گریه اعرابی بر سگِ گرسنۀ خود که در حالِ مُردن بود | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
گریه اعرابی بر سگِ گرسنۀ خود که در حالِ مُردن بود | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 477 تا 497
نام حکایت : حکایت آن اعرابی که سگِ او گرسنه و انبانِ او پُر نان بود
بخش : 1 از 15 ( گریه اعرابی بر سگِ گرسنۀ خود که در حالِ مُردن بود )
خلاصه حکایت آن اعرابی که سگِ او گرسنه و انبانِ او پُر نان بود
سگی در حالِ جان کندن بود . صاحبش که یکی از صحرانشینان عرب بود در کنارش نشسته بود و اشکی سوزان می ریخت . عابری از آنجا می گذشت حالِ زارِ او را دید و از او پرسید : چرا می گریی ؟ از غمِ چه کسی داغ دار شده ای ؟ صاحبِ سگ گفت : از همۀ مالِ دنیا سگی وفادار داشتم که اینک در حالِ مُردن است . هم نگهبانم بود و هم برایم شکار می کرد . عابر پرسید : به چه سبب می میرد ؟ آیا زخم و آسیبی به او رسیده است ؟ صاحبِ سگ …
متن کامل ” حکایت آن اعرابی که سگِ او گرسنه و انبانِ او پُر نان بود “ را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل ابیات گریه اعرابی بر سگِ گرسنۀ خود که در حالِ مُردن بود
ابیات 477 الی 497
477) آن سگی می مُرد و گریان آن عرب / اشک می بارید و می گفت ای کُرَب
478) سایلی بگذشت و گفت این گریه چیست ؟ / نوحه و زاریِّ تو از بهرِ کیست ؟
479) گفت : در مِلکم سگی بُد نیک خو / نک همی مبرد میانِ راه ، او
480) روز ، صیّادم بُد و شب پاسبان / تیزچشم و صیدگیر و دزد ران
481) گفت : رنجش چیست ؟ زخمی خورده است ؟ / گفت : جوعُ الکلب زارش کرده است
482) گفت : صبری کُن بر این رنج و حَرَض / صابران را فضلِ حق بخشد عوض
483) بعد آن گفتش که ای سالارِ حُر / چیست اندر دستت این انبانِ پُر ؟
484) گفت : نان و زاد و لُوتِ دوشِ من / می کشانم بهرِ تقویتِ بدن
485) گفت : چون ندهی بدان سگ نان و زاد ؟ / گفت : تا این حد ندارم مِهر و داد
486) دست نآید بی دِرَم در راه نان / لیک هست آبِ دو دیده رایگان
487) گفت : خاکت بر سَر ای پُر باد مَشک / که لبِ نان پیشِ تو بهتر ز اشگ ؟
488) اشگ ، خون ست و به غم آبی شده / می نیرزد خاک ، خونِ بیهُده
489) کُلِّ خود را خوار کرد او چون بِلیس / پارۀ این کُلّ نباشد جز خسیس
490) من غلامِ آنکه نفروشد وجود / جز بدآن سلطانِ با اِفضال و جُود
491) چون بگرید ، آسمان گریان شود / چون بنالد ، چرخِ یا رَب خوان شود
492) من غلامِ آن مسِ همّت پَرَست / کو به غیرِ کیمیا نآرد شکست
493) دستِ اِشکسته برآور در دعا / سویِ اِشکسته پَرَد فضلِ خدا
494) گر رهایی بایدت زین چاهِ تنگ / ای برادر رَو بر آذر بی درنگ
495) مَکرِ حق را بین و مَکرِ خود بِهِل / ای ز مَکرش مَکرِ مکّاران خَجِل
496) چونکه مَکرت شد فنایِ مَکرِ رَبّ / بر گشایی یک کمینی بُوالعَجَب
497) که کمینۀ آن کمین باشد بقا / تا ابد اندر عُروج و ارتقا
شرح و تفسیر گریه اعرابی بر سگِ گرسنۀ خود که در حالِ مُردن بود
آن سگی می مُرد و گریان آن عرب / اشک می بارید و می گفت ای کُرَب
سگی در حالِ مُردن بود و صاحبِ عربِ آن می گریست و اشک می ریخت و می گفت : ای وای ، اندوه ها . [ عَرَب = در اینجا مراد همان اعرابی ( = عرب صحرا نشین ) است . زیرا عرب غالباََ به شهرنشینان آن قوم اطلاق می شود / کُرَب = ادوه ، سختی ]
سایلی بگذشت و گفت این گریه چیست ؟ / نوحه و زاریِّ تو از بهرِ کیست ؟
گدایی که از آنجا می گذشت به آن عرب گفت : چرا گریه می کنی ؟ اصلاََ این شیون و زاری برای چیست ؟
گفت : در مِلکم سگی بُد نیک خو / نک همی مبرد میانِ راه ، او
اعرابی گفت : من سگی نجیب و وفادار داشتم ، امّا اینک در وسطِ راه در حالِ جان دادن است .
روز ، صیّادم بُد و شب پاسبان / تیزچشم و صیدگیر و دزد ران
روزها برایم شکار می کرد و شب ها نگهبانی می داد و با مهارت شکار می کرد و سارقان را نیز فراری می داد .
گفت : رنجش چیست ؟ زخمی خورده است ؟ / گفت : جوعُ الکلب زارش کرده است
آن گدا پرسید : رنج و بیماری سگت چیست ؟ آیا آسیبی به او وارد شده است ؟ اعرابی جواب داد : گرسنگی سخت او را رنجور کرده است . [ جُوع الکلب = در طبِ قدیم از بیماری های معده بشمار می آمده است . مبتلای به این بیماری ، هر چه بخورد سیر نشود . بدان شهوت کلبی هم گویند . این بیماری با «جُوع البقر» فرق دارد ( خفی علایی ، ص 175 ) در اینجا مراد از آن ، گرسنگی سخت است . ]
گفت : صبری کُن بر این رنج و حَرَض / صابران را فضلِ حق بخشد عوض
آن گدا گفت : بر این رنج و بیماری صبر کن . زیرا فضلِ الهی به صابران پاداش می دهد . ( حَرَض = در اصل ذوب شدن و یا هلاک گشتن از اندوه و یا عشق است . ) [ مصراع دوم ناظر است به قسمتی از آیه 10 سورۀ زُمَر « … مزدِ صابران بی حساب و به کمال داده شود » ]
بعد آن گفتش که ای سالارِ حُر / چیست اندر دستت این انبانِ پُر ؟
سپس آن گدا گفت : ای سرورِ آزاده ، این کیسۀ پُر در دستت ؟ یعنی درونِ آن چیست ؟
گفت : نان و زاد و لُوتِ دوشِ من / می کشانم بهرِ تقویتِ بدن
اعرابی گفت : نان و توشه و غذای مانده دیشب من است که برای نیرو بخشیدن به بدنم آن را با خود می کشم . [ تقویت = بر وزنِ «تصنیف» که به احتمالِ قوی همان کلمه «تَقوِیَت» است که بنا به ضورتِ وزنِ شعر بدین صورت آمده است . ]
گفت : چون ندهی بدان سگ نان و زاد ؟ / گفت : تا این حد ندارم مِهر و داد
آن گدا بدو گفت : پس چرا از این نان و آذوقۀ کیسه ات به آن سگ نمی دهی ؟ عرب گفت : آخر تا این حد نسبت به سگم عاطفه و انصاف ندارم .
دست نآید بی دِرَم در راه نان / لیک هست آبِ دو دیده رایگان
آن عرب افزود : بدونِ داشتن پول در راهها و معابر نمی توان نان به کف آورد . در خالی که اشکِ چشم ، مفت و مجانی است .
گفت : خاکت بر سَر ای پُر باد مَشک / که لبِ نان پیشِ تو بهتر ز اشگ ؟
آن گدا به عرب گفت : ای مدّعیِ دروغگو خاک بر سرت که لبۀ نان نزدِ تو بهتر از اشکِ چشم است . [ پُر باد مَشک = همان « مَشکِ پُر باد » است که مَثَلی است برای مدعیانِ دروغگو ( امثال و حکم ، ج 4 ، ص 1713 ) ]
اشگ ، خون ست و به غم آبی شده / می نیرزد خاک ، خونِ بیهُده
اشکِ چشم در اصل خون بوده است که بر اثرِ اندوه به آب مبدّل شده است . پس نمی ارزد که نان را پیشِ خود نگه داری و به جای آن بیهوده اشک بریزی . [مراد از «خاک» در مصراعِ دوم ، نان است زیرا نان از خاک حاصل شده است . و مراد از « خون بیهُده » اشکی است که بیهوده و بی جهت جاری شود . نیکلسون «خون بیهده» را به اشکِ تمساح تعبیر کرده است ( شرح مثنوی معنوی مولوی ، دفتر پنجم ، ص 1713 ) ]
اطبّایِ قدیم عقیده داشتند که اشکِ چشم در اصل خونِ جگر بوده است . و هر گاه که آدمی دچارِ غم و اندوه می شود حرارتِ اندوه موجبِ تبخیرِ خون می گردد و به جانبِ فوق صعود می کند و از آنجا به اطرافِ حدقۀ چشم می رسد و چون سرد و بارد می گردد به آب تبدیل می شود و از مجاری چشم جاری می گردد . ولی امروزه معلوم شده است که اشک با فعالیّتِ غده های اشکی جاری می گردد . این غده ها در فضای گوشۀ خارجی چشم قرار دارند و توسطِ 6 تا 12 مجرایِ اشکی به فضای میان پلک و قرنیه راه می یابند . این غده ها توسطِ اعصابِ خودمختار ، عصب دار می شوند . و اشک به روشِ رفلکسی از راهِ فعال شدن گیرنده های موجود در پلک ها و غشاء ملتحمه ریزش می کند ( فیزیولوژی انسانی ، ج 1 ، ص 286 ) .
منظور بیت : هر قدر که اشکِ بیهوده فاقدِ ارزش باشد . از نان بهتر و بالاتر است . زیرا اصلِ اشک ، خون جگر است . و اصلِ نان ، خاک است . و یا نیرویی که صرفِ ریختن اشک می شود بیش از نیرویی است که از خوردن نان حاصل می شود .
کُلِّ خود را خوار کرد او چون بِلیس / پارۀ این کُلّ نباشد جز خسیس
آن عرب مانندِ ابلیس کُلِّ وجودِ خود را حقیر و خوار کرد . پس تمامِ اجزایِ این کُل نیز ، حقیر و خوار است . ( خسیس = فرومایه و پَست ) [ وقتی کُلِّ یک چیز حقیر باشد . قهراََ اجزایِ آن نیز حقیر است . آن عرب که به سببِ بُخل ، شخصیتی خوار و حقیر داشت . پس اشک های او که جزیی از وجودِ او محسوب می شد نیز بی ارزش بود . تشبیه آن بَخیل به ابلیس از آنروست که ابلیس نیز نتوانست از منِ خود بگذرد و به امرِ خدا در برابرِ آدم سجده آرد . «بَخل» صفتی است که شخصیّتِ دارندۀ آن را ذلیل و حقیر می کند . آیاتِ قرآنی در مَذمّتِ بخل ناطق است و نیز روایاتِ فراوانی در این باب آمده است و در کُتبِ اخلاقی نیز بُخل ، فصلی مستقل دارد . امام محمّد غزالی حکایت جالبی از بخیلان آورده است ( احیاء علوم الدین ، باب بُخل ) ]
در اینجا حکایتی از احوالِ بخیلان را از زبان مولانا می آوریم : مولانا دختری داشت به نام «ملک خاتون» که همسرش مردی سخت بخیل و ممسک بود . روزی ملک خاتون نزد مولانا رفت و از بُخل و تنگ چشمیِ شویش گِله کرد . مولانا برای تسلّیِ خاطرِ دخترش حکایتی نقل کرد . او گفت : « مردی بخیل روزی به مسجد رفت . ناگاه شک کرد که آیا سرپوشِ چراغ را نهاده است یا نه . پس نگران شد و شتابان به سویِ منزل دوید . و چون به منزل رسید از پشتِ در فریاد زد : آهای کنیزک درِ خانه را باز مکن امّا برو سرپوشِ چراغ را بگذار . کنیزک از این حرف تعجب کرد و گفت : چرا درِ خانه را باز نکنم ؟ آن مرد گفت : برای آنکه اگر در را باز کنی . در ، یک بار بیشتر ساییده می شود . کنیزک گفت : تو که اینقدر حسابگری پس چطور از مسجد تا اینجا آمدی و به فکرِ ساییده شدن کفشهایت نیفتادی ؟ مرد ، جواب داد : آخر کفشهایم را زیرِ بغلم زده ام و پا برهنه آمده ام . دختر مولانا با شنیدن این حکایت خندان شد و آرام گرفت ( مناقب العارفین ، ج 1 ، ص 323 )
من غلامِ آنکه نفروشد وجود / جز بدآن سلطانِ با اِفضال و جُود
من بنده و غلامِ آن کسی هستم که هستی خود را به کسی نفروشد مگر به آن پادشاه کریم و بخشنده . ( اِفضال = بخشیدن ، احسان کردن ) [ تعبیر «فروختن وجود» مناسب است با آیاتی نظیر آیه 207 سورۀ بقره ، آیه 74 سورۀ نساء و آیه 111 سورۀ توبه که سخن بر سرِ فروشِ هستی خود به حضرتِ حق است و حق خریدار جان و هستی آدمیانِ پاکباز . ]
چون بگرید ، آسمان گریان شود / چون بنالد ، چرخِ یا رَب خوان شود
اگر چنین شخصِ والا و بلند همّتی گریه کند . آسمان نیز به گریه می آید . و اگر او ناله سَر دهد . سپهرِ گردون نیز «یا رَب ، یا رَب» خواهد گفت . [ مستفاد است از آیه 29 سورۀ دُخان ، این آیه در بارۀ هلاکتِ فرعون و فرعونیان است « آسمان و زمین بر ایشان گریه نکرد و ( به هنگام فرا رسیدن عذاب ، فرعونیان ) مهلت یافته نبودند » ]
من غلامِ آن مسِ همّت پَرَست / کو به غیرِ کیمیا نآرد شکست
من غلام و بندۀ آن مسِ با همّتی هستم که بجز کیمیا سرِ تعظیم در برابرِ کسی فرود نیاورد . ( همّت = شرح بیت 2 دفتر چهارم / کیمیا = شرح بیت 516 دفتر اوّل ) [ مراد از «مس» بنده ای است که خواهانِ کمالات است و مراد از «کیمیا» حضرتِ حق است که کمالِ مطلق است . و باز گفته اند که مراد از «مس» سالکِ مبتدی است و مراد از «کیمیا» هادی مرشد . ]
دستِ اِشکسته برآور در دعا / سویِ اِشکسته پَرَد فضلِ خدا
با دستانِ شکسته دست به دعا بردار . یعنی با خضوع و خشوع دعا کُن . زیرا فضلِ الهی به سویِ شخصِ خاضع و خاکسار پرواز می کند . [ مناسب است با این خبر که موسی (ع) فرمود : « خداوندا تو را کجا جویم ؟ فرمود : نزدِ دلشکستگان » ( احادث مثنوی ، ص 151 ) ]
گر رهایی بایدت زین چاهِ تنگ / ای برادر رَو بر آذر بی درنگ
اگر می خواهی لزوماََ از این چاهِ تنگ رها شوی . ای برادر ، بی درنگ روی به شعلۀ آتش آور . [ چاه تنگ = مراد دنیا و نفسانیّات است / و مراد از «آذر» ریاضت و عبادت و ترکِ نفسانیّات است ]
مَکرِ حق را بین و مَکرِ خود بِهِل / ای ز مَکرش مَکرِ مکّاران خَجِل
به مَکرِ خدا توجّه کن و مکر خود را رها کن . ای خدایی که مکرِ تو مکّاران را شرمسار کرده است . [ بِهِل = رها کن ، ترک کن ]
چونکه مَکرت شد فنایِ مَکرِ رَبّ / بر گشایی یک کمینی بُوالعَجَب
هر گاه مَکرِ تو در مکرِ پروردگار ، فانی و مستهلک شود . نهانگاهی شگرف را خواهی گشود .
که کمینۀ آن کمین باشد بقا / تا ابد اندر عُروج و ارتقا
که کمترین بهرۀ آن بقایِ جاودان است و تا ابد در حالِ عُروج و تعالی معنوی خواهی بود . [ کمینه = کمترین ]
دکلمه گریه اعرابی بر سگِ گرسنۀ خود که در حالِ مُردن بود
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات