بقیه قصۀ متعرضان به پیل بچگان | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 105 تا 137
نام حکایت : خورندگان پیل بچه از حرص و ترک نصیحت ناصح
بخش : 2 از 6 ( بقیه قصۀ متعرضان به پیل بچگا ن )
گروهی از مسافران به سرزمین هند رسیدند و چون گرسنه بودند خواستند حیوانی شکار کنند . در این اثنا مردی دانا و خِردمند با آنها روبرو شد و از سَرِ دلسوزی و راهنمایی به آنها گفت که در این سرزمین پهناور ، گلّه های فیل بسیار یافت می شود ولی مبادا هوسِ شکارِ آنها به سَرتان بزند ، زیرا فیل ها بوی فرزندان خویش را تشخیص می دهند و اگر شما فیلی شکار کنید و بخورید قطعاََ گرفتار انتقام فیلانِ مست خواهید شد . مرد دانا پس از گفتن این سخنان با آن جمع وداع گفت و رفت . کم کم گرسنگی بر ایشان چیره شد و …
متن کامل « حکایت خوردن پیل بچگان از حرص و ترک نصیحت ناصح » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .
بدانید که فیل ، دهان هر رهگذری را بو می کند و اطراف شکم او را مورد جستجو قرار می دهد .
تا بر اثر این جستجو ، گوشتِ کباب شدۀ بچۀ خود را در هر جا یافت . یعنی وقتی خورندۀ بچۀ خود را پیدا کرد ، انتقام و قدرتِ خود را به او نشان دهد . [ با اینکه حضرت مولانا می خواهد صورتِ ظاهری داستان را دنبال کند . باز موجِ معارف و اسرار ، او را با خود می برد و نکته پردازی های اخلاقی و عرفانی اوجِ دیگری می گیرد . ]
تو گوشتِ بندگانِ خدا را می خوری ، پشتِ سرِ آنان بَد می گویی . بدان که کیفرِ این کارِ ناپسند را خواهی دید . [ اشاره است به آیه 12 سورۀ حُجُرات « ای کسانی که به خدا گرویده اید ، از بسیاری گمان ها دوری کنید که پاره ای از گمان ها گناه است و کارهای نهانی یکدیگر را برمَکاوید و از یکدیگر غیبت مَکنید . آیا هیچ یک از شما می پسندد که گوشتِ برادر مُردۀ خود خورد ؟ البته که آن را ناپسند خواهید داشت و بترسید از خدا که اوست توبه پذیر و بخشاینده » ]
به هوش باشید که آفریدگار هستی ، دهان شما را می بوید . چه کسی جز راستگویان می تواند جانِ سالم به در بَرد .
وای به حالِ آن فریب خوردۀ مسخرۀ که نکیر و منکر در قبر دهان او را بو می کند . [ نکیر و منکر = در لغت به معنی ناخوش و ناشایسته و ناشناخته است . نام در فرشته ای است که در قبر از مُرده سؤال می کنند . در پاره ای از روایات اسلامی نیز نامِ این دو فرشته آمده است ( سفینة البحار ، ج 2 ، ص 610 و 611 ) برخی گویند که کافران و فاسقان را«نکیر و منکر» سؤاال کنند و مؤمنان را «بشیر و مبشر » . با توجه به این مطلب ، وجه تسمیۀ آن دو فرشته کاملاََ معلوم است و بیت فوق نیز ناظر به همین معنی است ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 6 ) ]
نه امکان دارد که دهان را از آن دو فرشته بزرگ پنهان کرد و نه امکان دارد که دهان را با دارویی خوشبو کرد .
در تنگنای گور ، با آب و روغن و چیزهای مُعطر نمی توانند بوی نفرت انگیز دهانشان را بپوشانند و راهِ خدعه و نیرنگ به روی عقل و هوش مسدود شده است . [ خوارزمی می گوید : دریغا ، که هر لحظه به واسطۀ ایذای اهلِ دین و غیبت اربابِ یقین به انتقامی عظیم مبتلایی . اما به سبب غشاوۀ تعلّقات ، مشاهدۀ آن نمی نمایی . هر لحظه موکلان قهرِ سبحانی با سلاسل و اغلال پنهانی تو را بر بسته به سوی دوزخ مفارقت می کشند و نمی گذارند که قدمی در طریقِ مواصلت پیش نهی و به نورِ آشنایی ، خانۀ دل را روشنایی دهی ، اما چون هنوز کشفِ غطا نکرده اند تو را امکان مشاهدۀ صور معانی نیست ( جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 371 ) ]
آن دو فرشته با گُرزهای خود چند ضربه بر سر و نشستگاهِ یاوه گویان می کوبند .
تو به اثر گُرز عزراییل نگاه کن ، اگر چه نتوانی چوب و آهن گُرزِ او را مشاهده کنی . [ عِزراییل = در لغت به معنی بندۀ خداست ، زیرا در زبان سریانی ، «عِزرا» به معنی بنده و «ئیل» به معنی خداوند است ( آنندراج ، ج 4 ، ص 3935 ) در فارسی به او فرشتۀ مرگ و جان ستان گویند . این اسم در قرآن کریم نیامده . لیکن در سورۀ سجده ، آیه 11 ، با عنوان ملک الموت از او یاد شده است . اکبرآبادی در مقصودِ این بیت می گوید : خیال مکن که گُرزِ عزرائیل پس از مرگ و در عالم برزخ خواهد بود و بس ، بلکه عذاب های پس از مرگ ، اکنون نیز در همین دنیا وجود دارد . لیکن غافلان آثارِ این عذاب را درک نمی کنند . همین سیاهی دل و تاریکی باطن از آثارِ گُرز و عذاب عزرائیل است ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 7 ) ]
گاهی نیز گُرزِ خود را ظاهر می سازد ولی تنها شخصِ محتضر از آن آگاه می شود .
شخصِ مُحتَضَر به اطرافیان خود می گوید : این شمشیر چیست که بر بالای سرِ من می درخشد ؟ [ صورت ملکوتی گُرز و شمشیر عزراییل برای شخصِ در حال احتضار کشف می شود ولی برای دیگران پنهان است . ساران = جمع سار به معنی سر ]
اطرافیان او با کمالِ تعجب می گویند : ما که چیزی نمی بینیم ، تو حتماََ دچارِ خیالات شده ای . باید در جواب آنها گفت : خیالات دیگر چه مقوله ای است ؟ اکنون هنگامِ کوچیدن به سرای باقی است . [ تمام بیت را می توان سخنِ اطرافیانِ شخصِ محتضر فرض کرد . با این تقدیر معنی بیت چنین است : ما که چیزی نمی بینیم تو حتماََ دچارِ خیالات شده ای . تو در این هنگام که باید از این دنیا کوچ کنی این خیالات دیگر چیست که به سَرَت زده است ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 7 ) ]
این چه خیالی است که سپهرِ گردون با همۀ عظمت از ترسِ مرگ ، مانند خیال ، لاغر و حقیر می شود ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر دوم ، ص 7 ) [ اگر مصراع دوم بیت قبل را (116) سخن اطرافیان محتضر فرض کنیم . پس این بیت باید سخن محتضر و یا کلام مولانا باشد . این بیت (117) در تأیید و توضیح بیت قبل (116) آمده است . خیال در بیت 69 دفتر اوّل ، به امری میان وجود و عدم توصیف شده و بیانگر نزاری و ناچیزی است و این بیت ناظر به همین منظور است . ]
گُرزها و شمشیرهای کیفر اعمال انسانی به هنگامِ وقوعِ حالتِ احتضار برای آدمی محسوس می گردد . از اینرو سرِ او به پایین فرو می افتد . [ منکوس = سرنگون ]
شخصِ محتضر می بیند که آن گُرز و شمشیر برای او فراهم آمده است ولی چشمان دوست و دشمن نمی تواند آن را درک کند .
اینک حسِ آزمندی و طمع از وجودِ او رَخت بر بسته و در عوض دیدۀ تیز بینی پیدا کرده است و هنگامِ مرگ رسیده است . [ اشاره است به آیه 22 سورۀ ق « و تو از این روزِ سخت در غفلت بودی تا آنکه ما پرده از کارت برانداختیم و چشمِ بصیرتت بیناتر گردید » . گه خونریز = هنگام فرا رسیدن مرگ ]
چشمِ او بر اثرِ تکبّر و غضب ، همانند مرغِ بی هنگام شد . [ یعنی صفاتِ ذمیمه ، چشمِ دل او را کور کرد و وقتی چشمِ دلِ او بینا شد که کار از کار گذشته بود در حالیکه لازم بود این دیده در دنیا تیزبین و بینا می شد تا او را به حیاتِ طیبّه می رساند . مرغ بی هنگام = شرح بیت 943 دفتر اوّل ]
مرغ بی هنگام را باید سر بُرید زیرا او بی موقع بانگ می زند . [ دَرا = مخفف دَرای به معنی زگ بزرگ ، جَرَس ]
تو لحظه به لحظه در حالِ جان کندن هستی . پس به هنگامِ جان کندن های لحظه به لحظه خود مواظب ایمانِ خود باش . [ حال که آدمی در هر لحظه از حیات خود در حالِ جان کندن است و گام به سوی مرگ برمی دارد . باید مواظبِ آخرین لحظه جان کندن خود باشد تا با قلبی مؤمن از این سرای سپنج بکوچد . حضرت علی (ع) می فرماید : « هر نفسی که آدمی برمی کشد ، گامی است به سوی مرگ » ( نهج البلاغه ، حکمت 71 ) ]
عمرِ تو در مَثَل مانند کیسه زر است . و روز و شب نیز همانند کسی است که دینارها را می شمرد ( نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر سوم ، ص 38 ) [ وجه دوم معنی مصراع دوم : « روز و شب همانند دینار در حال شمار و گذار است » ( شرح اسرار ، ص 191 ) ]
گردش روزان و شبان و گذرِ زمان ، بیدرنگ و توقف ، سکه های عمر آدمی را می شمارد تا آنکه کیسۀ حیات آدمی خالی می شود و زوال او از راه می رسد . [ خسوف = در لغت به معنی گرفتگی ماه است ولی در اینجا کنایه از اُفول و زوال آدمی است / بی وقوف = بی توثق ]
برای مثال ، اگر از یک کوه ، دمادم مقداری برداری و به جای آن چیزی نگذاری . کوه به این عظمت ، از این کاستی های تدریجی پایان می پذیرد و چیزی از آن باقی نمی ماند . [ «دادن» در اینجا به معنی بخشیدن نیست که کنایه از معادن نهفته در دلِ کوه ها باشد بلکه منظور همان برداشتن های تدریجی است بنابراین اشاره به تمام شدن خودِ کوه است نه معادن نهفتۀ آن ]
بنابراین به جای هر لحظه از عمر که از دست می دهی . از سجده و قرب به حضرت حق ، عوض و مابه ازایی برای آن بگمار و تا از این طریق به مقصودِ حقیقی برسی . [ شایسته است که دوران حیاتِ خود را در عبادت و کردار نیک سپری کنی تا به غایتِ نهایی حق نایل شوی . مصراع دوم اشاره است به آیه 19 سورۀ علق « نه چنین است که پندارد . تو اطاعت مکن و بنماز پرداز و نزدیک شو » ]
برای انجام هر کاری نباید جوش بزنی مگر کاری که به دین و ایمان مربوط می شود . در این کار تا می توانی بجوش و بکوش .
سرانجام ، تو بدون اینکه کارهایت را تمام کرده باشی از این دنیا رخت خواهی بست . بنابراین کارهایت ناقص و نانِ تو ناپخته می ماند . [ اکبرآبادی گوید : « نان تو خام » یعنی قوت و غذای روحانی که عبارت از علوم و معارف است ، خام خواهد ماند . یعنی از آن قوت و غذا بهره ای نخواهی گرفت ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 8 ) ]
و باید بدانی که آباد کردن و ساختن گور و لحد ، به سنگ و چوب و مالِ فروان نیست . [ لُبَذ = به معنی کثیر و بسیار است . در آیه 6 سورۀ بَلَد به همین معنی آمده است « گوید : مالِ بسیار به کار بردم » ]
بلکه ساختن و عمارت گور در این است که از صدق و صفا ، گوری برای خود فراهم سازی ، و وجودِ موهومِ خود را در وجودِ حقیقی او محو و فانی کنی . [ صوفیه می گوید : فنای در ذاتِ احدیت باید بدان پایه برسد که هر گاه سالک «من» می گوید ، قائلِ آن را نیز حضرت حق بداند نه خود . «منی» در هر دو مصراع به معنی «انانیّت» است . انانیّت ما سِوی الله ، موهوم و مجازی است و انانیّتِ حق تعالی ، حقیقی ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 8 ) ]
باید خاکِ درگاهِ الهی شوی و مستغرق در عشق او ، تا نَفسِ تو از نَفسِ رحمانی او مددها بگیرد . [ مصراع دوم یعنی ، برای اینکه تو از فیضِ الهی الهام یابی ( مقدمه رومی و تفسیر مثنوی معنوی ، ص 340 ) ]
مقبره و گنبد و بارگاه ، مقبولِ مردانِ عالَمِ غیب نیست . ( نثر و شرح مثنوی شریف ، دفتر سوم ، ص 38 ) [ ملاهادی سبزواری در شرح مصراع دوم گوید : که اینها ( گنبد و بارگاه ) برای اهلِ معنی نیکو نیست ( شرح اسرار ، ص 191 ) اکبرآبادی می گوید : اصحاب معنی که با آن طرفِ عالَمِ محسوسات نسبت دارند و متعلق به عالَمِ ماورای حس هستند . حاجتی به گنبد و بارگاه ندارند ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 8 ) چرا که روحِ متعالی انسانِ کامل از قیدِ مادّه ومادیّات و متعلقاتِ مادّه رهیده است و اینها همه از عوارضِ دنیا و دنیا خواهی است . ]
تو نگاه کن به آدمِ زنده ای که اکنون در این دنیا ، جامه های حریرین و فاخر بر تن می کند . آیا این جامه بر هوش و عقلِ او می افزاید ؟ مسلماََ هیچ بر هوش و فکرِ آدمی نمی افزاید . [ اکبرآبادی «زنده» را «رِند» خوانده و می گوید : آنکه در امور دنیوی رند و با فراست باشد و خود را به جامۀ زیبا آراید . این امر موجب حصول هوش و عقلِ معاد در او نمی شود ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر سوم ، ص 8 ) ]
روحِ او دچارِ عذابی ناگوار است و عقربِ اندوه در قلبِ اندوه زدۀ او لانه کرده است . [ عذاب مُنکر = می تواند به معنی عذابِ ناشناخته باشد . بدین معنی که شخصِ اسیر در زیورهای دنیوی ، علائم و آثارِ عذابِ الهی را که به صورت تیرگی قلب و نزولِ احوال درون نمایان می گردد متوجه نمی شود و به نعیمِ گذرندۀ دنیا می بالد و هر گونه کیفر و عذابی را انکار می کند . برخی نیز «عذاب مُنکر» را کیفر یکی از دو فرشته ( نکیر و منکر ) فرض کرده اند که توضیح آن در بیت 109 همین بخش گذشت ]
در ظاهر ، نمایی پر نقش و نگار و آراسته دارد ولی در باطن ، روان و اندیشه ای سخت مضطرب دارد .
ولی شخصِ دیگری را می بینی که خرقه ای ژنده و کهنه بر تن دارد ، در حالی که فکر و اندیشه ای مانند نبات و گفتاری شیرین چون شِکر دارد .
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…