن است به مسخّر شدن دیوان و پریان به دستِ سلیمان (ع) اشاره داشته باشد که این مطلب را قرآن کریم در سورۀ ص ، آیه 37 و سورۀ سبا ، آیه 12 ، تصریح کرده است . در پاره ای از افسانه ها نیز آمده است که سلیمان (ع) چند دیو و پری را در شیشه حبس کرده و به قعر دریا افکنده است . ( شرح کبیر انقروی ، جزو اوّل ، دفتر سوم ، ص 197 ) . برخی نیز در توضیح مصراع دوم به مسئلۀ تسخیر جن و پری اشاره کرده اند که شعبه ای از علومِ غریبه است و جنِّ مورد نظر را با اورادی خاص در شیشه ای محبوس می کنند . ( نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر سوم ، ص 113 ) ]

از گُواه و از یَمین و از نُکول / تا به شیشه در رود دیوِ فَضول


حجّتِ شرعی از قبیلِ شاهد و سوگند دادن مُنکر و امتناع از سوگند است تا سرانجام به حکمِ شرع ، شیطانِ یاوه گو مقهور و محکوم شود . [ گواه = در اینجا بیّنه است که مدعی باید برای اثباتِ دعویِ خود اقامه کند / یمین = به معنی سوگند است که در محکمه باید مدّعی علیه را سوگند دهند ) [ این بیت به یک موضوعِ فقهی که در کُتبِ قضاء آمده است اشارت دارد و آن اینست که : هرگاه در محکمه ، مدّعی ، بیّنه ای بر مدعی علیه نداشته باشد با درخواست او حاکمِ شرع ، مُنکر ( مدّعی علیه ) را دعوت به سوگند می کند . مُنکر یا سوگند می خورد و یا سوگند را به مدّعی ارجاع می دهد و یا نُکول می کند . یعنی نه سوگند می خورد و نه سوگند را به مدّعی رَد می کند . در این صورت حاکمِ شرع وی را به صِرفِ نکول و تمرّد ، محکوم به ادای حق به مدّعی می کند . مولانا در این بیت نَفسِ امّاره را به «دیو» و شرع را به سلیمان نبی تشبیه کرده است . شرع ، نَفسِ امّارۀ آدمی را مقهور می کند . ]

مثلِ میزانی که خشنودیِ دو ضِد / جمع می آید یقین در هَزل و جِد


شرع مانندِ ترازویی است که بوسیلۀ آن ، یقیناََ رضایتِ دو نفر مخالف ( مدّعی و مدّعی علیه ) در موضوعی جدّی و غیر جدّی برآورده شود . [ هَزل = شوخی ، غیر جدّی ]

شرع چون کیله و ترازو دان یقین / که بدو خصمان رهند از جنگ و کین


یقین بدان که شرع مانندِ پیمانه و ترازویی است که بوسیلۀ آن دشمنان از جنگ و ستیزه گری نجات پیدا می کنند . [ کیله = در اینجا به معنی پیمانه ]

گر ترازو نَبوَد ، آن خصم از جدال / کی رهد از وَهمِ حَیف و اِحتیال ؟


اگر ترازو نباشد کی ممکن است که دشمن از خیالِ ستم و ستیزه گری دست بدارد ؟ [ حَیف = ستم ، ستم کردن / اِحتیال = حیله گری ]

پس درین مُردارِ زشتِ بی وفا / این همه رَشک ست و خصم ست و جفا


در جایی که به خاطرِ مُردارِ زشت و بی وفایِ دنیا این همه حسادت و دشمنی و جفاکاری صورت می گیرد . [ ادامه معنا در بیت بعد ]

پس در آن اقبال و دولت چون بُوَد ؟ / چون شود جِنّی و اِنسی در حسد


پس قیاس کن که در آن بخت و دولتِ معنوی که جن و انسان نسبت بدان حسد می ورزند چگونه است ؟

آن شیاطین خود حسودِ کهنه اند / یک زمان از رهزنی خالی نِه اند


آن اهریمنان ، حسودانی کهنه کارند و لحظه ای از گمراهی دست نمی کشند .

و آن بنی آدم که عِصیان کِشته اند / از حسودی نیز شیطان گشته اند


و آن آدمیزادگانی که تخمِ عصیان کاشته اند بر اثر حسادت ، شیطان شده اند . یعنی مردمِ گنه کار و عصیان پیشه بر اثر حسادتی که به این و آن می ورزند به غایت خباثت و شرارت می رسند .

از نُبی بر خوان که شیطانانِ اِنس / گشته اند از مسخِ حق با دیو جنس


از قرآن کریم بخوان که آدمیانِ شیطان صفت بر اثرِ مسخ شدن شان توسطِ حضرت حق با شیاطین همجنس شده اند . [ اشاره است به آیه 112 سورۀ انعام « بدینسان برای هر پیامبری دشمنی از شیاطینِ آدمی و پری بنهادیم که ( برای گمراه کردن مردم ) سخنانی آراسته به یکدیگر می گفتند و اکر پروردگارت می خواست چنین نمی کردند پس آنان را با تهمت هایشان وانِه » مراد از مسخ شدن آدمیانِ شیطان صفت ، در این بیت مسخ باطنی است . ]

دیو چون عاجز شود از اِفتتان / استعانت جوید او زین اِنسیان


وقتی شیطان در گمراه کردنِ مردم درمانده شود از آدمیان شیطان صفت یاری می جوید . [ اِفتتان = گمراه کردن ]

که شما یارید با ما ، یاری ای / جانبِ مایید جانب داری ای


شیطان به اینان گوید : شما دوستِ ما هستید ، ما را یاری کنید . شما حامی ما هستید از ما حمایت کنید . [ اشاره است به آیه 121 سورۀ انعام « و نخورید از ذبیحه ای که نامِ خدا بر آن یاد نشده است که این خود سرکشی است . و براستی که شیاطین به دوستانِ خود القا کنند که با شما به مجادله خیزند و اگر از ایشان پیروی کنید مشرک اید » ]

گر کسی را ره زنند اندر جهان / هر دو گون شیطان ، برآید شادمان


اگر در این دنیا کسی را گمراه کنند . هر دو نوع شیطان از این امر شادمان می شوند یعنی هم شیاطین اِنسی و هم شیاطینِ جنّی .

ور کسی جان بُرد و شد در دین بلند / نوحه می دارند آن دو رَشک مند


ولی اگر کسی از گمراهی جانِ سالم بدر بَرد و در دین مقامی والا یابد . آن دو حسود ماتم به پا کنند . [ رَشک مند = حسود ]

هر دو می خایند دندانِ حسد / بر کسی که داد ادیب او را خِرَد


اگر شخص ادیبی به کسی درسِ علم و عقل آموزد . آن دو دشمن ، دندانِ حسادت می سایند یعنی سخت خشمگین می شوند . [ مراد از «ادیب» در اینجا معلمِ روحانی و مرشدِ راه دان است . پس هرگاه ادیبی کسی را معرفت آموزد شیطان و شیطان صفتان غضبناک شوند . ]

شرح و تفسیر بخش قبل شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه بیان آنکه مرد بدکار چون متمکّن شود در بدکاری

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات
Tags:
فقیه

Recent Posts

غزل شماره 14 دیوان غزلیات شمس تبریزی / شرح و تفسیر

1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…

1 سال ago

غزل شماره 172 دیوان غزلیات سعدی شیرازی / شرح و تفسیر

1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…

1 سال ago

غزل شماره 13 دیوان غزلیات شمس تبریزی / شرح و تفسیر

1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…

1 سال ago

غزل شماره 171 دیوان غزلیات سعدی شیرازی / شرح و تفسیر

1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…

1 سال ago

غزل شماره 12 دیوان غزلیات شمس تبریزی / شرح و تفسیر

1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…

1 سال ago

غزل شماره 170 دیوان غزلیات سعدی شیرازی / شرح و تفسیر

1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…

1 سال ago