شرح و تفسیر غزل شماره 17 دیوان سعدی شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
بنده جز تسلیم شدن در برابر معشوق چاره ای نمی شناسد . همچنان که گوی جز تن دادن به ضربه های چوگان راهی ندارد . [ گوی = توپ و گلوله ای چوبین که در بازی چوگان از آن استفاده می شود / چوگان = چوبی با دستۀ راست و باریک و سرِ کج که با آن در چوگان بازی گوی را می زنند ]
هر گاه معشوق بلند بالای ابرو کمانی ، تیر به سوی عاشق روانه سازد . این عاشق است که چشمان خویش را آماجگاه تیرِ او می سازد و شاکر است . [ بالا = قد و قامت ]
به خاطر اینکه عجز و ناتوانی و درماندگی من از حدّ توان گذشته است ، مرا یاری کن و برای اینکه بتوانم جانم را نثارِ گام هایت نمایم ، عنایت و محبتت را از من دریغ مدار .
ای کاش روی بند از آن چهرۀ زیبایت برمی افتاد تا تمامِ مردم در آن سویِ نقابت ، رخسار پُر نقش و نگار و زیبای تو را مشاهده می کردند . [ منظرِ حُسن = نظرگاه و چهره و صورت زیبا / نگارستان = محل پر نقش و نگار ]
و با مشاهدۀ رخسارت ، چشم همگان به تماشای ویژگی های تو متحیّر می ماند تا دیگر عیبِ منِ واله و حیران را به زبان نیاورند و ملامت نکنند . [ همه را دیده = دیدۀ همگان / اوصاف = ویژگی ها ، صفت ها / منِ حیران را عیب = عیب منِ حیران ]
امّا نه ، آن نشانی که من در چهرۀ تو می بینم ، دیگران قادر به دیدن آن نیستند . یعنی بصیرتِ دیدن آن نقش را ندارند . [ لیکن = امّا ، ولی ، با این همه ، در تداول فارسی به صورت لیک هم بکار رفته است / نقش = نشان و اثر ، عکس و تصویر ]
حالِ چشمِ گریان خویش را با طبیب در میان نهادم ، گفت : برای درمان یک بار دهانِ خندانِ معشوق را ببوس .
گفتم آیا منظورت این است که در این درد جان خواهم داد ؟ زیرا دست یابی به این شیوه درمان ، یعنی یک بار بوسیدن لبِ یار ممکن نیست . [ که = در مصراع دوم به معنی زیرا که / درد = احساس نیاز و تمنّای شدید برای رسیدن به معشوق ]
زورآزمایی من با بازوی نقره گون او خردمندانه نبود ، چرا که مشت بر سندان کوفتن نهایت نادانی است . [ ساعد = بازو ، در استعمال فارسیان مابین کفِ دست و آرنج را گویند . ( لغت نامه ) / غایت = نهایت / سندان = آهنی ضخیم که فلزات و جز آن را بر آن نهند و با پتک کوبند ]
دور باد از من که از ملامت های مردم بیمی به خود راه دهم ، زیرا حال من حال کسی است که در رود نیل غرقه گشته است و ریزش باران بر وی اثری ندارد . [ هیهات = چه دور است ، فارسیان در مقامِ تحسّر و تأسف بکار می برند ، افسوس / اندیشه کردن = ترسیدن و بیم داشتن ، غمگین بودن ]
اگر اندیشه ورود به میدان عشق را در سر می پرورانی ، تسلیم باش ، زیرا در میدان عشق و ارادت باید سَری برای فدا شدن داشته باشی . [ ارادت = دوستی از روی اخلاص و توجه خاص / گوی = بیت 1 از غزل 17 ]
افصح المتکلّمین ، مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی ، یکی از ستارگان قَدَرِ اوّل آسمان شعر و ادب فارسی است . وی به تقریب در سال 606 هجری قمری در شیراز و در خانواده ای که به تعبیر خودش ، همه از عالمان دین بودند ، دیده به جهان گشود . در کودکی پدر را از دست داد و تحت سرپرستی و تربیت جدِ مادریش قرار گرفت …
متن کامل زندگینامه سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
در میان آثار منظوم سعدی ، غزل هایش جایگاه ویژه ای دارد . بی تردید بخشی از شهرت سعدی از رهگذر سروده شدن این غزل ها تحقق یافته است . زیرا با مطالعه این سروده هاست که خواننده درمی یابد سعدی در یافته های عاطفی و احساسی خویش را در نهایت فصاحت و بلاغت به نظم کشیده و در اختیار مخاطب قرار داده است .
این غزل ها افزون بر جذابیت و دلفریبی و افزونی که در صورت آنها مشاهده می شود ، در بُعدِ معنایی آینه ای است از افکار انسان دوستانه ، عشق بع هستی و حیات بشری ، عنایت به عوالم روحانی و ماورایی ، تجربه های بشری که سعدی آنها را در سفرهایش و …
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…