گفتن موش به قورباغه که من نمی توانم بر تو آیم | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
گفتن موش به قورباغه که من نمی توانم بر تو آیم | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 2665 تا 2685
نام حکایت : حکایت تعلق موش با قورباغه و بستن پای هر دو به رشته ای دراز
بخش : 2 از 4 ( گفتن موش به قورباغه که من نمی توانم بر تو آیم )
خلاصه حکایت تعلق موش با قورباغه و بستن پای هر دو به رشته ای دراز
موش و قورباغه ای بر لب جویباری در کنار هم می زیستند . روزی موش به قورباغه می گوید : ای دوست عزیز ، دلم می خواهد خیلی بیشتر از اینها با تو همدم باشم . ولی حیف که تو بیشتر اوقات در میان آبها مشغول جَست و خیزی . و من چون حیوانی خاکزی هستم نمی توانم به درون آب بیایم . قورباغه وقتی اصرار و الحاح موش را می بیند تسلیم می شود . بالاخره قرار می گذارند که رشته نخی فراهم آرند . یک سرِ آن را به پای موش ببندند و سرِ دیگرش را به پای قورباغه . تا هر گاه به تجدید دیدار نیاز افتد نخ را با علامتی خاص بجنبانند . روزی موش به کنار جویبار می آید که ناگهان کلاغی درمی رسد و او را در طُرفة العینی به منقار می گیرد و به هوا بر می شود و …
متن کامل ” حکایت تعلق موش با قورباغه و بستن پای هر دو به رشته ای دراز “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل ابیات گفتن موش به قورباغه که من نمی توانم بر تو آیم
ابیات 2665 الی 2685
2665) این سخن پایان ندارد ، گفت موش / چَغز را روزی ، که ای مِصباحِ هوش
2666) وقتها خواهم که گویم با تو راز / تو درونِ آب داری تُرک تاز
2667) بر لبِ جُو ، من تو را نعره زنان / نشنوی در آب ، نالۀ عاشقان
2668) من بدین وقتِ مُعیَّن ، ای دلیر / می نگردم از مُحاکاتِ تو سیر
2669) پنج وقت آمد نماز و ، رهنمون / عاشقان را فی صَلاةِِ دائِمون
2670) نه به پنج ، آرام گیرد آن خُمار / که در آن سَرهاست نی پانصد هزار
2671) نیست زُر غِبّاََ وظیفۀ عاشقان / سخت مُستسقی ست جانِ صادقان
2672) نیست زُر غِبّاََ وظیفۀ ماهیان / زآنکه بی دریا ندارند اُنسِ جان
2673) آب این دریا که هایل بُقعه ای ست / با خُمارِ ماهیان خود ، جُرعه ای ست
2674) یکدَمِ هجران برِ عاشق چو سال / وَصلِ سالی متّصل ، پیشش خیال
2675) عشقِ مُستَسقی ست ، مُستَسقی طلب / در پیِ هم این و ، آن چون روز و شب
2676) روز ، بر شب عاشق است و مُضطَر است / چون ببینی ، شب بَرو عاشق تر است
2677) نیستشان از جُستجو یک لحظه ایست / از پیِ هم شان یکی دَم ایست نیست
2678) این گرفته پایِ آن ، آن گوشِ این / این بر آن مدهوش و ، آن بیهوشِ این
2679) در دلِ معشوق ، جمله عاشق است / در دلِ عَذرا همیشه وامِق است
2680) در دلِ عاشق بجز معشوق نیست / در میانشان فارِق و فاروق نیست
2681) بر یکی اُشتر بُوَد این دو دَرا / پس چه زُر غِبّاََ بگنجد این دو را
2682) هیچ کس با خویش زُر غِبّاََ نمود ؟ / هیچ کس با خود به نوبت یار بود ؟
2683) آن یکیی نَه که عقلش فهم کرد / فهمِ این موقوف شد بر مرگِ مرد
2684) ور به عقل ، اِدراکِ این ممکن بُدی / قهرِ نَفس از بهرِ چه واجب شدی ؟
2685) با چنان رحمت که دارد شاهِ هُش / بی ضرورت ، چون بگوید : نَفس کُش ؟
شرح و تفسیر گفتن موش به قورباغه که من نمی توانم بر تو آیم
این سخن پایان ندارد ، گفت موش / چَغز را روزی ، که ای مِصباحِ هوش
این نکات عرفانی تمام شدنی نیست . پس فعلاََ این مطلب را می گذاریم و به حکایت بازمی گردیم . روزی موش به قورباغه گفت که ای چراغِ عقل و هوش . [ ادامه معنا در بیت بعد ]
وقتها خواهم که گویم با تو راز / تو درونِ آب داری تُرک تاز
آن اوقاتی که می خواهم با تو گفتگو کنم تو در میان آب داری جُست و خیز می کنی .
بر لبِ جُو ، من تو را نعره زنان / نشنوی در آب ، نالۀ عاشقان
من در کنار جویبار نعره ها می زنم . امّا تو در میان آب نالۀ عُشّاق را نمی شنوی .
من بدین وقتِ مُعیَّن ، ای دلیر / می نگردم از مُحاکاتِ تو سیر
ای دلاور ، من در این وقت تعیین شده از گفتگو با تو سیر نمی شوم . ( مُحاکات = حکایت کردن ، در اینجا به معنی گفتگو ) [ وقت دیدار و گفتگوی ما دو نفر محدود و منوط به اوقاتی خاص است . ]
پنج وقت آمد نماز و ، رهنمون / عاشقان را فی صَلاةِِ دائِمون
مولانا در این قسمت از حکایت به اضتیاق اهلِ راز به راز و نیاز با خداوند می پردازد و می گوید : نماز که بندگان خدا را به آستان الهی راهنمایی می کند . در پنج وقت تعیین شده است ولی عشّاق دائماََ در حال نماز به سر می برند . [ در آیه 23 سورۀ معارج آمده است « نمازگزاران (حقیقی) دائماََ در حال نماز به سر می برند » زمخشری گوید : دوام بر نماز بدین معنی است که بر ادای آن مواظبت گردد و از آن به اشتغالات نفسانی پرداخته نشود ( الکشّاف (زمخشری) ، ج 4 ، ص 612 و 613 ) . مولانا مداومت بر نماز را به شهود دائمی حق تفسیر کرده است . یعنی حق را در همه حال دیدن . ]
نه به پنج ، آرام گیرد آن خُمار / که در آن سَرهاست نی پانصد هزار
خُماری که عشّاق در سر دارند نه با پنج نوبت نماز بر طرف می شود نه با پانصد هزار نوبت .
نیست زُر غِبّاََ وظیفۀ عاشقان / سخت مُستسقی ست جانِ صادقان
اینکه در حدیثی آمده است که دوستان خود را گاه گاه دیدار کنید ( نه هر روز و هر ساعت که از آنان دلزده شوید ) . این حکم اخلاقی برای عشّاق صادر نشده . زیرا جان عاشقانِ صادق سخت تشنۀ معشوق است . [ این حدیث از طریق ابوهریره و ابوذر روایت شده که پیامبر (ص) فرمود : « ای ابوهریره (دوستانت) را یک روز در میان (گاه گاه) دیدار کن تا علاقه ات نسبت به ایشان افزایش یابد» . مولانا می گوید این دستورالعمل برای افراد معمولی صادر شده است . زیرا عشّاق هیچگاه از دیدار معشوق سیر نمی شوند . در حالی که اشخاص عادی اگر چیزی را زیاد ببینند از آن دلزده می شوند . ]
نیست زُر غِبّاََ وظیفۀ ماهیان / زآنکه بی دریا ندارند اُنسِ جان
پس لزوم دیدار گاه گاه دوستان برای ماهیان گفته نشده . زیرا ماهیان بجز دریا با هیچ چیز اُنس و اُلفت ندارند . [ اگر به ماهی بگویند گاه گاه به آب درآی قطعاََ می میرد . ماهی با آنکه دائماََ در آب است ولی از آب سیر نمی شود . زیرا حیات ماهی به آب بسته است . همینطور عشّاق الهی راز و نیاز و اتّصال خود را به حضرت حق در پنج نوبت فریضه محدود نمی کنند . بلکه دائماََ در نمازند . مولانا در بیت 17 دفتر اوّل می گوید : «هر که جز ماهی ز آبش سیر شد» ]
آب این دریا که هایل بُقعه ای ست / با خُمارِ ماهیان خود ، جُرعه ای ست
آب این دریا که جایگاهی هولناک است . در مقابلِ خُمارِ ماهیان جرعه ای بیش نیست . یعنی دریا در مقابل نیاز ماهیان به آب نه تنها هولناک نیست بلکه بسی ناچیز می نماید . ( هایل بُقعه = جایگاهی هولناک ) [ طاعت و عبادت حضرت حق گرچه برای فارغان بسی عظیم و دشوار می آید . ولی برای عاشقان نه تنها دشوار به نظر نمی رسد . بلکه اندک می نماید . ]
یکدَمِ هجران برِ عاشق چو سال / وَصلِ سالی متّصل ، پیشش خیال
یک لحظه فِراق در نظر عاشق به اندازۀ یک سال طول می کشد . امّا یک سال وصالِ دائمی در نظرش مانند خیال است .
عشقِ مُستَسقی ست ، مُستَسقی طلب / در پیِ هم این و ، آن چون روز و شب
عشق ، سخت تشنه است و تشنه را می جوید . یعنی عشق ، خواهانِ عاشق است . و این دو یعنی عشق و عاشق مانند روز و شب دائماََ در پیِ یکدیگرند . یعنی این او را می طلبد و او ، این را .
روز ، بر شب عاشق است و مُضطَر است / چون ببینی ، شب بَرو عاشق تر است
مثلاََ روز ، عاشقِ درماندۀ شب است . امّا اگر به دیۀ ژرف بنگری خواهی دید که شب نیز نه تنها عاشق روز است . بلکه از او هم عاشق تر است .
نیستشان از جُستجو یک لحظه ایست / از پیِ هم شان یکی دَم ایست نیست
حتّی لحظه ای از جستجو باز نمی ایستند . و لحظه ای از دنبال کردن هم درنگ نمی کنند .
این گرفته پایِ آن ، آن گوشِ این / این بر آن مدهوش و ، آن بیهوشِ این
این ، پای آن را گرفته و آن ، گوشِ این را . این ، شیفتۀ آن است و آن ، شیفتۀ این .
در دلِ عاشق بجز معشوق نیست / در میانشان فارِق و فاروق نیست
دلِ معشوق آکنده از عاشق است . چنانکه در دلِ عَذرا همیشه وامق جای دارد . [ وامق و عذرا نام حکایتی است عاشقانه ، عذرا نام معشوقۀ وامق است . او کنیزکی بود به روزگار اسکندر . از آنرو که تمامی اسامی اشخاص و امکنه در این حکایت به یونانی است . بعید ندانسته اند که اصلِ آن به یونانی باشد . گویا در عهد انوشیروان به پهلوی ترجمه شده است و بعدها عنصری در سدۀ پنجم هجری این حکایت را به نظم درکشید . ]
در دلِ عاشق بجز معشوق نیست / در میانشان فارِق و فاروق نیست
در دلِ عاشق نیز بجز معشوق چیز دیگری نیست . هیچ چیز نمی تواند هیچ نوع جدایی و تفرقه ای بین عاشق و معشوق پدید آورد . [ فارق = فرق گذارنده ، جدا کننده / فاروق = بسیار فرق گذارنده ، بسیار جدا کننده ، صیغۀ مبالغۀ فارِق است ]
بر یکی اُشتر بُوَد این دو دَرا / پس چه زُر غِبّاََ بگنجد این دو را ؟
این دو زنگوله بر گردن یک شُتر آویخته شده است . یعنی عاشق و معشوق هر دو ، مظهر وجود حقیقی هستند . پس چگونه ممکن است که عاشق و معشوق به دیدارهای گاه به گاه قانع شوند ؟ ( دَرا = زنگ ، جَرَس ) [ دو دَرا (= دو زنگوله) ، کنایه از وجود ظاهری عاشق و معشوق است . و اُشتر کنایه از وجود باطنی آن دو است . ]
منظور بیت : عاشق و معشوق از آنرو که مظهر عشق اند . بر حسب واقع یک وجود محسوب شوند . عاشق و معشوق صورتاََ دو وجودِ متمایز دارند . ولی باطناََ یک وجود بیشتر نیستند . حال که آن دو یک وجود واحد دارند دیگر معنی ندارد که یکی به دیدار دیگری برود .
هیچ کس با خویش زُر غِبّاََ نمود ؟ / هیچ کس با خود به نوبت یار بود ؟
آیا این امکان دارد که کسی با خودش گاه به گاه قرار ملاقات بگذارد ؟ امکان ندارد . آیا این امکان دارد که کسی گاه به گاه یار و همراه خود باشد ؟ این هم امکان ندارد .
آن یکیی نَه که عقلش فهم کرد / فهمِ این موقوف شد بر مرگِ مرد
وحدت حقیقی میان عاشق و معشوق مطلبی نیست که عقلِ جزیی بتواند آن را درک کند . بلکه این مطلب منوط به مرگ آدمی است . یعنی تا شخص به مرتبۀ فنای عارفانه و نفی وجود موهومِ خود نرسد . مسئلۀ وحدت عاشق و معشوق را درک نتواند کرد . [ یکیی = واحد بودن ، یگانگی ]
ور به عقل ، اِدراکِ این ممکن بُدی / قهرِ نَفس از بهرِ چه واجب شدی ؟
اگر عقلِ جزئی می توانست این لطیفۀ عرفانی را درک کند . پس چرا در طریق الهی مقهور کردن نَفسِ امّاره واجب آمده است ؟ یعنی اگر آکنده از معلومات عقلی و فلسفی و فقهی و عرفانی شوی . ولی همچنان اسیر خودبینی و و نفسانیّات باشی . دقایق معنوی را در نخواهی یافت . الّا آنکه نَفسِ امّاره را به بندِ تقوی درآوری .
با چنان رحمت که دارد شاهِ هُش / بی ضرورت ، چون بگوید : نَفس کُش ؟
پادشاه عقل و هوش یعنی حضرت حق (یا محمد مصطفی) با آن همه رحمتی که دارد چرا بیهوده و بدون آنکه لزومی احساس شود بگوید : نَفسِ امّاره ات را بمیران ؟
دکلمه گفتن موش به قورباغه که من نمی توانم بر تو آیم
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر ششم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات