وصیت پدر به دخترش که خود را نگهدار تا حامله نشوی

وصیت پدر به دخترش که خود را نگهدار تا حامله نشوی | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

وصیت پدر به دخترش که خود را نگهدار تا حامله نشوی | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر پنجم ابیات 3716 تا 3736

نام حکایت : حکایت آن امیر که به غلام گفت مَی بیآر رفت و سبوی مَی آورد

بخش : 14 از 14 ( وصیت پدر به دخترش که خود را نگهدار تا حامله نشوی )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت آن امیر که به غلام گفت مَی بیآر رفت و سبوی مَی آورد

در دوران گذشته امیری بود میگسار . شبی ناگهان بر او مهمان سر رسید . امیر به غلامش گفت : کوزه ای بردار و نزدِ فلان عیسوی برو و شرابی ناب بخر و به اینجا بیاور . غلام شتابان رفت شراب را خرید و به سوی خانۀ امیر بازگشت . در راه زاهدی به غلام برخورد کرد و به او ظنین شد . گفت : ای غلام در کوزه چه داری ؟ غلام گفت : شرابی خریده ام و برای فلان امیر می برم . زاهد گفت : مگر مردِ خدا شراب هم می خورد ؟ پس سنگی برداشت و بر کوزه زد و شراب بر زمین ریخت و غلام ترسان و دست خالی به خانۀ امیر دوید . امیر با تعجب …

متن کامل ” حکایت آن امیر که به غلام گفت مَی بیآر رفت و سبوی مَی آورد را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات وصیت پدر به دخترش که خود را نگهدار تا حامله نشوی

ابیات 3716 الی 3736

3716) خواجه یی بوده ست او را دختری / زُهره خَدّی ، مَه رُخی ، سیمین پَری

3717) گشت بالغ داد دختر را به شُو / شُو نبود اندر کفائت کُفوِ او

3718) خربزه چون در رسد ، شد آبناک / گر بنشکافی ، تلف گشت و هلاک

3719) چون ضرورت بود دختر را بداد / او به ناکُفوِی ، ز تخویفِ فَساد

3720) گفت دختر را کز این دامادِ نو / خویشتن پرهیز کُن ، حامل مشو

3721) که ضرورت بود عقدِ این گدا / این غریب اِشمار را نَبوَد وفا

3722) ناگهان بجهد ، کند ترکِ همه / بر تو طفلِ او بمانَد مَظلمه

3723) گفت دختر کِای پدر خدمت کنم / هست پندت دلپذیر و مُغتَنَم

3724) هر دو روزی ، هر سه روزی آن پدر / دختر خود را بفرمودی حَذَر

3725) حامله شد ناگهان دختر از او / چون بود هر دو جوان خاتون و شُو ؟

3726) از پدر او را خفی می داشتش / پنج ماهه گشت کودک یا که شش

3727) گشت پیدا ، گفت بابا : چیست این ؟ / من نگفتم که از او دوری گُزین ؟

3728) این وصیّت های من خود باد بود ؟ / که نکردت پند و وَعظَم هیچ سود

3729) گفت : بابا چون کنم پرهیز من ؟ / آتش و پنبه ست بی شَک مرد و زن

3730) پنبه را پرهیز از آتش کجاست ؟ / یا در آتش کی حفاظ است و تُقاست ؟

3731) گفت : من گفتم که سویِ او مرو / تو پذیرایِ منیِّ او مشو

3732) در زمانِ حال و اِنزال و خوشی / خویشتن باید که از وی در کشی ؟

3733) گفت : کی دانم که اِنزالش کی است ؟ / این نهان ست و بغایت دوردست

3734) گفت چشمش چون کلاپیسه شود / فهم کُن کآن وقتِ اِنزالش بُوَد

3735) گفت تا چشمش کلاپیسه شدن / کور گشته ست این دو چشمِ کورِ من

3736) نیست هر عقلی حقیری پایدار / وقتِ حرص و وقتِ خشم و کارزار

شرح و تفسیر وصیت پدر به دخترش که خود را نگهدار تا حامله نشوی

پدری به دختر نو عروس خود می گوید : چون داماد از حَسَب و نَسَب شریفی برخوردار نیست به هنگام نزدیکی با او حامله مشو . و او این نصیحت را هر روز به دخترش گوشزد می کرد . لیکن دختر نتوانست به این توصیه ها جامۀ عمل پوشد و بالاخره حامله شد . وقتی پدر از این امر آگاه شد دختر را سرزنش کرد که مگر نگفتم که به هنگام اِنزالِ مرد از او جدا شو ؟ دختر گفت آخر من وقت اِنزال را نمی دانم . پدر گفت وقتی دیدی چشمان همسرت خُمار شده وقتِ اِنزال است . دختر گفت آخر پدر قبل از آنکه چشمِ شوهرم خُمار شود چشم من از غلبۀ شهوت و لذّت کور شده است پس خُمار شدن چشم او را چگونه ببینم . مولانا در بیت آخر این بخش نتیجه می گیرد که :

نیست هر عفل حقیری پایدار / وقتِ حرص و وقتِ خشم و کارزار

مولانا در ابیات بخش قبل گفت : که فقط آدمیان پلید و عاری از معنا اسیر شهوت می شوند و زمام عقل و کفِّ نَفس از دست فرو می هلند . در این بخش ضمن این حکایت تمثیلی آن مطلب را بسط می دهد .

***

خواجه یی بوده ست او را دختری / زُهره خَدّی ، مَه رُخی ، سیمین پَری


مردی توانگر ، دختری داشت با گونه هایی آبدار و رُخساره ای ماه وَش و تنی سفید . خلاصه دختری بس زیبا و خوش اندام بود . [ خدّ = رُخساره ، گونه ]

گشت بالغ داد دختر را به شُو / شُو نبود اندر کفائت کُفوِ او


وقتی که آن دختر به سنِ بُلوغ رسید ، او را شوهر داد . اما شوهرش کُفوِ دختر نبود . یعنی هم شأنِ او نبود . ( کفائت = برابری ، مساوات ) [ یکی از شروط ازدواج مسئلۀ «کُفو بودن» است یعنی زن و مرد باید «هم شأن» یکدیگر باشند . توضیح بیشتر در شرح بیت 196 دفتر چهارم آمده است . ]

خربزه چون در رسد ، شد آبناک / گر بنشکافی ، تلف گشت و هلاک


برای مثال ، همینکه خربزه می رسد آبدار می شود . اگر آن را پاره نکنی می گندد و تلف می شود .

چون ضرورت بود دختر را بداد / او به ناکُفوِی ، ز تخویفِ فَساد


آن توانگر از ترس فاسد شدن دخترش از روی ضرورت او را به مردی داد که هم شأنِ آن دختر نبود .

گفت دختر را کز این دامادِ نو / خویشتن پرهیز کُن ، حامل مشو


پدر به دخترش گفت : که خود را از این تازه داماد محافظت کن و از او حامله مشو .

که ضرورت بود عقدِ این گدا / این غریب اِشمار را نَبوَد وفا


زیرا من از روی ناچاری تو را به عقد این گدا (تازه داماد) در آوردم . این غریبه وفادار نیست . [ غریب اِشمار = کسی که غریبه محسوب شود ]

ناگهان بجهد ، کند ترکِ همه / بر تو طفلِ او بمانَد مَظلمه


احتمال دارد که ناگهان پا به فرار بگذارد و همه را ترک گوید . آن وقت بچۀ او روی دستت می ماند . ( مَظلمه = ستمی که بر کسی رود ، دادخواهی ) [ با این کار هم بر تو و هم بر آن بچۀ بی گناه ستم رود . ]

گفت دختر کِای پدر خدمت کنم / هست پندت دلپذیر و مُغتَنَم


دختر جواب داد : ای پدر اطاعت می کنم زیرا نصیحت تو دلنشین و با ارزش است . [ مُغتَنم = غنیمت شمرده شده ، در اینجا یعنی ارزشمند ]

هر دو روزی ، هر سه روزی آن پدر / دختر خود را بفرمودی حَذَر


آن پدر هر دو سه روز یکبار دخترش را به خویشتن داری در برابر امیال شوهرش توصیه می کرد .

حامله شد ناگهان دختر از او / چون بود هر دو جوان خاتون و شُو ؟


اما ناگهان دختر حامله شد . وقتی زن و شوهر هر دو جوان باشند چه امری رُخ می دهد ؟

از پدر او را خفی می داشتش / پنج ماهه گشت کودک یا که شش


دختر پنج یا شش ماه بعد از حامله شدن نیز این قضیه را از پدرش پنهان می کرد .

گشت پیدا ، گفت بابا : چیست این ؟ / من نگفتم که از او دوری گُزین ؟


بالاخره وقتی که ماجرا فاش شد . پدر به دخترش گفت : این دیگر چیست ؟ یعنی چرا حامله شدی ؟ مگر من نگفتم از شوهرت پرهیز کن ؟

این وصیّت های من خود باد بود ؟ / که نکردت پند و وَعظَم هیچ سود


مگر سفارش های من به تو باد هوا بود که پند و نصیحتم هیچ فایده ای نکرد ؟

گفت : بابا چون کنم پرهیز من ؟ / آتش و پنبه ست بی شَک مرد و زن


دختر گفت پدر جان آخر چطور می توانستم خویشتن داری کنم در حالی که مرد و زن به منزلۀ آتش و پنبه اند ؟

پنبه را پرهیز از آتش کجاست ؟ / یا در آتش کی حفاظ است و تُقاست ؟


پنبه چگونه می تواند از آتش خود را نگه دارد ؟ و یا آتش کی می تواند خویشتن داری و پرهیز داشته باشد . [ تُقا = پرهیز کردن ، احتیاط کردن ]

گفت : من گفتم که سویِ او مرو / تو پذیرایِ منیِّ او مشو


پدر گفت : من گفتم که به طرف او مرو . یعنی اسیر امیالِ او مشو و آبِ نطفۀ او را در رَحِم خود جای مده .

در زمانِ حال و اِنزال و خوشی / خویشتن باید که از وی در کشی ؟


مگر نگفتم که باید به هنگام اوج کیف و لذّت و اِنزالِ باید خود را از او حدا کنی ؟

گفت : کی دانم که اِنزالش کی است ؟ / این نهان ست و بغایت دوردست


دختر گفت : آخر پدر جان من از کجا بدانم که وقتِ اِنزال کی است ؟ این حالت در مردان پوشیده و بسیار پنهان است .

گفت چشمش چون کلاپیسه شود / فهم کُن کآن وقتِ اِنزالش بُوَد


پدر گفت : هر وقت (در هنگام نزدیکی) دیدی که چشم شوهرت خُمار شده بدان که وقت اِنزال است . [ کلاپیسه شدن = خمار شدن چشم ، تغییر حالت چشم که یا بر اثر لذّت فراوان پیش می آید و یا بر اثر ضعف وسستی . ]

گفت تا چشمش کلاپیسه شدن / کور گشته ست این دو چشمِ کورِ من


دختر گفت : آخر پدر جان تا چشم او خمار شود . این دوچشم بی بصیرت من کور شده است .

نیست هر عقلی حقیری پایدار / وقتِ حرص و وقتِ خشم و کارزار


نتیجه حکایت : به گاه هجوم حرص و غضب و کشمکش باطنی ، هر عقل ضعیفی نمی تواند پایداری کند . [ حکایت بعد در بسط همین مطلب است . ]

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر حکایت بعد

دکلمه وصیت پدر به دخترش که خود را نگهدار تا حامله نشوی

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر پنجم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟