شرح و تفسیر غزل شماره 15 دیوان سعدی شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
بیا تا این جامۀ پشمین تیره را به کناری نهیم و ترکِ درویشیِ مزوّرانه کنیم و دو گرایی و کفراندیشی را که بر آن نامِ پرهیز نهاده ایم ، با خراباتی گری به باد دهیم . [ دلق = لباس ژنده ای که درویشان به تن کنند / ازرق فام = کبود رنگ / قلّاشی = خراباتی و می پرستی / شرک تقوانام = تقوای ریایی و ظاهری ]
هر لحظه با بت پرستی قبلۀ تازه ای برمی گزینیم و بدین سان روزگار می گذرانیم ، یکتا پرستی را بر ما عرضه دار تا بت ها را در هم شکنیم . [ ساعت = لحظه / اصنام = جمع صنم به معنی بت ها ]
آرزویم این است که یک بار با جوانان شراب بنوشم و مست گردم تا کودکان این پیر عاشق پیشۀ لای خوار را در کوی و برزن دنبال کنند و سنگ زنان ملامت نمایند . [ دُرد = گل و لای ته شراب که شراب خواران کم بضاعت به بهای کم می نوشند و مستی آن بیشتر است . / پیرِ دُردآشام = پیر عاشق پیشۀ مست ]
در اثر نیازمندی و اظهار کوچکی ، سگِ اصحابِ کهف انسان می شود و بر عکس ، سودای سروری ، بلعام را به سگ تبدیل می کند . [ قطمیر = نام سگ اصحاب کهف / ماخولیا = به معنی مالیخولیاست که خلل و کوفت دماغی و سودا و خیال خام باشد (لغت نامه) / بلعام = بلعم پسر باعور ( به قصص قرآن سورآبادی ، ص 90 و 91 رجوع شود ) ]
ذهن و ضمیرم از این حصار تنهایی ، به دلیل دریافت پیام بوستان از باد صبحگاهی ، یعنی استشمام بوی خوش ریاحین به گشت و گذار در باغ و صحرا تمایل یافته است . [ بادِ سحر = بادِ صبا ]
اگر خردمندی ، این روزگار و طبیعت با طراوت را دریاب و از آن غافل مشو ، شاید که دیگر مجالی برای درک چنین روزهایی نیابی . [ صاحب دل = آگاه و روشن ضمیر ، عارف / باشد که = همانا که ، به درستی که ، شاید که ]
در جایی که سرو بوستانی با آن پای چوبین به شوق آمده و به این سوی و آن سو می خرامد ، ما نیز معشوق سیمین تن خویش را به حرکات شوق انگیز و پای کوبی وامی داریم . [ چمیدن = خرامیدن و با ناز راه رفتن ]
به آن یار بی وفای پیمان شکن که چشم و دل من به دنبال اوست ، عشق می ورزم و او را موجب آرامش دل می دانم . نه نه ، او را دلآرام مخوان ، زیرا آرامش را از دل زایل کرده است . [ دلبند = اسیر کننده دل / پیمان گسل = پیمان شکن ]
در اندوه او دین و دنیا و خرد و شکیبایی را از دست دادم . آری ، جایی که پادشاه سراپرده زند ، دیگر برای عوام و هیاهوی آنان جایی باقی نمی ماند و باید آنجا را ترک کنند . ( غم عشق او سلطانی است که جایی برای دین و دنیا و صبر و عقل باقی نمی گذارد ) [ غوغا = بانگ و فریاد / عام = مردم جاهل و بی سواد ]
اشکم بسان باران جاری است و از وجودم که مانند ابری است ، غم و اندوه برون می جهد . این حال را فقط می توان با پختگان مجرّب در میان نهاد نه با خامان بی تجربه ای که این سوز را درنمی یابند . ( خام بدم پخته شدم سوختم ) [ خام = ناپخته ، بی تجربه / در این بیت اشک به باران تشبیه شده ]
سعدی حتی اگر در این راه جان ببازد ، سخن ملامتگران را گوش نمی کند . بنابراین به صوفی بگو که تندخویی و مزاحمت را به کناری نهد و از ساقی بخواه که جام شراب را بیاورد . [ صوفی = شرح بیت 6 غزل 14 / گران جانی = ملامت و بدخویی ]
افصح المتکلّمین ، مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی ، یکی از ستارگان قَدَرِ اوّل آسمان شعر و ادب فارسی است . وی به تقریب در سال 606 هجری قمری در شیراز و در خانواده ای که به تعبیر خودش ، همه از عالمان دین بودند ، دیده به جهان گشود . در کودکی پدر را از دست داد و تحت سرپرستی و تربیت جدِ مادریش قرار گرفت …
متن کامل زندگینامه سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
در میان آثار منظوم سعدی ، غزل هایش جایگاه ویژه ای دارد . بی تردید بخشی از شهرت سعدی از رهگذر سروده شدن این غزل ها تحقق یافته است . زیرا با مطالعه این سروده هاست که خواننده درمی یابد سعدی در یافته های عاطفی و احساسی خویش را در نهایت فصاحت و بلاغت به نظم کشیده و در اختیار مخاطب قرار داده است .
این غزل ها افزون بر جذابیت و دلفریبی و افزونی که در صورت آنها مشاهده می شود ، در بُعدِ معنایی آینه ای است از افکار انسان دوستانه ، عشق بع هستی و حیات بشری ، عنایت به عوالم روحانی و ماورایی ، تجربه های بشری که سعدی آنها را در سفرهایش و …
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…
View Comments
بسیار عالی بود لذت بردم از تفسیرتون
بنام خداوند جان آفرین
حکیم سخن در زبان آفرین
ممنون از حضرت حق برای آفرینش حضرت سعدی و جاری ساختن چنین ابیات سحرآمیزی بر زبانش تا بگوش جان مردمان رسد.
کاش اهل بودم و درک میکردم
کاش
ممنون از شما ادمین سایت و دوستان حاضر
من از این شعر همیشه لذت میبردم. ولی درک دقیق معانی اون با کمک شما این لذت رو دوچندان کرد. بسیار عالی و راهگشا بود. حتما شعرهای دیگر رو هم اینجا دنبال میکنم. ممنون از زحمات شما.
بابت تفسیر این ابیات خیلی متشکرم. من به واسطه ی شما میتونم این معانی رو بخونم و درک کنم.
بسیار عالی بود . بسیار دقیق و موشکافانه تفسیر کردید . ممنون و متشکر