گفتن ابوبکر واقعۀ بلال و ظلم جهودان را پیش مصطفی

گفتن ابوبکر واقعۀ بلال و ظلم جهودان را پیش مصطفی | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

گفتن ابوبکر واقعۀ بلال و ظلم جهودان را پیش مصطفی| شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 953 تا 988

نام حکایت : حکایت اَحَد اَحَد گفتن بلال در آفتاب حجاز از محبت مصطفی

بخش : 2 از 5 ( گفتن ابوبکر واقعۀ بلال و ظلم جهودان را پیش مصطفی )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت اَحَد اَحَد گفتن بلال در آفتاب حجاز از محبت مصطفی

بِلالِ حبشی بردۀ یکی از محتشمان مکّه بود . وقتی که به آیین حنیف احمدی گرایید . صاحبش برآشفت و برای گُسستنِ حبلِ ایمان او روزهای متوالی وی را در هُرمِ آفتابِ نیمروزی روی زمین می انداخت و با تازیانه های آتشین تنش را لاله باران می کرد . و بلال در صفیرِ تازیانه ها پیوسته «اَحَد اَحَد» می گفت . روزی ابوبکر از آن حوالی می گذشت و آن شکنجه و این پایداری را دید و دلش بر او سوختن گرفت . و چون بلال را به خلوت یافت بدو سفارش کرد که نیازی به اظهار ایمان نداری . چرا که خداوند ، دانای به سرایر است …

متن کامل ” حکایت اَحَد اَحَد گفتن بلال در آفتاب حجاز از محبت مصطفی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات گفتن ابوبکر واقعۀ بلال و ظلم جهودان را پیش مصطفی

ابیات 953 الی 988

953) بعد از آن صدّیق پیشِ مصطفی / گفت حالِ آن بِلالِ با وفا

954) کآن فلک پیمایِ مَیمون بالِ چُست / این زمان در عشق و اندر دامِ توست

955) بازِ سلطان است زآن جغدان به رنج / در حَدَث مدفون شده است آن زَفت گنج

956) جُغدها بر باز اِستم می کنند / پَرّ و بالش بی گناهی می کنند

957) جُرمِ او اینست کو باز است و بس / غیر خوبی جُرمِ یوسف چیست پس ؟

958) جغد را ویرانه باشد زاد و بود / هستشان بر باز ، زآن خشمِ جهود

959) که چرا می یاد آری زآن دیار ؟ / یا ز قصر و ساعد آن شهریار ؟

960) در دِهِ جغدان فضولی می کنی ؟ / فتنه و تشویش در می افگنی ؟

961) مَسکنِ ما را که شد رَشکِ اَثیر / تو خرابه خوانی و نامِ حقیر ؟

962) شَید آوردی که تا جغدانِ ما / مر تو را سازند شاه و پیشوا

963) وهم و سودایی در ایشان می تنی / نامِ این فردوس ، ویران می کنی ؟

964) بر سَرَت چندان زَنیم ای بَد صفات / که بگویی ترکِ شَید و تُرَّهات

965) پیشِ مشرق چارمیخش می کنند / تن برهنه شاخِ خارش می زنند

966) از تنش صد جای ، خون برمی جَهد / او اَحَد می گوید و سر می نهد

967) پندها دادم که پنهان دار دین / سِر بپوشان از جهودانِ لعین

968) عاشق است ، او را قیامت آمده ست / تا درِ توبه بَرو بسته شده ست

969) عاشقیّ و توبه ، یا امکانِ صبر ؟ / این مُحالی باشد ای جان بس سطبر

970) توبه کِرم و ، عشق همچون اژدها / توبه وصفِ خلق و آن وصفِ خدا

971) عشق ز اوصافِ خدایِ بی نیاز / عاشقی بر غیرِ او باشد مجاز

972) زآنکه آن ، حُسنِ زَراندود آمده ست / ظاهرش نور ، اندرون دود آمده ست

973) چون رود نور و شود پیدا دُخان / بِفسُرَد عشقِ مجازی آن زمان

974) وا رَوَد آن حُسن سویِ اصلِ خَود / جسم مانَد گَنده و رسوا و بَد

975) نورِ مَه راجع شود هم سویِ ماه / وا رَوَد عکسش ز دیوارِ سیاه

976) پس بماند آب و گِل بی آن نگار / گردد آن دیوارِ بی مَه ، دیووار

977) قلب را که زر ز رویِ او بِجَست / بازگشت آن زر ، به کانِ خود نشست

978) پس مِسِ رسوا بمانَد دودوَش / زو سیه تر ، بمانَد عاشقش

979) عشقِ بینایان بُوَد بر کانِ زَر / لاجَرَم هر روز باشد بیشتر

980) زآنکه کان را در زَری نَبوَد شریک / مَرحَبا ای کانِ زَر لاشکَّ فیک

981) هر که قلبی را کند انبازِ کان / وا رود زر تا به کانِ لامکان

982) عاشق و معشوق مُرده ز اضطراب / مانده ماهی ، رفته زآن گِرداب آب

983) عشقِ رَبّانیست خورشیدِ کمال / امر ، نورِ اوست ، خلقان چون ظِلال

984) مصطفی زین قصّه چون خوش برشگُفت / رغبت افزون گشت او را هم به گفت

985) مستمع چون یافت همچون مصطفی / هر سرِ مویش زبانی شد جدا

986) مصطفی گفتش که اکنون چاره چیست ؟ / گفت : این بنده مر او را مَشتری ست

987) هر بها که گوید ، او را می خرم / در زیان و حَیفِ ظاهر ننگرم

988) کو اَسیرالله فِی الاَرض آمده ست / سُخرۀ خشمِ عَدُوُّالله شده ست

شرح و تفسیر گفتن ابوبکر واقعۀ بلال و ظلم جهودان را پیش مصطفی

بعد از آن صدّیق پیشِ مصطفی / گفت حالِ آن بِلالِ با وفا


بعد از آن صدّیق (ابوبکر) در محضر محمّد (ص) حالِ بِلالِ وفادار را بیان کرد .

کآن فلک پیمایِ مَیمون بالِ چُست / این زمان در عشق و اندر دامِ توست


ابوبکر گفت آن بلال که در مراتب عالیه جهان برین سیر می کند و خجسته بال و چالاک است . اینک گرفتار عشق تو شده است و به دامِ حُبِّ تو اسیر گشته است . [ بال = در اینجا به معنی روح و قلب است / مَیمون بال = روح و قلب متعالی و مبارک ]

بازِ سلطان است زآن جغدان به رنج / در حَدَث مدفون شده است آن زَفت گنج


بلال همچون بازِ بلند پرواز شاه است که از آن جغدان در رنج و عذاب می باشد . بلال همچون گنجی عظیم است که در سِرگین مدفون شده است . [ مراد از «باز» بندگان صالح خدا و مراد از «سلطان» حضرت حق که پادشاه جهان هستی است و مراد از « جغدان» اسیران هوی و هوس است . همانطور که جغد به سوی ویرانه ها میل دارد ابنای دنیا نیز به ویرانکدۀ دنیا علاقه دارند و مراد از «حَدَث» یا جسم مادّی است و یا وجود پلید مشرکان ستمگر است . مولانا این تشبیه را بطور مفصّل در قالب حکایت « باز سلطان و ویرانکدۀ جغدان » در دفتر دوم آورده است . ]

جُغدها بر باز اِستم می کنند / پَرّ و بالش بی گناهی می کنند


جغدها نسبت به باز ستم می کنند و بی هیچ گناهی بال و پَر او را می کنند .

جُرمِ او اینست کو باز است و بس / غیر خوبی جُرمِ یوسف چیست پس ؟


تنها جُرمِ او اینست که بازِ شکاری است . مثلاََ حضرت یوسف (ع) بجز زیبایی چه گناهی دارد ؟ یعنی هیچ گناهی ندارد .

جغد را ویرانه باشد زاد و بود / هستشان بر باز ، زآن خشمِ جهود


زادگاه و زیستگاه جغد ، خرابه است . به همین سبب نسبت به بازِ شکاری سخت کینه و دشمنی می ورزند . [ زاد و بود = زادگاه و زیستگاه ]

که چرا می یاد آری زآن دیار ؟ / یا ز قصر و ساعد آن شهریار ؟


جغدان بر سبیل نکوهش به بازِ شکاری می گویند . چرا وطن و سرزمین خود را یاد می کنی ؟ و یا چرا کاخ و ساعد شاه را یاد می کنی ؟ [ دنیا پرستان که جغد سیرت و بوم صفت اند از آن جهت اهل الله را آزار می دهند که آنان همیشه از اصلِ خود که عالم برین است یاد می کنند . ]

در دِهِ جغدان فضولی می کنی ؟ / فتنه و تشویش در می افگنی ؟


ای بازِ گستاخ آیا در محلّۀ جغدان یاوه می گویی و فتنه و آشوب برمی انگیزی ؟

مَسکنِ ما را که شد رَشکِ اَثیر / تو خرابه خوانی و نامِ حقیر ؟


جایگاه و موطن ما را که باعث غبطه و حسادت فلک است چرا خرابه می خوانی و با حقارت از آن نام می بری ؟ [ دنیا پرستان به اهل الله تَشر می زنند که چرا دنیای مادّی را تا این اندازه ححقیر توصیف می کنی ؟ ]

شَید آوردی که تا جغدانِ ما / مر تو را سازند شاه و پیشوا


تو مکر و حیله می ورزی تا جغدان همنوع ما ، تو را امیر و سالار خود سازند . یعنی ای عارفِ بِالله اینکه از نکوهش حیاتِ دنیوی دَم می زنی قصد خودنمایی و ریاست طلبی داری . [ شَید آوردن = مکر و حیله ورزیدن ]

وهم و سودایی در ایشان می تنی / نامِ این فردوس ، ویران می کنی ؟


در آنان توهّمات و خیالات بی اساس می انگیزی و نام این بهشت را خرابه می گذاری . [ ابنای دنیا به اهل الله می گویند جهان برین و  عالم لاهوت همه خیالات یاوه است و این حیات دنیوی برای ما بهشت است . چرا بدان بهشت ، خرابه و ویرانه لقب می دهید ؟ ]

بر سَرَت چندان زَنیم ای بَد صفات / که بگویی ترکِ شَید و تُرَّهات


ای زشت خُو آنقدر بر سر و کلّه ات می کوبیم تا مکر و حیله و سخنان یاوه را ترک گویی . ( تُرَّهات = سخنان یاوه ) [ مشرکان ستمگر بلال را شکنجه می کردند تا اَحَد اَحَد گفتن را ترک کند . ]

پیشِ مشرق چارمیخش می کنند / تن برهنه شاخِ خارش می زنند


ابوبکر به حضرت ر سول اکرم (ص) عرض کرد که : بلال را در زیر تابش آفتاب به چهارمیخ می کشند و بر بدن لخت او تازیانۀ خارناک می زنند .

از تنش صد جای ، خون برمی جَهد / او اَحَد می گوید و سر می نهد


از صد جای بدنش خون فوّاره می زند . امّا او همچنان اَحَد اَحَد می گوید و به حکم حق گردن می نهد .

پندها دادم که پنهان دار دین / سِر بپوشان از جهودانِ لعین


من به او بسیار اندرز دادم که دین خود را پنهان کن و رازِ دل خود را از کافران ملعون پوشیده دار .

عاشق است ، او را قیامت آمده ست / تا درِ توبه بَرو بسته شده ست


ولی او (بلال) ، عاشق است . یعنی چون عاشق است نمی تواند اسرار الهی را پوشیده دارد . چرا که عشق با ملاحظه کاری های عقلانی جور درنمی آید . گویی که قیامت برای بلال برپا شده است که درِ توبه به روی او بسته شده است . یعنی بلال دیگر قادر نیست از کشف اسرار ربوبی توبه کند .

عاشقیّ و توبه ، یا امکانِ صبر ؟ / این مُحالی باشد ای جان بس سطبر


آیا عشق و توبه ، یا عشق و صبر جور درمی آید ؟ مسلماََ جور درنمی آید . زیرا عزیز من ، این امری بسیار محال است .

توبه کِرم و ، عشق همچون اژدها / توبه وصفِ خلق و آن وصفِ خدا


توبه در مَثَل همچون کِرم است و عشق مانند اژدها . «توبه» صفتِ مخلوق است و «عشق» صفتِ خالق . [ این بیت در بیان غلبۀ عشق بر توبه است . ]

عشق ز اوصافِ خدایِ بی نیاز / عاشقی بر غیرِ او باشد مجاز


عشق از صفات خداوند بی نیاز است . عشق ورزیدن به جز خدا از نوع عشق مجازی است . [ عشق چون وصف الهی است قدیم و ازلی است . اما چون صفت عشق در مخلوق حادث است جنبۀ مجازی دارد . اکبرآبادی می گوید : « عشق از جمله صفات الهی است و حُسن هم از اوصاف اوست . در حقیقت او بر خود عاشق شده است » ( شرح مثنوی ولی محمد اکبرآبادی ، دفتر ششم ، ص 47 ) ]

زآنکه آن ، حُسنِ زَراندود آمده ست / ظاهرش نور ، اندرون دود آمده ست


زیرا غیر حق ، همۀ حُسن و جمالش مانند فلزی است که روکش طلا داشته باشد . یعنی حُسن و جمالِ مخلوق ، عاریتی است . از اینرو ظاهر آن ، روشن و پر رونق است ولی درونش تیره و سیاه . [ مولانا می گوید : زیبایی جهان پرتوی است از زیبایی حضرت حق . توضیح بیشتر در شرح بیت 593 ددفتر پنجم ]

چون رود نور و شود پیدا دُخان / بِفسُرَد عشقِ مجازی آن زمان


هر گاه نور جمال الهی از مخلوق گرفته شود تیرگی و زشتی آن نمایان می گردد . و آن وقت است که عشق مجازی فروکش می کند . [ دُخان = دود ]

وا رَوَد آن حُسن سویِ اصلِ خَود / جسم مانَد گَنده و رسوا و بَد


آن زیبایی به سوی اصل خود بازمی گردد و جسم ، متعفّن و رسوا و زشت باقی می ماند . [ زیبایی جسم بواسطۀ تجلّی الهی است . ]

نورِ مَه راجع شود هم سویِ ماه / وا رَوَد عکسش ز دیوارِ سیاه


مثلاََ نورِ ماه نیز به سوی ماه بازمی گردد و پرتو آن از دیوار تاریک به اصل خود رجوع می کند . [ در اینجا «نور مَه» کنایه از تجلّی الهی و «دیوار سیاه» کنایه از جسم است . پس جلوه و جمال جسم بواسطۀ روح است و همینکه روح از جسم مفارقت می جوید . جسم کریه و زشت می شود . ]

پس بماند آب و گِل بی آن نگار / گردد آن دیوارِ بی مَه ، دیووار


پس آب و گِل یعنی جسم ، بدون محبوب می ماند . و آن دیوار بدون پرتوِ ماه ، همچون دیو ، زشت و خوفناک می گردد . [ «آب و گِل» کنایه از جسم و «نگار» کنایه از روح می باشد که پرتوی از تجلّیات الهی است . ]

قلب را که زر ز رویِ او بِجَست / بازگشت آن زر ، به کانِ خود نشست


مثلاََ وقتی روکشِ طلا از روی طلای تقلّبی برداشته شود . این زرِ ناب به معدن خود بازمی گردد . یعنی در شمار طلاهای ناب و خالص قرار می گیرد و دیگر کسی نمی تواند بگوید که این طلا تقلّبی است .

پس مِسِ رسوا بمانَد دودوَش / زو سیه تر ، بمانَد عاشقش


مس نیز تیره و رسوا می شود و دوستدار آن از خودِ آن مس رسواتر می گردد . [ طلای تقلّبی با سنگ محک و سایر آزمون ها شناخته می شود و رسوا می گردد . ولی آن کس که به طلای تقلّبی دلبستگی پیدا می کند رسواتر می شود . زیرا به امری موهوم و باطل دلبسته بوده است . ]

منظور بیت : آنان که به عالم ظاهر عشق می ورزند در واقع جهانِ باطن را نشناخته اند و نمی دانند که زیبایی این جهان از آن جهان است . پس سرانجام معلوم می شود که بر باطل عاشق شده اند .

عشقِ بینایان بُوَد بر کانِ زَر / لاجَرَم هر روز باشد بیشتر


امّا بینایان حقیقی بر معدن طلا عشق می ورزند . یعنی اهلِ بصیرت و معرفت بر معدن کمال و جمال عاشق می شوند نه بر زیبایی ظاهری عالم جسم . از اینرو ناگزیر عشق آنان روز به روز افزایش می یابد .

زآنکه کان را در زَری نَبوَد شریک / مَرحَبا ای کانِ زَر لاشکَّ فیک


زیرا معدن طلا در طلا بودن شریکی ندارد . یعنی از نظر قیمت و اعتبار بی مانند است . ای معدنِ طلا آفرین بر تو که شکّی در وجودت نیست .

هر که قلبی را کند انبازِ کان / وا رود زر تا به کانِ لامکان


هر کس طلای  تقلّبی را شریک معدن ، یعنی مانند طلای ناب بپندارد . دچار پشیمانی و تأسف شود زیرا طلایی که روی مس کشیده اند به معدن خود که در لامکان است بازمی گردد .

عاشق و معشوق مُرده ز اضطراب / مانده ماهی ، رفته زآن گِرداب آب


عاشق و معشوق بر اثر پریشانی خواهند مُرد . درست مانند ماهی که اگر گودال از آب خالی شود با رنج و پریشانی خواهد مُرد . ( گِرداب = گودال ، ورطه ) [ مراد از «عاشق و معشوق» در این بیت ، عاشق و معشوق مجازی است . در این بیت مصراع دوم تمثیل برای مصراع اوّل است . ]

منظور دو بیت اخیر : اصل زیبایی های جهان ظاهر تجلّی روحِ الهی است . همینکه آن روح از این جهان مفارقت جوید زیباترین زیباهای این جهان دچار زشتی و کراهت می شود . رشتۀ پیوند و اتصالِ عاشق و معشوق مجازی ، روح الهی است . اگر آن روح پرتوِ خود را از آن دو برگیرد هر دو گرفتار مرگ و تباهی شوند .

عشقِ رَبّانیست خورشیدِ کمال / امر ، نورِ اوست ، خلقان چون ظِلال


عشق الهی ، یعنی عشق حقیقی به منزلۀ خورشید کمال است . عالم امر ، نور خداست و مخلوقات همچون سایه ها هستند . ( ظِلال = جمع ظِلّ به معنی سایه ) [ مراد از «امر» در اینجا «عالم روح» است . در آیه 85 سورۀ اسراء آمده است « … بگو که روح از امرِ پروردگارم است … » ]

منظور بیت : اصالت وجود با روح است و اجسام و ابدان ، سایه آن بشمار روند .

مصطفی زین قصّه چون خوش برشگُفت / رغبت افزون گشت او را هم به گفت


مولانا مجدداََ به ادامه حکایت بلال باز می گردد و می گوید : حضرت محمّد (ص) از استماع ماجرای بلال بسیار شادمان شد و ابوبکر وقتی که دید آن حضرت از ماجرای بلال شادمان شده است . علاقه اش به نقل این ماجرا افزایش یافت و همۀ ماجرا را بازگو کرد .

مستمع چون یافت همچون مصطفی / هر سرِ مویش زبانی شد جدا


وقتی ابوبکر شنونده ای مانند محمّد مصطفی (ص) پیدا کرد هر تارِ موی او زبانی مستقل شد یعنی در بیان این ماجرا همۀ اجزای آن را تفصیلاََ بازگفت .

مصطفی گفتش که اکنون چاره چیست ؟ / گفت : این بنده مر او را مَشتری ست


حضرت محمّد مصطفی (ص) به ابوبکر فرمود : اکنون چاره چیست ؟ ابوبکر گفت : این بنده قصد دارد که او را از صاحبش خریداری کند .

هر بها که گوید ، او را می خرم / در زیان و حَیفِ ظاهر ننگرم


هر قیمتی که صاحبِ بلال بگوید قبول می کنم و او را از صاحبش می خرم و به ضرر و زیان ظاهری این داد و ستد نگاه نمی کنم .

کو اَسیرالله فِی الاَرض آمده ست / سُخرۀ خشمِ عَدُوُّالله شده ست


زیرا بلال در روی زمین اسیر و بندۀ خداست . امّا مشمول خشم و غضب دشمن خدا شده است . [ سُخره = در لغت به معنی کسی است که مورد استهزاء و بیگاری قرار گیرد امّا در اینجا بهتر است آن را «مشمول» معنی کنیم . ]

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه گفتن ابوبکر واقعۀ بلال و ظلم جهودان را پیش مصطفی

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر ششم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟