غزل شماره 118 دیوان سعدی شیرازی
شرح و تفسیر غزل شماره 118 دیوان سعدی شیرازی در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
هر کس محبوبی چون جان عزیز ندارد ، جسمی است بی جان ، همچنانکه هر کس بوستانی برای تفرّج ندارد اندوهگین است . [جانان = معشوق و محبوب همچون جحان عزیز / عیش = خوشی و شادی / تنگ عیش = کنایه از تهی دست و مفلس ]
هر کس تصوّری از عشق در ذهن نداشته باشد ، جسمی است بی جان . یعنی هر که عاشق نیست مُرده است . [ سرّ عشق = راز و حقیقت عشق / صورت بستن = کنایه از به نظر آمدن و تصوّر کردن ]
اگر قلبی برای عشق ورزیدن داری ، آن را به یاری دلبند تقدیم کن . چرا که آدمی اگر معشوقی نداشته باشد ، مثل سرزمینی است که سلطانی بر آن فرمان نمی راند و به همین دلیل آشفته و پر آشوب است . [ دلبند = کنایه از معشوق و اسیر کنندۀ دل ]
چه کامروا و سعادتمند است آن دلی که دلداری دارد و چه خوشبخت است سری که در اثر عشق نابه سامان گشته است ، یعنی شوریدگی عاشق عین سعادت اوست . [ کامران = کامیاب و سعادتمند / سامان = ترتیب و نظام ، مال و ثروت ]
علّت اینکه چشم نابینا نمی تواند زمین و آسمان را ببیند ، این است که مردمک ندارد . یعنی دلی که دلدار ندارد ، مثل چشم بی مردمک توان دیدن ندارد . [ انسان = مردمک چشم (لغت نامه) ]
عارفان سالکان اهل درد و نیازمندان به عشق را پادشاه می دانند ، گر چه اینان نانی به سفره نداشته باشند . [ درد = احساس نیاز و تمنّای شدید برای رسیدن به معشوق ، دردِ طلب عشق ]
درویش = در لغت به معنی خواهنده از درها و گداست . فقیرانی که گدایی کنند و با آواز خوش شعر خوانند و تبرزین بر دوش و پوست حیوانی چون گوسفند و شیر و امثال آن بر پشت دارند و موی سر دراز و آویخته و موی ریش و سبلت ناپیوسته و ژولیده دارند (یادداشت مرحوم دهخدا) . و در اصطلاح کسی را گویند که ترک دنیا و عوارض آن کرده باشد و در قبال ناملایماتی که نتیجۀ این ترک است ، صبر و تأمل و شکیبایی و خرسندی یافته است تا از ثمرات آن بهره مند شود . افلاکی از قول شمس تبریزی آورده است : « چهار چیز عزی ز است : توانگر بردبار ، درویش خرسند ، گناهکار ترسکار و عالِم پرهیزکار . هر که توانگری جوید ، درویشی نماید و هر که در درویشی صبر کند ، به توانگری رسد » ( مناقب العارفین ، 655 ، به نقل از شرح اصطلاحات تصوّف ) .
داستان و سرگذشت عقل را از عشق پرسیدم . در جواب گفت : عقل در برابر عشق کاره ای نیست و حکم و فرمانی نمی تواند صادر کند . [ ماجرا = سرگذشت ، قصه و واقعه ، سرگذشت و اتفاق و آنچه گذشته باشد / فرمان = حکم و دستور ]
اگر کسی درد عشق به جان داشته باشد ، حالت او از حالت انسان تندرست و سالم بهتر است ، گر چه برای این درد جز شکیبایی درمانی وجود ندارد . [ بیش = به جز (لغت نامه) / صبر = شکیبایی ، داروی تلخ زرد رنگی که از ریشۀ گیاهی به همین نام (صبر) گرفته می شود ]
هر کس که به زیبارویی سرخوش و شادمان است ، گویی به عشق و دوستی پایان ناپذیر دست یافته است . [ دولت = سعادت و اقبال ]
هر کس که مثل سعدی گلستانی یا معشوقی زیبا نداشته باشد ، خانه برای او مثل زندان و تنها ماندن او عین گمراهی است . [ ضلال = گمراهی ، هلاکت و تباهی ]
افصح المتکلّمین ، مصلح بن عبدالله ملقب به سعدی شیرازی ، یکی از ستارگان قَدَرِ اوّل آسمان شعر و ادب فارسی است . وی به تقریب در سال 606 هجری قمری در شیراز و در خانواده ای که به تعبیر خودش ، همه از عالمان دین بودند ، دیده به جهان گشود . در کودکی پدر را از دست داد و تحت سرپرستی و تربیت جدِ مادریش قرار گرفت …
متن کامل زندگینامه سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
در میان آثار منظوم سعدی ، غزل هایش جایگاه ویژه ای دارد . بی تردید بخشی از شهرت سعدی از رهگذر سروده شدن این غزل ها تحقق یافته است . زیرا با مطالعه این سروده هاست که خواننده درمی یابد سعدی در یافته های عاطفی و احساسی خویش را در نهایت فصاحت و بلاغت به نظم کشیده و در اختیار مخاطب قرار داده است .
این غزل ها افزون بر جذابیت و دلفریبی و افزونی که در صورت آنها مشاهده می شود ، در بُعدِ معنایی آینه ای است از افکار انسان دوستانه ، عشق بع هستی و حیات بشری ، عنایت به عوالم روحانی و ماورایی ، تجربه های بشری که سعدی آنها را در سفرهایش و …
متن کامل معرفی جامع کتاب دیوان اشعار سعدی شیرازی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…
1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…
1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…
1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…
1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…
1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…