آیه وَ اِن یَکادُ الَّذینَ کَفَرُوا لَیُزلِقُونَکَ بِاَبصارِهِم | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 506 تا 535
نام حکایت : حکایت آن اعرابی که سگِ او گرسنه و انبانِ او پُر نان بود
بخش : 3 از 15 ( آیه وَ اِن یَکادُ الَّذینَ کَفَرُوا لَیُزلِقُونَکَ بِاَبصارِهِم )
سگی در حالِ جان کندن بود . صاحبش که یکی از صحرانشینان عرب بود در کنارش نشسته بود و اشکی سوزان می ریخت . عابری از آنجا می گذشت حالِ زارِ او را دید و از او پرسید : چرا می گریی ؟ از غمِ چه کسی داغ دار شده ای ؟ صاحبِ سگ گفت : از همۀ مالِ دنیا سگی وفادار داشتم که اینک در حالِ مُردن است . هم نگهبانم بود و هم برایم شکار می کرد . عابر پرسید : به چه سبب می میرد ؟ آیا زخم و آسیبی به او رسیده است ؟ صاحبِ سگ …
متن کامل ” حکایت آن اعرابی که سگِ او گرسنه و انبانِ او پُر نان بود “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
ای رسول خدا در جمع کافران هستند کسانی که چشمِ بَدشان حتِّی بر کرکسان نیز تأثیر می گذارد و آنان را به هلاکت می رساند . [ عنوان این بخش تفسیر آیه 51 سورۀ قلم است « و همانا چون کافران قرآن بشنودند نزدیک بود که با چشمانِ خود تو را هلاک سازند و گویند که او (محمّد) دیوانه است » ]
جشمِ بَد آنان چنان مؤثر است که حتّی سَرِ شیرِ بیشه را می شکافد . بطوری که شیر آه و نتله سر می دهد . [ عَرین = بیشه ، نیزار / اَنین = آه ، ناله ]
یکی از آن بَدچشمان ابتدا با نگاهِ مرگ به شتری می نگرد و سپس غلامِ خود را در پیِ آن شتر می فرستد . [ حِمام = مرگ ]
و به آن غلام می گوید : برو و مقداری از پیهِ این شتر برایم بخر . وقتی که غلام به آن شتر می رسد می بیند که آن شتر در میانِ راه هلاک شده است . [ راه بَر = بر راه ، در میان راه ]
ابوالفتوح در سببِ نزول این آیه آورده است که طایفۀ بنی اسد به داشتنِ چشمِ بَد معروف بودند . در خبر است که یکی از ایشان اگر به یک گاو و یا شتری سالم نگاه می کرد حیوان چند قدمی بیش نمی رفت که بر زمین می افتاد . و هر گاه آنان به گوشت نیاز داشتند به گاو و یا شتری نگاه می کردندو می گفتند چقدر زیباست . من نظیر آن را ندیده ام . همینکه این حرف را می زدند آن حیوان درجا می افتاد و صاحبش سرش را می بُرید . و بدین ترتیب گوشت به دست می آوردند . در میانِ آنها مردی بود که از همۀ آنان بدچشم تر بود . گاه که دلش می گرفت خیمه را بالا می زد و به کاروان ها نگاه می کرد و آن حیوانات در دَم بر زمین می افتادند . دشمنانِ پیامبر (ص) از آن مرد خواستند که پیامبر را چشم کند که خدا او را حفظ کرد ( تفسیر ابوالفتوح ، ج 10 ، ص 107 و 108 ) .
گاهی دیده می شود شتری که در دویدن با اسبانِ بادپا رقابت می کند ناگهان بر اثرِ یک بیماری سرش را می بُرند . ( تگ = تاخت ، دویدن / مِری = همان مِراء است به معنی ستیزه و جدال ، در اینجا به معنی رقابت ) [ مناسب است با حدیثی از پیامبر « چشم زخم می تواند آدمی را درونِ گور سازد و شتر را به درونِ دیگ درآورد » ( احادیث مثنوی ، ص 151 ) و باز از آن حضرت نقل شده « اگر قرار بود که چیزی بر قضا و قَدَر پیشی گیرد همانا چشم زخم بود » ( المعجم المفهرس لالفاظ الحدیث النبوی ، ج 4 ، ص 451 ) ]
گاه حسادتِ حسودان و نگاهِ بَدچشمان چنان تأثیر می گذارد که حتّی سِپهرِ گردون ، حرکت و گردشِ خود را تغییر می دهد . [ برخی از شارحان بیتِ فوق را بر سبیلِ مبالغه دانسته اند . امّا ابن عربی در کتابِ فتوحاتِ مکیه ، بابِ پانزدهم ، تأثیرِ چشم را بر گردشِ فلک نیز مؤثر دانسته اند ( شرح مثنوی ولی محمّد اکبرآبادی ، دفتر پنجم ، ص 29 ) ]
برای مثال ، آب در درونِ چاه پنهان است و دولاب آشکار . امّا سببِ اصلیِ گردش و حرکتِ « دولاب » آب است . [ در اینجا مولانا قضای الهی را به «آب» و علل و اسبابِ ظاهری را به «دولاب» تشبیه می کند . «دولاب» لفظاََ به معنی چرخِ چاه است . ولی به احتمالِ زیاد مراد از «دولاب» در اینجا سنگِ زیرین آسیاب آبی است که توسطِ جریان آب می چرخد . و با سنگِ زَبَرین ، گندم و جز آن را آرد می کند . خداوند دو نوع قضا دارد یکی قضای لُطفیه و دیگر قضایِ قهریه . ]
چشمِ نیکو ، درمان کنندۀ گزندِ چشمِ بَد است . چشمِ خوب حتّی می تواند چشمِ بَد را زیرِ پای خود نابود کند . [ همانطور که چشمِ بَد ، تأثیراتِ عجیبی دارد . چشمِ خوب نیز تأثیراتِ شگفتی دارد و حتّی قادر است اثراتِ سوء بَچشمان را خنثی کند . زیرا خداوندِ حکیم ، از پیِ هر درد ، درمان آفریده . اگر چشم زخم مظهرِ لعن و غضبِ الهی است . حُسنِ نظر نیز مظهرِ رحمانیّتِ حضرت حق است و چون رحمتِ حق بر غضبش سبقت دارد . پس می توان اثراتِ سوء بَدچشمان را دفع کند . بنابر این طریق احتراز از بَد چشمی ، نشست و برخاست با پاکدلان و استعاذه به حضرت رحمان است . ]
چون رحمتِ حق بر غضبش پیشی دارد . پس چشمِ خوب مظهرِ رحمتِ حق است . و چشمِ بَد ، مظهرِ قهر و لعنتِ او . [ اشاره است به حدیثِ قدسی « رحمتم بر غضبم پیشی دارد » . عرفا می گویند : نخستین مظهر از مظاهرِ اسمِ اعظم مقامِ رحمانیّت و رحیمیّتِ ذاتی است و آن دو از اسماء جمالی است . از اینرو رحمتِ حق بر غضبِ او سبقت دارد . این حدیث علاوه بر آنکه در برخی از جوامعِ روایی آمده در دعای جوشنِ کبیر ، فرازِ نوزدهم نیز ذکر شده است . حال که رحمتِ الهی بر غضبش سبقت دارد می توان اثراتِ چشمِ بَد را بوسیلۀ چشمِ خوب دفع کرد . ]
مولانا در این ابیات ضمنِ آنکه «چشم زخم» را واقعیتی انکارناپذیر می شمرد . امّا مفهومِ «چشمِ بَد» و «چشمِ خوب» را از این مرتبه هم فراتر می برد و موضوع بینش را از آن مطرح می کند و می گوید بینشِ حقیقت جُو از آنرو که بر مبنایِ حق استوار است بر بینشِ حقیقت ستیز که بر باطل نهاده شده غلبه دارد . چنانکه در بیتِ بعدی می گوید هر پیامبری بر دشمنِ خود غالب شده است و قهراََ منظور از این غلبه ، غلبه حقیقی و معرفتی است نه غلبه ظاهری . ]
رحمتِ حضرت حق بر خشمِ او غالب است . از اینروست که هر پیامبری بر دشمنِ خود غالب آمده است . [ نِقمَت = عقوبت ، کینه کشی ]
زیرا پیامبر ( و هر سالکی که در راهِ پیامبر حرکت می کن ) مظهرِ رحمتِ حق است و دشمنِ او که چهرۀ باطنی اش زشت و ناهنجار است مظهرِ قهرِ الهی است .
مولانا بازمی گردد به توصیفِ صفتِ جاه طلبی انسان که مثالِ آن طاوس است و می گوید : حرص که مانندِ مرغابی است ، یک لایه است . امّا صفتِ جاه طلبی پنجاه لایه است . به عنوان مثال ، حرصِ شهوت مانندِ مار است . امّا جاه طلبی مانندِ اژدهاست . [ چه بسا آدمی به خاطرِ جاه طلبی قیدِ بسیاری از شهوات را بزند . ]
حرص که مانندِ مرغابی است از شکمبارگی و شهوت رانی جنسی حاصل می شود . امّا در جاه طلبی بیست برابر آن ، میل و شهوت نهفته است . ( دَرج = پیچیدن چیزی در چیز دیگر ) [ آنان که اسیرِ شهوتِ بطن و تحت البطن هستند ، دایره میل و شهوتشان نسبت به تمایلاتِ جاه طلبان محدودتر است . آن اوّلی زود شکمِ خود را سیر می کند و تمایلاتِ جنسی خود را زود ارضا . امّا این دومی در هیچ منصبی ارضاء نمی شود بلکه هر دو در اندیشۀ منصبی بالاتر است . شخصی به شمسِ تبریزی گفت : چه کنم به تو رسم ؟ فرمود : تن بگذار و بیا که حجابِ بنده از خدا تن است . تن چهار چیز است : فَرَج ، گلو ، مال و جاه . ( مناقب العارفین ، ج 1 ، ص 670 ) ]
شخصِ جاه طلب حتّی دَم از مقامِ اُلوهیّت می زند و خود را در صفتِ کبریایی حضرت حق ، شریک می گرداند . چنین کسی چگونه ممکن است موردِ عفو و رحمتِ الهی قرار گیرد ؟ [ دَم زدن از مقامِ اُلوهیّت الزاماََ بدین معنی نیست که با زبان بگوید : من خدا هستم ( گر چه فرعون لفظاََ چنین ادعایی کرد ) و ای بسا شخص در لفظ ، تظاهر به تواضع کند امّا عملاََ مظهرِ تکبّر و نخوت و انانیّت باشد . مصراع دوم اشاره است به آیه 48 سورۀ نساء « همانا خداوند شِرکِ به خود را هرگز نبخشاید … » ]
لغزشِ آدم (ع) معلولِ شکم و غریزۀ جنسی بود امّا لغزشِ ابلیس از تکبّر و جاه طلبی . [ زَلّت = لغزش / باه = جماع ، شهوتِ جنسی ]
ناگزیر آدم بی درنگ آمرزش طلبید . امّا آن ابلیسِ ملعون از انجامِ توبه سرکشی کرد .
حرص در خوردن و شهوت رانی کردن نیز ناشی از بَدنهادی شخص است . ولی این حرص به شدّتِ حرصِ جاه طلبی نیست . بلکه با ارضای آن فروکِش می کند . ( بَدرَگی = ناسازگاری ، بَدنهادی ) [ در حالی که حرصِ جاه طلبی هیچگاه فروکِش نمی کند . ]
اگر بخواهم اصل و فرعِ جاه طلبی را بازگو کنم باید کتابی مستقل بنگارم .
عرب به اسبِ سرکش «شیطان» می گوید . امّا به چهارپایی که در چراگاه بماند و رام باشد شیطان نمی گوید . ( مَرعی = چراگاه ) [ عرب به هر انسانِ و جاندار سرکِش و متمرّد «شیطان» اطلاق می کند . ]
شیطنت در لغت به معنی سرکِشی و نافرمانی است و قهراََ این صفت در خورِ لعنت است . [ شیطنت = سرکشی ، انجامِ عملِ شیطانی ]
دورِ یک سفره صد نفر می نشینند و غذا می خورند . در حالی که دو نفر جاه طلب حتّی در دنیا هم نمی گنجند . [ سعدی می گوید : ده درویش در گلیمی بخسبند و دو پادشاه در اقلیمی نگنجند . ]
هیچکدام از آن دو جاه طلب نمی خواهد آن یکی رویِ زمین باشد . حتّی شاه ، پدرش را می کُشد تا مبادا در سلطنت با او رقابت و شرکت کند .
آیا آن مَثَلِ معروف را شنیده ای که می گوید : سلطنت ، سترون است ؟ زیرا طالبِ سلطنت از بیم ، خویشان و کسانِ خود را نیز می کُشد . ( عقیم = بی دنباله ، ابتر ) [ مولانا می گوید اینکه سلطنت و حکومت عقیم است . از آنروست که سلطان و حاکم از بیمِ به خطر افتادن قدرتش به همه سوء ظَن پیدا می کند و حتّی کسان و خویشانِ خود را نیز می کُشد . پس اِسنادِ عقیمی به «مُلک» استعاری است و منظور صاحبِ مُلک است . ]
زیرا سلطنت نازاست و هیچ فرزندی ندارد . درست مانندِ آتش که با هیچکس پیوند و خویشی ندارد یعنی به هر چه افتد می سوزاند و خاکسترش می کند . صاحبانِ قدرت های دنیوی نیز با هیچکس خویشاوندی ندارند . هر که مقابلشان ایستد نابودش می کنند .
آتش به جانِ هر چه بیفتد آن را می سوزاند و متلاشی اش می کند و اگر چیزی هم نیابد خود را می خورد . [ تر و خشک در آتش می سوزند . جاه طلب همچون آتشِ قهّار همۀ معارضان را نابود می کند و اگر هم دشمنی نداشته باشد خیالاتِ جنون آمیز به سرش می افتد و بدین وسیله وجودِ خود را به تحلیل می برد و محو می کند . ]
اگر می خواهی از گزندِ دندانِ او وارهی باید هیچ شوی . و از دلِ سفت و سختِ او توقعِ رَحم و عطوفت نداشته باشی . ( دلِ سِندان = دلِ مانند سِندان ) [ ضمیر «او» راجعِ می شود به ریاست و جاه طلبی . یعنی اگر انانیّت و منی را محو کنی جاه طلبی در تو پدید نمی آید و از شَرِّ او خواهی رَست . ]
همینکه خودپسندی و انانیّت را محو کردی و به مقامِ فنا رسیدی . زان پس از سندان یعنی جاه طلبی ها و جاه طلبان نترس . و هر بامداد از فقرِ مطلق درس بگیر . [ فقر = شرح بیت 2342 دفتر اوّل ]
مقامَ خداوندی جامه ای است که فقط بر خداوندِ صاحب جلال زیبد . هر کس که آن جامه را پوشد دچارِ بلا و عذاب گردد . ( رِداء = جامۀ رویین نظیر عبا ) [ اشاره است به حدیثِ قدسی « تکبّر جامۀ من و بزرگی پوششِ من است پس هر که با من در این دو صفت هماوردی کند بکوبمش » ( شرح اسرار ، ص 340 ) . امام علی (ع) نیز در ابتدای خطبۀ غرّاء قاصعه فرماید « ستایش خدایی راست که جامۀ عزّت و بزرگی پوشید و آن را به خود اختصاص داد بی آنکه مخلوقات را در آن انباز گرداند … و خداوند ، لعنت کند بنده ای را که در این دو صفت با او هماوردی کند . » ( نهج البلاغۀ فیض الاسلام ، خطبۀ 234 ) ]
تاجِ سلطنت فقط به خداوند اختصاص دارد و کمرِ خدمت بستن نیز شایستۀ ماست . وای به حال کسی که پا از حدِّ خود فراتر نهد . [ کمر = در اینجا مراد کمرِ خدمت بستن است . ]
این پَرِ طاوس مانند تو باعثِ گرفتاری توست . زیرا سبب می گردد که تو خود را به حضرت حق در صفتِ کبریایی و قدوسیّت شریک بدانی . [ قدوس = صیغۀ مبالغه به معنی بسیار پاک ، از جملۀ صفاتِ تنزیهی حضرت حق است . ]
منظور بیت : حضرت واجب الوجود از جمیعِ نقایصِ ممکنات ، پاک و مبرّا است . امّا انسانِ متکبّر نیز خود را بی نقص می پندارد . زیرا به محض شنیدن یک انتقاد ، کف بر لب می آورد و همه چیز را زیر و رو می کند . ]
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…