شرح و تفسیر غزل شماره 74 دیوان حافظ شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
حاصل و محصول کارخانۀ دنیا هیچ جیز نیست ، نقداََ باده بیآر که اسباب و امتعۀ دنیا هیچ ارزش ندارد یعنی دنیا و مافیها لایق اعتماد و اعتبار نیست . [ کارگه = مخفف کارگاه یعنی محلی که در آن کار کار می کنند / کون و مکان = مراد جهان است / این همه نیست = هیچ مهم نیست ]
اغرض از دل و جان ، شرف صحبت جانان است و گرنه دل و جان هیچ ارزش ندارد . [ صحبت = در این جا یعنی مصاحبت ]
برای خاطرِ سایه ، منتِ سدره و طوبی را مکش . یعنی برای آسایش خاطر در سایه ، منتِ این ها را مکش زیرا ای سرو روان اگر با امعان نظر بنگری هیچ ارزش ندارد که منّتِ این ها را بکشی . [ خوش = خوب / بنگری = نظر کنی ]
دولت آن است که بی خون دل بیاید یعنی بدون زحمت حاصل شود . و گرنه جنتی که با سعی و عمل یعنی با عبادت و طاعت میسر گردد چیز مهم نیست . مقصود این است که عمل و عبادت موجب جنت نمی شود ، یعنی دولت وصال جانان آن است که بدون زحمت و با سهولت میسر گردد واِلّا وصال جانان و باغ جنانی که با اسبابِ حطام دنیا حاصل گردد چندان معتبر نیست .
به پنج روز مهلت و عمری که در این منزل و مرحله داری خوش باش و زمانی آسوده زندگی کن زیرا آنچه که به آن زمان می گویند و به آن اعتماد می کنی هیچ چیز نیست . یعنی به عمر و زمان اعتماد کردن جایز نیست پس چند روزی که در دنیا هستی خوش باش و صفا کن زیرا به زمان و عمر اعتبار نیست . [ پنج روزی = کنایه از قلّتِ زمان است ]
ای ساقی در کنار دریای فنا منتظریم و از خماری مشرف بر هلاکیم و در انتظار احسان تو هستیم . تفضلی کن تا در این فرصت اندک زندگی را به خوشی بگذرانیم . [ بحر فنا = منظور این جهان است و هر که به دنیا آید در بحر فنا غرق می شود و هیچ کس باقی نمی ماند ]
نظر آقای راستگو در معنی بیت این است که « ای ساقی فرصت را غنیمت دان زیرا ما بر لبِ دریای فنا ایستاده ایم و تا فر رفتن به دهان آن ، فاصله زیادی نداریم . یعنی مراد از دهان ، دهان دریای فنا است که می خواهد آدمی را فرو بلعد نه دهان آدمی . ( حاشیه بر شرح حافظ هروی ، نشر دانش ، ص 43 )
ای زاهد ، مغرور عبادت خویش مشو زیرا از صومعه تا دیر مغان چندان راه و مسافت نیست یعنی در آنها تفاوت زیاد موجود نیست چون هر دو معبود است و هر دو محلِ پرستش خالق اشیاء و موجودات می باشد اگر چه به ظاهر یکی متوجه محراب و دیگری صنم را می پرستد .
وجه دیگر معنی : صومعه را عبادتگاهِ مسلمین و نمادِ ایمان و دیر مغان را معبد مجوسان و نمادِ کفر دانسته و می گوید : « زاهد ، به عبادت خود غرّه مشو زیرا محبوب ، عاشق مغرور و متکبر را نمی پسندد و امکان دارد بر اثر وسوسۀ غیرت ، تو را بیگانه تلقی کند و از خود براند . و از جایگاه ایمان به جایگاه کفر بیندازد . فاصله میان معبد مسلمین و دیر مغان بسیار نیست و به اندک خطایی که از تو سر بزند سرنوشت وارونه می شود »
ظاهراََ درد و رنج من از روزگار ، که سوخته و فرسوده ام کرده نیازی به اینهمه شرح و بیان ندارد . [ زار = پریشان / نزار = لاغر ، ضعیف ]
نام حافظ به نیکی معروف شد امّا چه فایده که پیشِ رندان رقم سود و زیان معتبر نیست . یعنی اگر چه نام حافظ به نیکی مشهور شده اما در نزد رندان اعتبار به ذات و جوهر است نه به نیک نامی و بَدنامی .
دکلمه غزل شماره 74 دیوان حافظ شیرازی
به اتفاق تذکره نویسان لقب اصلی او شمس الدین است و آن از بیت ذیل که از قطعه در تاریخ وفات اوست برمی آید :
به سوی جنت اعلی روان شد / فرید عهد ، شمس الدین محمد
نویسنده مقدمۀ دیوان حافظ او را «شمس الملة و الدین» یاد کرده و یکی از دیوانهای چاپی حافظ «شمس الدین والدنیا» نوشته ، بدیهی است که لقب او همان شمس الدین بوده و «ملت» و «دنیا» زائد است .
پس از وفات او اهلِ ذوق و عرفان وی را با القاب ذیل خوانده و ستوده اند .
بلبل شیراز ، لسان الغیب ، خواجۀ عرفان ، خواجه شیراز ، ترجمان الحقیقت ، کاشف الحقایق ، ترجمان الاسرار ، مجذوب سالک ، ترجمان السان و غیره . نام وی به اتفاق همه صاحبان تذکره ، محمد است و آن از بیت ذیل که از قطعه در تاریخ وفات اوست ، تایید می شود .
یگانه سعدی ثانی ، محمدِ حافظ / از این سراچه فانی به دارِ راحت رفت
تخلص خواجه ، حافظ است . و …
متن کامل زندگینامه شمس الدین محمد حافظ شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار حافظ شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…