کاروان بی آب عرب و مشک پر از آب غلام | شرح و تفسیر

کاروان بی آب عرب و مشک پر از آب غلام | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

کاروان بی آب عرب و مشک پر از آب غلام | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر سوم ابیات 3130 تا 3162

نام حکایت : به فریاد رسیدن رسول الله ، کاروان عرب را از تشنگی

بخش : 1 از 7 ( کاروان بی آب عرب و مشک پر از آب غلام )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت به فریاد رسیدن رسول الله ، کاروان عرب را از تشنگی

در هامونی خشک و سوزان ، کاروانی بزرگ از اعراب از بی آبی درمانده شده بودند و عقابِ سیاهِ مرگ بر سرشان بال گشوده بود . در این لحظه های سنگین و هولناک بود که پیامبر اکرم (ص) برای نجاتِ آنان سر رسید و بیدرنگ به جمعی از آنان فرمود : هر چه سریعتر به پشتِ تل های شنی آن سو بروید . کاروانیان پرسیدند : یا رسول الله مگر آن طرفِ تپه ها چه خبر است ؟ فرمود : در آن سو ، غلامی سیاه ، مَشکی پُر از آب همراه دارد و …

متن کامل « حکایت به فریاد رسیدن رسول الله ، کاروان عرب را از تشنگی » را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید .

متن کامل اشعار کاروان بی آب عرب و مشک پر از آب غلام

ابیات 3130 الی 3162

3130) اندر آن وادی گروهی از عرب / خشک شد از قحط ، بارانشان قِرَب

3131) در میانِ آن بیابان مانده / کاروانی مرگِ خود بر خوانده

3132) ناگهانی آن مُغیثِ هر دو کون / مصطفی ، پیدا شد از رَه بهرِ عَون

3133) دید آنجا کاروانی بس بزرگ / بر تَفِ ریگ و ، رهِ صعب و سترگ

3134) اُشترانشان را زبان آویخته / خلق اندر ریگ ، هر سو ریخته

3135) رحمتش آمد ، گفت : هین زوتر روید / چند یاری سویِ آن کُثبان دوید

3136) که سیاهی بر شتر ، مَشک آورد / سویِ میرِ خود به زودی می برد

3137) آن شتربانِ سیه را با شتر / سویِ من آرید با فرمانِ مُر

3138) سویِ کُثبان آمدند آن طالبان / بعدِ یک ساعت بدیدند آنچنان

3139) بنده یی می شد ، سیه با اُشتری / راویه پُر آب ، چون هَدیه بَری

31240) پس بدو گفتند : می خواند تو را / این طرف ، فَخَرُالبَشر ، خَیرُالوَرا

3141) گفت : من نشناسم او را ، کیست او ؟ / گفت : او آن ماه رویِ قندخو

3142) نوع ها تعریف کردندش که هست / گفت : مانا او مگر آن شاعر است

3143) که گروهی را زبون کرد او به سِحر / من نیایم جانبِ او نیم سِبر

3144) کش کشانش آوریدند آن طرف / او فغان برداشت در تشنیع و تف

3145) چون کشیدندش به پیشِ آن عزیز / گفت : نوشید آب و ، بردارید نیز

3146) جمله را ز آن مَشک ، او سیراب کرد / اشتران و هر کسی ز آن آب خَورد

3147) راویه پُر کرد و مَشک ، از مَشکِ او / ابرِ گردون ، خیره ماند از رَشکِ او

3148) این کسی دیده ست کز یک راویه / سرد گردد سوز چندان هاویه ؟

3149) این کسی دیده ست کز یک مَشکِ آب / گشت چندین مَشک پُر بی اضطراب

3150) مَشک ، خود روپوش بود و موجِ فضل / می رسید از امرِ او از بحرِ اصل

3151) آب از جوشش همی گردد هوا / و آن هوا ، گردد ز سردی آب ها

3152) بلکه بی علّت و بیرون زین حِکم / آب رویانید تکوین از عدم

3153) تو ز طفلی چون سبب ها دیده یی / در سبب ، از جهل بر چفسیده یی

3154) با سبب ها از مسبّب غافلی / سویِ این روپوش ها ز آن مایلی

3155) چون سبب ها رفت ، بَر سَر می زنی / رَبّنا و رَبّناها می کنی

3156) رَب می گوید : برو سویِ سبب / چون ز صُنعم یاد کردی ؟ ای عجب

3157) گفت : زین پس من تو را بینم همه / ننگرم سویِ سبب و آن دَمدَمه

3158) گویدش : رُدّوا لِعادُوا ، کارِ توست / ای تو اندر توبه و میثاق ، سُست

3159) لیک من آن ننگرم ، رحمت کنم / رحمتم پُرّست ، بر رحمت تنم

3160) ننگرم عهدِ بَدت ، بِدهم عطا / از کرم ، این دم چو می خوانی مرا

3161) قافله ، حیران شد اندر کارِ او / یا محمّد چیست این ؟ این بحرخو

3162) کرده یی رُوپوش ، مَشکِ خُرد را / غرقه کردی هم عرب ، هم کُرد را

شرح و تفسیر کاروان بی آب عرب و مشک پر از آب غلام

اندر آن وادی گروهی از عرب / خشک شد از قحط ، بارانشان قِرَب


در میانِ صحرایی سوزان ، گروهی از اعراب دچارِ خشکسالی شدند و چون بارانی فرو نبارید ، مَشک های آنان جکلگی خشک شد . [ قِرَب = جمع قِربَه به معنی مَشکِ آب ، خیک ]

در میانِ آن بیابان مانده / کاروانی مرگِ خود بر خوانده


کاروانیان در میانِ آن صحرا ، درمانده و حیران شده بودند و مرگِ خود را مسلّم می دانستند .

ناگهانی آن مُغیثِ هر دو کون / مصطفی ، پیدا شد از رَه بهرِ عَون


ناگهان آن فریاد رسِ هر دو جهان ، یعنی حضرت محمدِ مصطفی (ص) ، برای یاری بخشیدن به آن گروه از راه رسید .

دید آنجا کاروانی بس بزرگ / بر تَفِ ریگ و ، رهِ صعب و سترگ


آن حضرت ، کاروانی بسیار بزرگ را دید که روی ریگ های سوزان و بر سرِ راهی دشوار و سخت فرومانده اند .

اُشترانشان را زبان آویخته / خلق اندر ریگ ، هر سو ریخته


دید که از شدّتِ گرما و تشنگی زبانِ شترهایشان از دهانشان بیرون آمده بود . و کاروانیان نیز روی ریگ های سوزان به هر سو افتاده بودند .

رحمتش آمد ، گفت : هین زوتر روید / چند یاری سویِ آن کُثبان دوید


آن حضرت ، دلش برای آنها سوخت و به آنان گفت : هر چه زودتر چند نفرتان بلند شوید و به سوی آن توده های شن بروید . [ کُثبان = جمعِ کثیب به معنی تپۀ شنی ، تل ]

که سیاهی بر شتر ، مَشک آورد / سویِ میرِ خود به زودی می برد


در آنجا غلامی سیاه چُرده سوار بر شتر خواهید دید که مَشکی پُر از آب را شتابان برای صاحب و خواجۀ خود می برد .

آن شتربانِ سیه را با شتر / سویِ من آرید با فرمانِ مُر


آن غلامِ شتر سوار را در هر صورت نزدِ من بیاورید . یعنی او چه بخواهد و چه نخواهد ، او را نزد ما به اینجا بیاورید . [ فرمان مُر = حکم تلخ ، حکم قاطع ]

سویِ کُثبان آمدند آن طالبان / بعدِ یک ساعت بدیدند آنچنان


آن کسانی که جویای آب بودند به سوی توده های شن رفتند و پس از مدّتی همانطور که آن حضرت گفته بود آن غلام را دیدند .

بنده یی می شد ، سیه با اُشتری / راویه پُر آب ، چون هَدیه بَری


غلامی سیاه را دیدند که سوار بر شتر ، مشکی پُر آب همراه داشت و گویی که دارد هدیه ای برای کسی می برد . راویه = مَشکِ آب ، توشه دان که جای سه مشکِ آب دارد ]

پس بدو گفتند : می خواند تو را / این طرف ، فَخَرُالبَشر ، خَیرُالوَرا


جویندگانِ آب به آن غلام گفتند : در آن طرفِ این تپه ها ، مایه افتخارِ انسان ها و بهترین آفریدگان ، تو را به حضور می طلبد . [ خَیرالوری = بهترین آفریدگان ]

گفت : من نشناسم او را ، کیست او ؟ / گفت : او آن ماه رویِ قندخو


غلام گفت : من که او را نمی شناسم . او کیست ؟ یکی از آن جمع جواب داد : او همان زیبا رویِ خوش اخلاق است .

نوع ها تعریف کردندش که هست / گفت : مانا او مگر آن شاعر است


آن جویندگان شروع کردند به توصیف حضرت رسول الله و مکارمِ اخلاقی او را برای آن غلام شرح دادند . غلامِ سیاه پس از شنیدن سخنان آن جمع گفت : نکند منظورتان آن فلان شاعر است . ( مانا = از ادات تشبیه و تردید است به معنی گویی ، پنداری ) [ حق ستیزان خودبین برای تنزّلِ شأنِ حضرت ختمی مرتبت (ص) آن جناب را شاعر می نامیدند . چرا که می دیدند که کلامِ او نافذ است و روح های مستعد را مقهور خود می سازد . آیه 5 سورۀ انبیاء و آیه 36 سورۀ صافات ، بدان اشاره دارد . ]

که گروهی را زبون کرد او به سِحر / من نیایم جانبِ او نیم سِبر


همان شاعری که با سِحرِ خود ، عدّه ای را مقهورِ خود ساخته . حالا که منظورِ شما همان شخص است حتی نیم وجب هم به طرفِ او نخواهم رفت . ( سِبر = وجب ) [ معاندان ، انبیای الهی را ساحر می خواندند . چنانکه در آیه 4 سورۀ ص ، حضرت ختمی مرتبت (ص) را بدین بهتان می آزردند . ]

کش کشانش آوریدند آن طرف / او فغان برداشت در تشنیع و تف


خلاصه او را کشان کشان به سوی پیامبر (ص) آوردند . در حالی که آن غلامِ سیاه بد و بیراه می گفت و داد و فریاد می کرد . [ تشنیع = بدگویی کردن ، ناسزا گویی ]

چون کشیدندش به پیشِ آن عزیز / گفت : نوشید آب و ، بردارید نیز


وقتی که او را به حضور پیامبر آوردند ، به کاروانیان فرمود : همه از مَشکِ آبِ غلام آب بخورید و مشک هایتان را نیز از آن پُر آب سازید .

جمله را ز آن مَشک ، او سیراب کرد / اشتران و هر کسی ز آن آب خَورد


پیامبر (ص) همۀ کاروانیان را از آبِ آن مشک سیراب کرد و حتی شترانِ کاروان نیز از آن سیراب شدند و دیگر کسی نمانده بود که از آن سیراب نشده باشد .

راویه پُر کرد و مَشک ، از مَشکِ او / ابرِ گردون ، خیره ماند از رَشکِ او


همۀ افرادِ کاروان مشک های بزرگ و کوچکِ خود را از مَشکِ غلام پر از آب کردند . بطوری که حتی ابر آسمان ، با همۀ پر آبی ، از آب آن مشک ها حسرت می خورد و متحیّر مانده بود .

این کسی دیده ست کز یک راویه / سرد گردد سوز چندان هاویه ؟


آیا تا کنون کسی دیده است که از یک مشکِ آب ، آن همه دوزخ ( درون گرم و لب عطشان آن تشنگان ) خموش شود ؟ [ هاویه = شرح بیت 877 دفتر اوّل ]

این کسی دیده ست کز یک مَشکِ آب / گشت چندین مَشک پُر بی اضطراب


چه کسی تا کنون دیده است که از یک مشکِ آب ، چندین مشک ، بی هیچ اضطراب و دغدغه ای پر شود ؟

مَشک ، خود روپوش بود و موجِ فضل / می رسید از امرِ او از بحرِ اصل


مشکِ آن غلام در واقع برای پوشاندن رازِ الهی بود . چرا که امواجِ فضل و عنایت از دریای اصلی الهی به کاروانیان می رسید . [ خوارزمی گوید : به همّتِ آن دریای حقایق ، چشمۀ غیبی در جوش بود امّا مشکِ غلامِ سیاه از برای طفلانِ راه ، روپوش بود . جریان احکام بر مقتضای اسباب از برای تسهیل طلب مطلوب است بر طلّاب . چنانکه آب اگر بجوش اید و حرارت در او تأثیر کند ، هوا گردد و اگر برودت در آن تأثیر کند آب شود و این معنی به کثرتِ مشاهده معلول گشته است و در پیشِ ذوی العقول مقبول شده . اما گاه گاه قدرتِ کاملۀ حق ، خارقِ پردۀ اسباب شود و سبب حیرتِ اولوالالباب گردد ( جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 623 ) توضیح بیشتر در بابِ سبب و مسبب در شرح بیت 2514 دفتر سوم آمده است . ]

آب از جوشش همی گردد هوا / و آن هوا ، گردد ز سردی آب ها


برای مثال ، آب بر اثرِ حرارت و جوشیدن ، به بخار تبدیل می شود و آن بخار بر اثرِ سرد شدن به آب مبدّل می گردد . [ مولانا با این بیت تمثیلی ، عقیده کسانی را بیان می کند که جز علل و اسباب ظاهری به هیچ عامل و سببِ دیگر عقیده ندارند ]

بلکه بی علّت و بیرون زین حِکم / آب رویانید تکوین از عدم


البته که اینطور نیست ، بلکه خداوند با قدرت و مشیّتِ خود و خارج از این احکام و قوانینِ ظاهری ، از کتم عدم ، آب پدیدار ساخت . [ مولانا هرگز حاکمیت سبب و مسبب و علت و معلول را در نظامِ طبیعت نفی نکرده است . بلکه او می گوید هر چند قانونِ علل و معالیل وجود دارد و امری واقعی است امّا در جهانِ هستی یک سلسله قوانین و عللی است که ظاهراََ بر ما پوشیده است . امّا بر حسبِ باطن گاه قانونِ علت و معلول و یا سبب و مسبب را از کار می اندازد . رجوع شود به شرح بیت 2514 دفتر سوم ]

تو ز طفلی چون سبب ها دیده یی / در سبب ، از جهل بر چفسیده یی


تو بر اثر کودکی ( یا از دوران کودکی تا حال ) علل و اسباب ظاهری را دیده ای . از اینرو به واسطۀ نادانی فقط به آن سبب ها توجه کرده ای . [ چفسیده ای = چسبیده ای ]

با سبب ها از مسبّب غافلی / سویِ این روپوش ها ز آن مایلی


با توجه به اسباب از مسبب الاسباب غافل مانده ای و بدین سان تنها به علل و اسباب ظاهری توجه کرده ای در حالی که آن اسباب ، به منزلۀ حجابی است که تو را از شناختن مسبب الاسباب بازداشته است . [ مولانا می گوید : امّا پیشِ اولیاء کشف شده است که اسباب پرده ای بیش نیست تا مسبب را نبینند و ندانند و همچنانکه کسی از پسِ پرده سخن می گوید پندارند که پرده سخن می گوید و ندانند که پرده بر کار نیست و حجاب است … پس چون این را دیدند و دانستند که اسباب ، بهانه کارساز دگرست . اسباب جز روپوشی نیست تا عوام بدان مشغول شوند . ( فیه ما فیه ، ص 68 ) ]

چون سبب ها رفت ، بَر سَر می زنی / رَبّنا و رَبّناها می کنی


همینکه علل و اسباب ظاهری از میان رفت . بر سَرت می کوبی و خدا ، خدا می گویی .

رَب می گوید : برو سویِ سبب / چون ز صُنعم یاد کردی ؟ ای عجب


حضرت پروردگار به تو می گوید : برو به سوی علل و اسباب ظاهری ، شگفتا که اکنون مرا به خاطرِ مصنوعم یاد کردی . یعنی حتی اکنون نیز منظورِ تو از یاد کردن من و خدا خدا گفتن هایت واقعاََ من نیستم بلکه مصنوع و مخلوقِ من است یعنی هنوز دل در گروِ آن اسباب داری .

گفت : زین پس من تو را بینم همه / ننگرم سویِ سبب و آن دَمدَمه


آن بندۀ دربندِ علل و اسبابِ ظاهری می گوید : من دیگر از این به بعد ، فقط تو را می بینم و هرگز به علل و اسباب توجه نخواهم کرد . و هیچگاه دچارِ فریب و طمطراق آن اسباب نخواهم شد . [ دَمدَمِه = شهرت ، آوازه ، مکر و فریب ]

گویدش : رُدّوا لِعادُوا ، کارِ توست / ای تو اندر توبه و میثاق ، سُست


حضرت پروردگار که به سُست ایمانی چنین بنده ای واقف است می فرماید : هرگاه تو را به عالم اسباب بازگردانم . دوباره مفتونِ همان اسباب و علل ظاهری می شوی و مرا از یاد می بری . کارِ تو همین است ای بندۀ توبه شکن و سست عهد . [ اشاره است به آیه 28 سورۀ انعام « بلکه آنچه را که زین پیش پوشیده می داشتند بر آنان آشکار شود و اگر آنان به این جهان بازآورده شوند . دوباره بدانچه از آن نهی شده اند بازگردند و البته ایشان اند دروغ زنان » ]

لیک من آن ننگرم ، رحمت کنم / رحمتم پُرّست ، بر رحمت تنم


خداوند به آن بندۀ گناهکار می گوید : ای بنده ای که در علل و اسبابِ ظاهری مقیّد شده ای . من به این کار و کردارت توجه نمی کنم بلکه تو را مشمولِ رحمتِ تو قرار می دهم . رحمتِ من وسیع و بیکران است و از روی رحمتم عمل می کنم . [ اشاره است به قسمتی از آیه 156 سورۀ اعراف « … و رحمتِ من ( حق تعالی ) همۀ اشیاء را فرا گرفته است » ]

ننگرم عهدِ بَدت ، بِدهم عطا / از کرم ، این دم چو می خوانی مرا


به خاطرِ اینکه در این لحظۀ اضطرار و بیچارگی ، مرا می خوانی به بَد عهدی تو نگاه نمی کنم . بلکه از روی فضل و کرم بیکرانم ، به تو احسان می کنم .

قافله ، حیران شد اندر کارِ او / یا محمّد چیست این ؟ این بحرخو


کاروانیان از کارِ آن حضرت ، حیران و سرگردان شدند . یعنی وقتی این کارِ خارق العاده را از آن جناب دیدند حیرت زده شدند و به آن حضرت عرضه داشتند : ای محمّد ، ای کسی که دریا صفتی ، این دیگر چه کاری بود که از تو سر زد ؟

کرده یی رُوپوش ، مَشکِ خُرد را / غرقه کردی هم عرب ، هم کُرد را


با مَشکی کوچک ، اسرارِ الهی این کار را بر انظارِ مردم پوشاندی و عرب و کرد را از این کارِ بزرگ و خارق العاده غرقِ در حیرت کردی . [ خوارزمی گوید : آری نظرِ اهلِ حجاب که در پسِ پَردۀ اسباب ، محجوب اند به مسبب الاسباب نتوانند رسید مگر به واسطۀ عشقِ پرده سوز که هم پرده دَر باشد و هم پرده دُوز ( جواهرالاسرار ، دفتر سوم ، ص 623 ) ]

شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه کاروان بی آب عرب و مشک پر از آب غلام

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر سوم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟