صوفیی که جنگ ها کرد و شهید نشد و خلوت گزید | شرح و تفسیر

صوفیی که جنگ ها کرد و شهید نشد و خلوت گزید | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

صوفیی که جنگ ها کرد و شهید نشد و خلوت گزید | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 3780 تا 3814

نام حکایت : حکایت عَیّاضی رحمة الله که هفتاد جنگ کرده بود سینه برهنه

بخش : 1 از 2 ( صوفیی که جنگ ها کرد و شهید نشد و خلوت گزید )

خلاصه حکایت حکایت عَیّاضی رحمة الله که هفتاد جنگ کرده بود سینه برهنه

یکی از صوفیانِ صافی به نام عیّاضی نود بار با تنِ برهنه به میدان کارزار شتافت و بی محابا خود را به میان تیغ و تیر افکند باشد که به شهادت رسد . اما چنین نشد . او می گوید : وقتی دیدم شهادت قسمتِ من نشد به چلّه نشینی پرداختم و تن را به ریاضات شاقّ سپردم . در یکی از روزها بود که کوس و طبل مجاهدانِ فی سبیل الله طنین افکند . ناگهان نَفسِ امّاره ام با آوایی که حتّی با گوشِ حس نیز شنیده می شد به من گفت …

متن کامل ” حکایت عَیّاضی رحمة الله که هفتاد جنگ کرده بود سینه برهنه را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات صوفیی که جنگ ها کرد و شهید نشد و خلوت گزید

ابیات 3780 الی 3814

3780) گفت عَیّاضی : نود بار آمدم / تن برهنه ، بو که زخمی آمدم

3781) تن برهنه می شدم در پیشِ تیر / تا یکی تیری خورم من جای گیر

3782) تیر خوردن بر گلو یا مَقتَلی / درنیابد جز شهیدی ، مُقبِلی

3783) بر تنم یک جایگه بی زخم نیست / این تنم از تیر چون پَرویزنی ست

3784) لیک بر مَقتَل نیامد تیرها / کارِ بخت است این ، نه جَلدی و دَها

3785) چون شهیدی روزیِ جانم نبود / رفتم اندر خلوت و در چلّه زود

3786) در جِهادِ اکبر افکندم بدن / در ریاضت کردن و لاغر شدن

3787) بانگِ طبلِ غازیان آمد به گوش / که خرامیدند جَیشِ غَزو کُوش

3788) نَفس از باطن مرا آواز داد / که به گوشِ حِس شنیدم بامداد

3789) خیز ، هنگامِ غزا آمد ، بُرو / خویش را در غَزو کردم کُن گِرو

3790) گفتم ای نفسِ خَبیثِ بی وفا / از کجا میلِ غزا ؟ تو از کجا ؟

3791) راست گوی ای نَفس کین حیلت گری ست / ورنه نَفس شهوت از طاعت ، بری ست

3792) گر نگویی راست ، حمله آرمت / در ریاضت یخت تر افشارمت

3793) نَفس بانگ آورد آنگاه از درون / با فَصاحت ، بی دهان اندر فسون

3794) که مرا هر روز اینجا می کُشی / جانِ من چون جانِ گبران می کشی

3795) هیچ کس را نیست از حالم خبر / که مرا تو می کُشی بی خواب و خَور

3796) در غزا بِجهَم به یک زخم از بدن / خلق بیند مردی و ایثارِ من

3797) گفتم : ای نَفسک منافق زیستی / هم منافق می مُری ، تو چیستی ؟

3798) در دو عالم تو مُرایی بوده ای / در دو عالم تو چنین بیهوده ای

3799) نذر کردم که ز خلوت هیچ من / سر بُرون نآرم چو زنده ست این بدن

3800) ز آنکه در خلوت هر آنچ این تن کند / نه از برایِ رویِ مرد و زن کند

3801) چُنبش و آرامش اندر خلوتش / جز برای حق نباشد نیّتش

3802) این جِهادِ اکبر است آن اضغر است / هر دو کارِ رُستم است و حَیدر است

383) کارِ آن کس نیست کو را عقل و هوش / پَرَّد از تن چون بجُنبد دُنبِ موش

3804) آنچنان کس را بباید چون زنان / دُور بودن از مَصاف و از سِنان

3805) صوفیی آن ، صوفیی این ، اینت حَیف / آن ز سوزن کُشته ، این را طعمه سیف

3806) نقشِ صوفی باشد او را ، نیست جان / صوفیان بدنام هم زین صوفیان

3807) بر در و دیوارِ جسمِ گِل سرشت / حق ز غیرت نقشِ صد صوفی نبشت

3808) تا ز سِحر آن نقش ها جُنبان شود / تا عصایِ موسوی پنهان شود

3809) نقش ها را می خورد صِدقِ عصا / چشمِ فرعونی ست پُر گَرد و حصا

3810) صوفییِ دیگر میانِ صفِّ حرب / اندر آمد بیست بار از بهرِ ضرب

3811) با مسلمانان به کافر وقتِ کرّ / وا نگشت او با مسلمانان به فَرّ

3812) زخم خورد و بست زخمی را که خَورد / بارِ دیگر حمله آورد و نبرد

3813) تا نمیرد تن به یک زخم از گِزاف / تا خورَد او بیست زخم اندر مَصاف

3814) حیفش آمد که به زخمی جان دهد / جان ز دستِ صِدقِ او آسان رَهد

شرح و تفسیر صوفیی که جنگ ها کرد و شهید نشد و خلوت گزید

گفت عَیّاضی : نود بار آمدم / تن برهنه ، بو که زخمی آمدم


عیّاضی گفت : من تا به حال نود مرتبه با تَنی برهنه به آوردگاه درآمدم به این امید که شاید زخمی بردارم .

تن برهنه می شدم در پیشِ تیر / تا یکی تیری خورم من جای گیر


من در برابر تیرها برهنه می شدم تا تیری آماج گیر به من اصابت کند . [ جای گیر = جای گیرنده ، منظور تیری که به هدف بخورد ]

تیر خوردن بر گلو یا مَقتَلی / درنیابد جز شهیدی ، مُقبِلی


اصابت تیر بر گلو یا بر جایی که سبب کُشته شدن شود تنها نصیب شهیدان سعادتمند می شود . [ مَقتَل = محل کشتن و کشته شدن ، در اینجا منظور نقاط حسّاسِ بدن از قبیل قلب و مغز است که اصابت تیر به آن نواحی سبب مقتول شدن شخص می شود / مُقبِل = نیکبخت ]

بر تنم یک جایگه بی زخم نیست / این تنم از تیر چون پَرویزنی ست


در سراسر بدنم یک جا پیدا نمی شود که زخمی برداشته نباشد . بدنم از زخم تیرها مانند غربال سوراخ سوراخ شده است . [ پَرویزن = غربال ]

لیک بر مَقتَل نیامد تیرها / کارِ بخت است این ، نه جَلدی و دَها


اما تیرها بر نقطۀ حسّاسِ بدنم فرود نیامد که مرا بکُشد . شهادت کارِ بخت و اقبال است نه کار چالاکی و هوشیاری . [ جَلدی = چالاکی / دَها = زیرکی ، هوشیاری ]

چون شهیدی روزیِ جانم نبود / رفتم اندر خلوت و در چلّه زود


چون شهادت نصیبِ جانم نشد فوراََ به خلوت و چلّه نشینی پرداختم .

در جِهادِ اکبر افکندم بدن / در ریاضت کردن و لاغر شدن


برای ریاضت و لاغر کردن خود ، بدنم را به جهاد اکبر واداشتم . [ جهاد اکبر = پیکار با نَفسِ امّاره ]

بانگِ طبلِ غازیان آمد به گوش / که خرامیدند جَیشِ غَزو کُوش


صدای طبل جنگجویان به گوش رسید که سپاهیان جنگجو راهی پیکار شدند . [ غَزوکُوش = غزو کوشنده ، جنگجو ، کسی که در امر جنگ کوشا و جدّی است ]

نَفس از باطن مرا آواز داد / که به گوشِ حِس شنیدم بامداد


نَفسِ امّاره از درونم مرا صدا کرد و سحرگاه با گوشِ حسّی صدایش را شنیدم که می گفت :

خیز ، هنگامِ غزا آمد ، بُرو / خویش را در غَزو کردم کُن گِرو


بلند شو ، وقت جهاد است . برو به جهاد بپرداز . [ معنی مصراع دوم : یعنی خود را در رهنِ جهاد قرار دادن کنایه از پرداختن جدّی به جهاد است . ]

گفتم ای نفسِ خَبیثِ بی وفا / از کجا میلِ غزا ؟ تو از کجا ؟


گفتم : ای نَفسِ پلیدِ بی وفا ، میل به جهاد کجا و تو کجا ؟ یعنی عجیب است که تو دم از جهادِ فی سبیل الله می زنی .

راست گوی ای نَفس کین حیلت گری ست / ورنه نَفس شهوت از طاعت ، بری ست


ای نَفسِ امّاره راستش را بگو . زیرا می دانم که دعوت به جهاد از طرف تو نوعی حیله گری است . و اِلّا نَفسِ شهوانی از طاعت و عبادت بیزار است .

گر نگویی راست ، حمله آرمت / در ریاضت یخت تر افشارمت


اگر راستش را نگویی به تو حمله می کنم و با ریاضات شاقّ ، بر شکنجه ات می افزایم .

نَفس بانگ آورد آنگاه از درون / با فَصاحت ، بی دهان اندر فسون


نَفسِ امّاره آنگاه از درون ، بدون زبان امّا با فصاحت و سخنوری در بارۀ حیلۀ خود سخن گفت .

که مرا هر روز اینجا می کُشی / جانِ من چون جانِ گبران می کشی


نفسِ امّاره گفت : تو هر روز مرا اینجا می کُشی و جانم را چون جانِ کافران شکنجه می دهی .

هیچ کس را نیست از حالم خبر / که مرا تو می کُشی بی خواب و خَور


هیچ کس از حالم خبر ندارد که تو مرا بدون خواب و خوردنِ غذا می کُشی .

در غزا بِجهَم به یک زخم از بدن / خلق بیند مردی و ایثارِ من


در جهاد با یک ضربت از این جسم راحت می شوم و آنگاه خلایق مردانگی و ایثار مرا می بینند .

گفتم : ای نَفسک منافق زیستی / هم منافق می مُری ، تو چیستی ؟


من گفتم : ای نفسِ حقیر هم منافقانه زندگی کردی و هم منافقانه خواهی مُرد . تو چیستی ؟ یعنی عجب موجودی هستی . [ می مُری = می میری ]

در دو عالم تو مُرایی بوده ای / در دو عالم تو چنین بیهوده ای


در دو جهان (ظاهر و باطن) ریاکار بوده ای . در هر دو جهان تو به هیچ دردی نمی خوری . [ مُرایی = ریاکار ]

نذر کردم که ز خلوت هیچ من / سر بُرون نآرم چو زنده ست این بدن


من نذر کرده ام تا این بدن زنده است . هرگز از خلوت بیرون نیایم . یعنی تا مقتضیّات نفسانی کرّ و فرّی دارد همچنان در ریاضت و خلوت نشینی بمانم تا او را مقهور سازم و خیالم را راحت کنم .

ز آنکه در خلوت هر آنچ این تن کند / نه از برایِ رویِ مرد و زن کند


زیرا بدن هر کاری که در خلوت انجام دهد برای خودنمایی به این و آن نیست . [ «مرد و زن» در اینجا معادل «این و آن» است . این بیت اهمیت خلوت نشینی را در ایجاد خلوص نشان می دهد . شخص در خلوت جوهر خود را نشان می دهد زیرا چشم خلق را ناظر خود نمی بیند ولی اهل اخلاص همیشه چشم حق را ناظر احوال خود می بیند . ]

چُنبش و آرامش اندر خلوتش / جز برای حق نباشد نیّتش


حرکت و سکون و نیّتِ بدن (شخص) در خلوت تنها برای حضرت حق است .

این جِهادِ اکبر است آن اضغر است / هر دو کارِ رُستم است و حَیدر است


این جهاد ، جهاد اکبر است و آن جهاد ، جهادِ اصغر . هر دو نیز کارِ رستم و حیدر است . [ «حیدر» نامِ نخستین حضرت علی (ع) بود . ابن ابی الحدید می گوید : نخستین نام را فاطمه بنت اسد ( مادر حضرت علی ) بدو داد و نامش را «حیدر» نهاد . سپس ابوطالب او را «علی» نامید . «حیدر» یا «حیدره» به معنی شیر است . به هر حال رستم و حیدر در اینجا ، تمثیل رادمردان عرصۀ طریقت است . ]

کارِ آن کس نیست کو را عقل و هوش / پَرَّد از تن چون بجُنبد دُنبِ موش


این جهاد کارِ کسی نیست که تا دُمِ موشی حرکتی کند عقل و هوش از تنش پرواز کند . یعنی با کوچکترین حادثه خود را ببازد و سلوک را وداع گوید .

آنچنان کس را بباید چون زنان / دُور بودن از مَصاف و از سِنان


چنین کسی باید مانند زنان از آوردگاه و نیزه ها فاصله بگیرد .

صوفیی آن ، صوفیی این ، اینت حَیف / آن ز سوزن کُشته ، این را طعمه سیف


آن یکی نامش صوفی بود و این یکی هم صوفی . دریغا از این اشتراک نام . آن صوفی از ضربۀ سوزنی کشته شد و این یکی شمشیر ، طعمۀ اوست . [ «آن صوفی» اشاره است به همان صوفی متظاهری که از هیبت نگاه اسیری بیهوش شد ( حکایت قبل ) و «این صوفی» اشاره است به عیّاضی . ]

نقشِ صوفی باشد او را ، نیست جان / صوفیان بدنام هم زین صوفیان


آن صوفی متظاهر فقط صورتی از تصوّف دارد و اصلاََ جان و جوهر تصوّف را ندارد . صوفیان حقیقی به واسطۀ وجود چنین صوفیانی بَدنام شده اند .

بر در و دیوارِ جسمِ گِل سرشت / حق ز غیرت نقشِ صد صوفی نبشت


حضرت حق از روی غیرت بر در و دیوار جسمِ گِلین ، نقش و صورت بسیاری از صوفیان را نگاشته است . [ جسمِ گِل سِرشت = جسمی که از گِل سرشته شده و ترکیب یافته است . کنایه از جسم آدمیان است که خمیر مایۀ آن گِل بوده است . این بیت اشاره است به اولیای مستور ( شرح بیت 932 دفتر دوم ) ]

منظور بیت : حضرت حق نسبت به اولیای خود غیور است و اجازه نمی دهد که هر کسی به حقیقت آنان واقف شود . پس آنان را از چشم ظاهربینان مستور می دارد . صوفیان حقیقی در تحتِ نام و کبکبۀ صوفیان ریاکار گمنام می مانند .

تا ز سِحر آن نقش ها جُنبان شود / تا عصایِ موسوی پنهان شود


تا آن نقوش و صُوَر بر اثرِ سِحر به حرکت درآید و در آن میان عصای موسی پنهان شود . [ در اینجا مولانا صوفیان ریاکار را که فاقدِ روح تصوّف هستند به نقوش بی جان تشبیه می کند که کرّ و فرّشان از جادوست . یعنی بنیاد کارشان بر کارهای باطل است و صوفیان حقیقی را به عصای موسی (ع) تشبیه کرده است . زیرا که اساسِ کارشان بر حق استوار است نه بر ریا . ]

نقش ها را می خورد صِدقِ عصا / چشمِ فرعونی ست پُر گَرد و حصا


صدق و راستی عصای موسی ، همۀ آن نقوش را فرو می بلعد . یعنی حقیقت واقعی صوفیان راستین سرانجام بر حشمت و کوکبۀ ریاکاران غالب می آید . چشم فرعونی انباشته از گرد و شِن است . ( حَصا = سنگریزه ) [ چشم فرعونی = کنایه از کسانی است که اسیر هوای نفس و خودبینی هستند . یعنی چشم دل ظاهربینان از گرد و غبار و کثافات هوای نفس انباشته شده و نمی توانند حقیقت اولیا را ببینند . ]

صوفییِ دیگر میانِ صفِّ حرب / اندر آمد بیست بار از بهرِ ضرب


صوفی دیگری برای زخم برداشتن بیست دفعه به آوردگاه درآمد . [ پس از سه صوفی سخن به میان آمد . یکی آن صوفی متظاهر و عاری از کمال که با نگاه دشمن بندِ دلش پاره شد که در حکایت قبل شرح آن آمد و یکی هم عیّاضی که حکایتش در این بخش مذکور آمد و سوم همین صوفی که حکایتش را آغاز می کنیم . ]

با مسلمانان به کافر وقتِ کرّ / وا نگشت او با مسلمانان به فَرّ


آن صوفی وقتی که مسلمانان به سپاهِ کفّار حمله می کردند با آنان همراهی می نمود . اما هنگامی که مسلمانان می گریختند نمی گریخت . [ می ایستاد و پیکار می کرد . ]

زخم خورد و بست زخمی را که خَورد / بارِ دیگر حمله آورد و نبرد


ضوفی زخمی شد و آن را بست . و با وجود آن زخم دوباره حمله کرد . [ به امید آنکه به درجۀ شهادت برسد . ]

تا نمیرد تن به یک زخم از گِزاف / تا خورَد او بیست زخم اندر مَصاف


تا بدنش با یک ضربه و زخم بیهوده نمیرد بلکه در آوردگاه بیست زخم بردارد . یعنی حیف می دانست که با یک زخم بمیرد بلکه دوست داشت که زخم های متعددی بردارد و سپس بمیرد .

حیفش آمد که به زخمی جان دهد / جان ز دستِ صِدقِ او آسان رَهد


حیفش آمد که با زخمی و ضربه ای کشته شود و جان به سبب صداقت او در پیکار خلاص شود . [ این ابیات تماماََ در بیان صدق و خلوص آن مجاهد فی سبیل الله ( صوفی سوم ) است .

شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه صوفیی که جنگ ها کرد و شهید نشد و خلوت گزید

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات
فقیه

View Comments

Share
Published by
فقیه

Recent Posts

غزل شماره 14 دیوان غزلیات شمس تبریزی / شرح و تفسیر

1) ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما / افتاده در غرقابه ای ، تا خود که داند آشنا…

1 سال ago

غزل شماره 172 دیوان غزلیات سعدی شیرازی / شرح و تفسیر

1) هر آن ناظر که منظوری ندارد / چراغ دولتش نوری ندارد 2) چه کار اندر بهشت آن مدّعی را…

1 سال ago

غزل شماره 13 دیوان غزلیات شمس تبریزی / شرح و تفسیر

1) ای بادِ بی آرامِ ما ، با گُل بگو پیغام ما / که : ای گُل ، گُریز اندر…

1 سال ago

غزل شماره 171 دیوان غزلیات سعدی شیرازی / شرح و تفسیر

1) مگر نسیم سَحر بوی یار من دارد / که راحت دل امّیدوار من دارد 2) به پای سرو درافتاده…

1 سال ago

غزل شماره 12 دیوان غزلیات شمس تبریزی / شرح و تفسیر

1) ای نوبهارِ عاشقان ، داری خبر از یارِ ما ؟ / ای از تو آبستن چمن ، و ای…

1 سال ago

غزل شماره 170 دیوان غزلیات سعدی شیرازی / شرح و تفسیر

1) غلام آن سبک روحم که با ما سر گران دارد / جوابش تلخ و ، پنداری شِکر زیر زبان…

1 سال ago