گفتن خویشاوندان مجنون که از لیلی نغزتر بسیار است

گفتن خویشاوندان مجنون که از لیلی نغزتر بسیار است | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

گفتن خویشاوندان مجنون که از لیلی نغزتر بسیار است | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 3286 تا 3324

نام حکایت : حکایت در جواب جبری و اثبات اختیار و صحتِ امر و نهی

بخش : 7 از 11 ( گفتن خویشاوندان مجنون که از لیلی نغزتر بسیار است )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت در جواب جبری و اثبات اختیار و صحتِ امر و نهی

شخصی بالای درختی رفت و شاخه های آن را محکم می تکاند و میوه ها را می خورد و بر زمین می ریخت . صاحب باغ آمد و گفت : خجالت بکش ، داری چه کار می کنی ؟ آن شخص با گستاخی تمام گفت : بنده ای از بندگان خدا می خواهد میوه ای از باغ خدا بخورد . این کار چه ایرادی دارد ؟ صاحب باغ دید بحث و مجادله با او فایده ای ندارد . پس غلام تُرک خود را صدا زد و گفت : آن چوب و طناب را بیاور تا جواب مناسبی به این دزد بدهم . دست و پای دزد را بستند و صاحب باغ محکم با چوب او را مضروب کرد . دزد می گفت …

متن کامل ” حکایت در جواب جبری و اثبات اختیار و صحتِ امر و نهی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات گفتن خویشاوندان مجنون که از لیلی نغزتر بسیار است

ابیات 3286 الی 3324

3286) ابلهان گفتند مجنون را ز جهل / حُسنِ لیلی نیست چندان ، هست سهل

3287) بهتر از وی صد هزاران دلربا / هست همچون ماه اندر شهرِ ما

3288) گفت : صورت کوزه است و حُسن مَی / مَی خدایم می دهد از نقشِ وَی

3289) مر شما را سِرکه داد از کوزه اش / تا نباشد عشقِ اُوتان گوش کش

3290) از یکی کوزه ، دهد زهر و عسل / هر یکی را دستِ حق عَزَّ و جَل

3291) کوزه می بینی ، و لیکن آن شراب / روی ننماید به چشمِ ناصواب

3292) قاصِراتُ الطَّرف باشد ذوقِ جان / جز به خصمِ خود بننماید نشان

3293) قاصِراتُ الطَّرف آمد آن مدام / وین حجابِ ظرف ها همچون خیام

3294) هست دریا خیمه یی ، در وی حیات / بطّ را ، لیکن کلاغان را مَمات

3295) زَهر باشد مار را هم قُوت و برگ / غیرِ او را زهرِ او درد است و مرگ

3296) صورتِ هر نعمتی و محنتی / هست این را دوزخ ، آن را جَنّتی

3297) پس همۀ اجسام و اشیا تُبصِرُون / واند او قُوت ست و سمّ لاتُبصِرُون

3298) هست هر جسمی چو کاسه و کوزه ای / اندر او هم قُوت و هم دلسوزه ای

3299) کاسه پیدا ، اندر او پنهان رَغَد / طاعمش داند کز آن چه می خورد

3300) صورتِ یوسف چو جامی بود خوب / زآن پدر می خورد صد بادۀ طَروب

3301) باز اِخوان را از آن زهرآب بود / کآن دریشان خشم و کینه می فزود

3302) باز از وی مر زلیخا را شِکر / می کشید از عشق ، افیونی دگر

3303) غیر آنچه بود مر یعقوب را / بود از یوسف غذا آن خوب را

3304) گونه گونه شربت و ، کوزه یکی / تا نمانَد در مَیِ غیبت شکی

3305) باده از غیب ست و ، کوزه زین جهان / کوزه پیدا ، باده در وَی بس نهان

3306) بس نهان از دیدۀ نامحرمان / لیک بر محرم هویدا و نهان

3307) یا اِلهی سُکِّرَت اَبصارُنا / فَاعفُ عَنّا اُثقِلَت اَوزارُنا

3308) یا خَفِیّاََ قَد مَلَاتَ الخافِقَین / قَدعَلَوتَ فَوقَ نُورِ المَشرِقَین

3309) اَنتَ سِرَّ کاشِفَّ اَسرارَنا / اَنتَ فَجرَّ مُفجِرَّ أنهارَنا

3310) یا خَفِیَّ الذّاتِ مَحسُوسَ العَطا / اَنتَ کالمآءِ وَ نَحنُ کالرَّحا

3311) اَنتَ کالرّیحِ وَ نَحنُ کالغُبار / نَحتَفِی الرّیحُ وَ غَبراها جِهار

3312) تو بهاری ، ما چو باغ سبز خوش / او نهان و ، آشکارا بخششش

3313) تو چو جانی ، ما مثالِ دست و پا / قبض و بسطِ دست از جان شد روا

3314) تو چو عقلی ، ما مثالِ این زبان / این زبان از عقل دارد این بیان

3315) تو مثالِ شادی و ، ما خنده ایم / که نتیجۀ شادی فرخنده ایم

3316) جنبشِ ما هر دَمی خود اَشهَد است / که گواهِ ذُوالجلالِ سَرمَد است

3317) گردشِ سنگ آسیا در اضطراب / اَشهَد آمد بر وجودِ جویِ آب

3318) ای برون از وَهم و قال و قیلِ من / خاک بر فرقِ من و تمثیلِ من

3319) بنده نشکیبد ز تصویرِ خوشت / هر دَمت گوید که : جانم مَفرَشت

3320) همچو آن چوپان که می گفت : ای خدا / پیشِ چوپان و ، مُحِبِّ خود بیا

3321) تا شپش جویم من از پیراهنت / چارُقَت دوزم ، ببوسم دامنت

3322) کس نبودش در هوا و عشق ، جفت / لیک قاصِر بود از تسبیح و گفت

3323) عشقِ او خرگاه بر گردون زده / جان ، سگِ خرگاهِ آن چوپان شده

3324) چونکه بحرِ عشقِ یزدان جوش زد / بر دلِ او زد ، تو را بر گوش زد

شرح و تفسیر گفتن خویشاوندان مجنون که از لیلی نغزتر بسیار است

خویشان مجنون ، او را به خاطر عشق به لیلی می نکوهیدند و می گفتند : آخر این همه عشق و دلدادگی به لیلی بهرِ چیست ؟ او که زیبایی متعارفی دارد . مجنون گفت : شما ظاهر را می بینید و من باطن را . اگر شما نیز از منظر من به او بنگرید زیبایی او را خارق العاده خواهید دید .

مأخذ حکایت : پدر و برادران مجنون به صحرا رفتند که او را به خانه و کاشانه اش باز آرند زیرا او از عشق لیلی خشکیده و نحیف شده بود . ناگهان او را بر پشته ای از ریگ یافتند که با انگشت خود چیزهایی روی آن می کشید . پدرش بدو گفت : شنیده ام که لیلی قامتی کوتاه و دهانی گشاد دارد و دندانهایش از لبانش بیرون زده است و چشمانش نیز از حدقه برآمده است . آنگاه مجنون پاسخ آنها را داد و گفت که از نگاه من به لیلی بنگرید .

مولانا در ابیات بخش پیشین فرمود که زیبایی و جمال پدیده های عالَم منبعث از جمال بی مثال حق است . از اینرو برای بسط این مطلب حکایت مجنون را آورده است .

در این حکایت «مجنون» مظهر عارفان روشن بین است که کُنهِ حقیقت را در ورای صورت ظاهری پدیده ها می بیند و نکوهندگان مجنون ، کنایه از ظاهربینانی است که به ژرف بینی عارفان وقوف ندارند . و جاهلانه آنان را سُخره می سازند . سپس مولانا از این قسمت حکایت که زیبایی لیلی فقط برای مجنون مشهود بود نه دیگران . بحث نسبی بودن پدیده های جهان هستی را پیش می کشد . یک پدیده از مناظر مختلف نتایج مختلف و حتی متعارض به دست می دهد . بر این اصل اذواق و مواجیدِ روحانی برای عده ای مشهود است و برای عده ای دیگر مجهول . زیرا مناظر آنان مختلف است .

ابلهان گفتند مجنون را ز جهل / حُسنِ لیلی نیست چندان ، هست سهل


نابخردان از روی نادانی به مجنون گفتند : زیبایی لیلی آنقدرها هم نیست که خیال می کنی . زیبایی او معمولی است .

بهتر از وی صد هزاران دلربا / هست همچون ماه اندر شهرِ ما


در شهر ما مَه وَشانِ دلربا بسیارند. آنان از لیلی نیز زیباترند .

گفت : صورت کوزه است و حُسن مَی / مَی خدایم می دهد از نقشِ وَی


مجنون به آنان گفت : هیأت ظاهری همچون کوزه است و زیبایی همچون شراب . خداوند از هیأت ظاهری او یعنی از کوزۀ وجودِ لیلی شراب زیبایی و جمال به من می دهد .

منظور بیت : زیبایی امری باطنی است نه ظاهری . چنانکه ممکن است ظاهر کوزه زیبا نباشد لیکن شرابِ درونِ آن مست کننده و نشاط آور باشد .

مر شما را سِرکه داد از کوزه اش / تا نباشد عشقِ اُوتان گوش کش


اما خداوند از کوزۀ وجودِ لیلی به شما سِرکه داده تا عشق او شما را مجذوب خود نسازد .

از یکی کوزه ، دهد زهر و عسل / هر یکی را دستِ حق عَزَّ و جَل


دست قدرت خداوند عزیز و جلیل از یک کوزه هم زهرآبه می دهد و هم انگبین .

کوزه می بینی ، و لیکن آن شراب / روی ننماید به چشمِ ناصواب


تو فقط کوزه را می بینی . یعنی فقط به ظواهر امور توجه می کنی . اما شراب جمال معنوی در چشمان کژبینان دیده نمی شود .

قاصِراتُ الطَّرف باشد ذوقِ جان / جز به خصمِ خود بننماید نشان


اذواق معنوی همچون حوریان بهشتی است که فقط به محرمان روی نشان می دهد . [ خَصم = علاوه بر معنی معروف «دشمن» به معنی جفتِ جنین و حریف نیز آمده است . در اینجا به معنی مَحرم و خودی است / قاصِراتُ الطَّرف = زنان کوتاه چشم ، زنان فروهشته چشم ، و این از اوصاف زنان و حوریان بهشتی است که در قرآن کریم سه بار بکار آمده است . کنایه از نگاه کردن است ، زنانی که جز به همسران خود نگاه نمی کنند . یعنی پاکدامنانی که فقط به شوهران خود عشق می ورزند و لاغیر . ]

قاصِراتُ الطَّرف آمد آن مدام / وین حجابِ ظرف ها همچون خیام


آن شرابِ معنوی همچون حوریان بهشتی است و هیأت ظاهری موجودات مانند خیمه هایی است که آنها را می پوشاند . [ مُدام = باده ، شراب / خِیام = جمع خیمه ، ناظر است به آیه 72 سورۀ رحمان « حوریانی که در سراپرده های خود مستوراند » ]

منظور بیت : همانطور که حوریان بهشتی خود را به اغیار نشان نمی دهند . اذواق روحی و شراب معنوی نیز به دورافتادگان وادی حقیقت رُخ ننماید . بلکه تنها خود را به محرمان اسرار کبریا عرضه کنند .

هست دریا خیمه یی ، در وی حیات / بطّ را ، لیکن کلاغان را مَمات


برای مثال ، دریا همچون خیمه ای است که در آن برای مُرغابی مایۀ حیات است و برای کلاغ مایۀ مرگ .

زَهر باشد مار را هم قُوت و برگ / غیرِ او را زهرِ او درد است و مرگ


مثال دیگر ، زهر برای مار مایۀ قوت و غذاست . یعنی نیش زهرآگین مار وسیله ای است که او را در صحنۀ تنازع بقای طبیعت حفظ می کند . لیکن همین زهر برای دیگران درد آور و مرگ آفرین است .

صورتِ هر نعمتی و محنتی / هست این را دوزخ ، آن را جَنّتی


هیأت ظاهری هر نعمت و نقمتی نسبت به یکی همچون دوزخ است یعنی عذاب آور است و نسبت به دیگری همچون بهشت .

پس همۀ اجسام و اشیا تُبصِرُون / واند او قُوت ست و سمّ لاتُبصِرُون


پس نتیجه می گیریم که شما ظاهر پدیده ها و موجودات را می بینید . ولی این را نمی بینید که در هر پدیده ای هم غذا است و هم زهر . [ تُبصِرُون = می بینید ]

هست هر جسمی چو کاسه و کوزه ای / اندر او هم قُوت و هم دلسوزه ای


برای مثال ، هر پدیده ای مانند کاسه ای است که هم در داخل آن غذا وجود دارد و هم زهری که مایۀ سوزش دل و جگر می شود .

کاسه پیدا ، اندر او پنهان رَغَد / طاعمش داند کز آن چه می خورد


کاسه پیداست یعنی جنبۀ ظاهری انسان یا هر پدیدۀ دیگر برای همگان معلوم است . لیکن غذای درونِ آن پنهان است . یعنی وجه باطنی انسان یا هر پدیدۀ دیگر بر عموم پوشیده است . بلکه فقط خورنده می داند که چه می خورد . ( رَغَد = ناز و نعمت ، در اینجا بعنی غذاست و مراد جنبۀ باطنی است ] [ عموم را به کُنهِ حقیقت راهی نیست بلکه فقط عارفان روشن بین به جوهر حقایق عالَم وقوف دارند . طاعِم = مزه کننده ، چشنده ]

صورتِ یوسف چو جامی بود خوب / زآن پدر می خورد صد بادۀ طَروب


مثال دیگر ، هیأت ظاهری یوسف (ع) مانند جامی زیبا بود . و پدرش (یعقوب) از ظاهر او باده های شادی بخش بسیار می خورد . یعنی از طریق یوسف به اذواق روحانی و مواجید معنوی می رسید . [ طَروب = بسیار شادمان ، پیوسته شادمان ]

باز اِخوان را از آن زهرآب بود / کآن دریشان خشم و کینه می فزود


اما برادران از هیأت ظاهری یوسف (ع) ، زهرآبه می نوشیدند . زیرا که وجود یوسف (ع) در آنان خشم و کینه می افزود .

باز از وی مر زلیخا را شِکر / می کشید از عشق ، افیونی دگر


باز از جامِ وجودِ یوسف (ع) ، زلیخا بادۀ شیرین می خورد و از عشق یوسف نوعی دیگر محظوظ می شد .

غیر آنچه بود مر یعقوب را / بود از یوسف غذا آن خوب را


از جامِ وجود یوسف (ع) ، حضرت یعقوب نوعی مست شد . و زلیخا نوعی دیگر . [ نشاط یعقوب (ع) از جمال روحانی یوسف (ع) جنبۀ روحانی داشت ولی نشاط زلیخا از زیبایی یوسف ، جنبۀ حیوانی و شهوانی . ]

گونه گونه شربت و ، کوزه یکی / تا نمانَد در مَیِ غیبت شکی


با آنکه کوزه یکی است . ولی شراب درون آن گوناگون است تا که در شراب غیب شکّی برایت نماند . [ مراد از «شربت» احوال باطنی هر کس است با اینکه صورت ظاهری انسان و یا هر پدیدۀ دیگر معلوم و معیّن است . لیکن در پسِ این ظاهرِ آشکار ، باطنی پیچاپیچ و پُر لایه وجود دارد . ]

باده از غیب ست و ، کوزه زین جهان / کوزه پیدا ، باده در وَی بس نهان


شزاب از جهان غیب است و کوزه از این جهان . یعنی احوال باطنی به عالم غیب تعلّق دارد و هیأت ظاهری به جهان محسوس . گر چه کوزه پیداست ، لیکن شراب درونِ آن پنهان است . [ گر چه هیأت ظاهری انسان یا سایر پدیده ها معلوم و مرئی است . لیکن کُنهِ باطن و جوهر حقیقت آنها مستور و پوشیده است . ]

بس نهان از دیدۀ نامحرمان / لیک بر محرم هویدا و نهان


البته این شراب از چشمِ نامَحرمان بسیار نهفته است لیکن برای محرمانِ اسرار ، آشکار و هویداست .

یا اِلهی سُکِّرَت اَبصارُنا / فَاعفُ عَنّا اُثقِلَت اَوزارُنا


مولانا در اینجا ابیاتی را بر سبیلِ مناجات می آورد و برای انکسار نَفس ، خود را در زمرۀ اهلِ غفلت ذکر می کند و می گوید : خداوندا چشمان ما مست شده است . از ما درگذر که بارِ گناهانمان سنگین گشته است . [ سُکِّرت = مست کردن / اَبصارُنا = در گذشتن ، عفو کردن / اُثقِلَت = سنگین کردن / اَوزار = جمع وِزر به معنی گناه ]

یا خَفِیّاََ قَد مَلَاتَ الخافِقَین / قَدعَلَوتَ فَوقَ نُورِ المَشرِقَین


ای پنهان براستی که خاور و باختر را پُر کرده ای . و براستی که بر نورِ مغرب و مشرق برتر آمده ای . [ مَلَات = پُر کردی / خافِقَین = به مغرب و مشرق گفته می شود ]

اَنتَ سِرَّ کاشِفَّ اَسرارَنا / اَنتَ فَجرَّ مُفجِرَّ أنهارَنا


تو رازی هستی که اسرار ما را آشکار می کنی و تو پگاهی هستی که جویباران ما را می گشایی . [ فَجر = در اصل به معنی شکافتن است و اطلاق آن بر سپیده دم از آنروست که نور بامداد همچون شمشیر چادرِ سیاه شب را می شکافد . ]

منظور بیت : تو ای خدا رازی نهفته ای و در عین حال اسرار باطن ما را آشکار می سازی . خداوندا تویی نوری که چادر سیاه شبِ مادیّت و بشریّت ما را می دَری و جویبار عقل و فطرت ما را که در زیر توده های کثافات دنیایی بند آمده به جریان درمی آوری .

یا خَفِیَّ الذّاتِ مَحسُوسَ العَطا / اَنتَ کالمآءِ وَ نَحنُ کالرَّحا


ای کسی که ذاتت پنهان است و عطایایت آشکار . تو مانند آبی و ما همچون آسیاب . [ ذاتت از انظار و ابصار ممکنات مخفی است و تجلّیاتت آشکار . همانطور که آب موجبِ حرکت آسیاب های آبی می شود مشیّت تو نیز آسیاب وجود ما را به حرکت درآورده است . خلاصه اینکه تحتِ تصرّفات تو هستیم . ]

اَنتَ کالرّیحِ وَ نَحنُ کالغُبار / نَحتَفِی الرّیحُ وَ غَبراها جِهار


خداوندا تو مانند بادی و ما همچون گرد و غبار . باد پنهان است و گرد و غُبار پیدا . [ غَیرا = خاکی رنگ ، زمین ، در اینجا به معنی گرد و غبار است / جِهار = عیان و آشکار ]

تو بهاری ، ما چو باغ سبز خوش / او نهان و ، آشکارا بخششش


خداوندا تو بهاری و ما همچون بوستان سبز و خُرم . او (خدا) پنهان است و عطایایش آشکار .

تو چو جانی ، ما مثالِ دست و پا / قبض و بسطِ دست از جان شد روا


خداوندا تو همچون جانی و ما همچون دست و پا . باز و بسته شدن دست و پای ما بواسطۀ تصرّف جان است .

تو چو عقلی ، ما مثالِ این زبان / این زبان از عقل دارد این بیان


خداوندا تو مانند عقلی و ما همچون زبان . تکلّم زبان بواسطۀ تصرّف عقل است . [ ما مغلوب پنجۀ تغلیب پروردگاریم . ]

تو مثالِ شادی و ، ما خنده ایم / که نتیجۀ شادی فرخنده ایم


خداوندا تو مانند شادی هستی و ما همچون خنده . خنده معلولِ شادی خجسته است .

جنبشِ ما هر دَمی خود اَشهَد است / که گواهِ ذُوالجلالِ سَرمَد است


حرکات ما دم به دم بر وجود خداوندا بزرگ جاودان گواهی می دهد . ( اَشهَد = گواهی می دهم ، در اینجا یعنی گواهی و شهادت ) [ جهان هستی تکویناََ گواه بر خالق است . ]

گردشِ سنگ آسیا در اضطراب / اَشهَد آمد بر وجودِ جویِ آب


چنانکه مثلاََ گردش سنگ آسیاب آبی گواه بر وجودِ جویِ آب است .

ای برون از وَهم و قال و قیلِ من / خاک بر فرقِ من و تمثیلِ من


ای خدایی که از حیطۀ وَهم و گفتگوی من بیرونی . خاک بر سرِ من و تمثیل های من . یعنی همۀ تمثیلاتی که در بارۀ بیان رابطه حق و خلق گفته می شود نارسا و ابتر است .

بنده نشکیبد ز تصویرِ خوشت / هر دَمت گوید که : جانم مَفرَشت


ظاهراََ از مولانا سؤال شده اگر این تمثیل ها نارساست پس چرا اینقدر در مثنوی تمثیل آورده ای ؟ مولانا جواب می دهد : برای اینکه بنده از کمال اشتیاقی که به خدا دارد نمی تواند در برابر خیالات زیبایی که از خدا در ذهن دارد صبر کند . یعنی می خواهد دریافت های خود را از حضرت حق به طالبان تفهیم کند . پس ناچار هر لحظه مثالی می آورد و می گوید : جانم خاکِ پای تو باد . یعنی مثلی بر زبان می راند که جانِ خداوند منزّه از آن است .

همچو آن چوپان که می گفت : ای خدا / پیشِ چوپان و ، مُحِبِّ خود بیا


مانند آن شبانی که می گفت : خدایا نزدِ شبان و دوستدار خود بیا .

تا شپش جویم من از پیراهنت / چارُقَت دوزم ، ببوسم دامنت


بیا تا شپش های لباست را پیدا کنم و چارُقت را بدوزم و بر دامنت بوسه زنم . [ مولانا می گوید همۀ بحث های پُر پیچ و خمِ کلامی و فلسفی و حکمی و عرفانی در بارۀ حضرت حق مانند همان سخنان چوپانی است که ماجرایش در ( حکایت موسی و شبان ) در دفتر دوم آمد است . یعنی توصیفاتی که حکما و فلاسفه و عرفای کُبار از خداوندِ واحد کرده اند در حقیقت نسبت به ذاتِ بیچون الهی مانند توصیفات آن چوپان ابتدایی و نازل است . ]

کس نبودش در هوا و عشق ، جفت / لیک قاصِر بود از تسبیح و گفت


آن شبان به قدری به حضرت حق اشتیاق داشت که کسی در عشق حق همتای او نبود . ولی او در بیات تقدیس و تنزیه الهی ناتوان بود . یعنی نمی توانست شهود قلبی خود را در الفاظی مناسب بازگو کند . او از نظر ایمان و ایقان کمبودی نداشت بلکه از نظر قیل و قال ناتوان بود .

عشقِ او خرگاه بر گردون زده / جان ، سگِ خرگاهِ آن چوپان شده


عشق آن شبان خیمه بر فراز آسمان زده بود . یعنی از نظر عشق الهی در بلندترین مرتبت قرار داشت . و جان دیگران به قدری در عشق حق از او کمتر بود که سگِ خیمه گاهِ آسمانی او شده بود . [ مصراع دوم تأکیدی است بر والایی عشق الهی چوپان و برتری اش نسبت به دیگران . ]

چونکه بحرِ عشقِ یزدان جوش زد / بر دلِ او زد ، تو را بر گوش زد


وقتی دریای عشق حضرت حق به جوش و خروش آمد . قلبِ او را تحتِ تأثیر قرار داد . اما تو از جوش و خروش دریای عشق الهی فقط الفاظی شنیده ای . [مولانا حساب عاشقان حق را از کسانی که فقط با قیل و قال سر و کار دارند جدا فرموده است . ]

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه گفتن خویشاوندان مجنون که از لیلی نغزتر بسیار است

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟