واعظی که در آغاز هر تذکیر دعای ظالمان کردی | شرح و تفسیر

واعظی که در آغاز هر تذکیر دعای ظالمان کردی | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

واعظی که در آغاز هر تذکیر دعای ظالمان کردی | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 81 تا 112

نام حکایت : حکایت آن عاشق که از عسس گریخت و معشوق را در باغ یافت

بخش : 2 از 4 ( واعظی که در آغاز هر تذکیر دعای ظالمان کردی )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت آن عاشق که از عسس گریخت و معشوق را در باغ یافت

در انتهای دفتر سوم ، حکایتی اغاز شد که نقلِ آن ناتمام ماند و دنبالۀ آن به دفتر چهارم کشیده شد . حکایت از این قرار بود : جوانی عاشقِ زنی شد و شور عشق ، خواب و خور از او در ربود . امّا هر گاه که این عاشق ، نامه ای به معشوق خود می نوشت و ضمن آن اظهار عشق و علاقه می کرد . نامه رسان و یا خدمتکار آن زن از روی حسادت در مفادِ نامه دست می برد و کلماتِ آن را تغییر می داد و خلاصه نمی گذاشت که عریضه عاشق بطور کامل به معشوق رسد . هفت هشت سال بدین منوال گذشت تا اینکه شبی داروغۀ شهر در کوچه ای خلوت و تاریک جوانِ عاشق را می بیند و به خیالِ آنکه دزد و یا مُجرمی یافته ، فرمان ایست می دهد . امّا جوان می گریزد و …

متن کامل ” حکایت آن عاشق که از عسس گریخت و معشوق را در باغ یافت ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات واعظی که در آغاز هر تذکیر دعای ظالمان کردی

ابیات 81 الی 112

81) آن یکی واعظ چو بر تخت آمدی / قاطعانِ راه را داعی شدی

82) دست برمی داشت : یا رب رحم ران / بر بَدان و مُفسِدان و طاغیان

83) بر همۀ تَسخُرکنانِ اهلِ خَیر / بر همۀ کافردلان و اهلِ دَیر

84) می نکردی او دعا بر اَصفیا / می نکردی جز خبیثان را دعا

85) مر ورا گفتند کین معهود چیست / دعوتِ اهلِ ضَلالت ، جُود نیست

86) گفت : نیکویی ازینها دیده ام / من دعاشان زین سبب بگزیده ام

87) خُبث و ظلم و جور چندان ساختند / که مرا از شر به خیر انداختند

88) هر گهی که رُو به دنیا کردمی / من از ایشان زخم و ضربت خوردمی

89) کردمی از زخم ، آن جانب پناه / باز اوردندمی گُرگان به راه

90) چون سبب سازِ صلاحِ من شدند / پس دعاشان بر من است ، ای هوشمند

91) بنده می نالد به حق از درد و نیش / صد شکایت می کند از رنجِ خویش

92) حق همی گوید که : آخر رنج و درد / مر تو را لابه کنان و راست کرد

93) این گِله ز آن نعمتی کُن کِت زند / از درِ ما ، دُور و مطرودت کند

94) در حقیقت هر عدو داروی توست / کیمیا و نافع و دِلجُویِ توست

95) که ازو اندر گُریزی در خَلا / استعانت جویی از لطفِ خدا

96) در حقیقت دوستانت دشمنند / که ز حضرت دُور و مشغولت کنند

97) هست حیوانی که نامش اُشغُر است / او به زخمِ چوب زَفت و لَمتُر است

98) تا که چوبش می زنی ، بِه می شود / او به زخمِ چوب فَربِه می شود

99) نَفسِ مؤمن اُشغُری آمد یقین / کو به زخمِ رنج زَفت است و سمین

100) زین سبب بر انبیا رنج و شکست / از همه خلقِ جهان افزونتر است

101) تا ز جان ها جانِ شان شد زَفت تر / که ندیدند آن بلا قومِ دگر

102) پوست از دارو بلا کش می شود / چون اَدیمِ طایفی خَوش می شود

103) وَرنه تلخ و تیز مالیدی دَر او / گَنده گشتی ، ناخوش و ناپاک بُو

104) آدمی را پوستِ نا مَدبُوغ دان / از رطوبت ها شده زشت و گران

105) تلخ و تیز و مالشِ بسیار دِه / تا شود پاک و لطیف و با فَرِه

106) ور نمی تانی رضا دِه ای عیار / گر خدا رنجت دهد بی اختیار

107) که بلای دوست تطهیرِ شماست / علمِ او بالای تدبیرِ شماست

108) چون صفا بیند ، بَلا شیرین شود / خوش شود دارو ، چو صحَت بین شود

109) بُرد بیند خویش را در عینِ مات / پس بگوید : اُقتُلُونی یا ثِقات

110) این عَوان در حقِّ غیری سود شد / لیک اندر حقِّ خود مردود شد

111) رحمِ ایمانی از او بُبریده شد / کینِ شیطانی بر او پیچیده شد

112) کارگاهِ خشم گشت و کین وری / کینه دان اصلِ ضَلال و کافری

شرح و تفسیر واعظی که در آغاز هر تذکیر دعای ظالمان کردی

یکی از خطیبان هر گاه به منبر می رفت . شروع می کرد به دعا در حقِ دزدان و راهزنان ، مثلاََ می گفت : پروردگارا ، همۀ دزدان و راهزنان را مشمولِ رحمتِ خویش فرما . عده ای به او اعتراض می کردند که جنابِ خطیب ، این دیگر چه دعایی است ؟ بجای آنکه صالحان را دعا کنی ، طالحان را دعا می کنی ؟ خطیب در جواب می گفت : سببِ این دعا آن است که شرارت و شقاوتِ اینان مرا از بدی بازداشته و به راهِ صلاح تحریض و تشویقم نموده است و در واقع ادب را از بی ادبان آموخته ام .  از اینرو چنین دعایی می کنم .

مولانا این حکایت را ضمنِ حکایتِ آن جوانِ عاشق می آورد تا دیدگاهِ آدمی را نسبت به رنج و ابتلا تصحیح کند . چرا که ، هر رنجی الزاماََ شرّ نیست و هر لذّتی نیز الزاماََ خیر نیست . برخی از سختی ها و ابتلائات همچون ضربه ای بیدار کننده است و موجبِ هوشیاری و بیدار دلی انسان می شود . مولانا در اواخرِ دفتر سوم طی چند حکایت این مسئله را مطرح کرد که ریاضت یا اختیاری است و یا اجباری . ریاضتِ اختیاری همان کفِّ نَفس و پرهیز عارفان و صاحبدلان است که به اختیار خود لگام بر توسنِ نَفسِ امّاره می زنند . امّا ریاضتِ اجباری ، بلاها و سختی هایی است که به اقتضای روزگار بر سرِ انسان ها فرو می بارد و آنها که ضمیری روشن دارند از این حوادث عبرت می گیرند و راه و رسمِ زندگی خود را تصحیح می کنند . در این حکایت نیز از همین موضوع سخن رفته است .

آن یکی واعظ چو بر تخت آمدی / قاطعانِ راه را داعی شدی


واعظی بود که هر گاه به منبر می رفت شرع می کرد به دعا کردن در حقِ دزدان و راهزنان .

دست برمی داشت : یا رب رحم ران / بر بَدان و مُفسِدان و طاغیان


آن واعظ دست های خود را به سوی آسمان می افراشت و عرضه می داشت : پروردگارا بر آدم های بَدکار و تباهکار و عصیانگر رحم آور .

بر همۀ تَسخُرکنانِ اهلِ خَیر / بر همۀ کافردلان و اهلِ دَیر


پروردگارا بر همۀ آنان که نیکان را مسخره می کنند و نیز بر همۀ آنان که دلی کافر دارند و همچنین بر صومعه نشینان رحم کن . [ تَسخُرکنان = مسخره کنندگان ]

می نکردی او دعا بر اَصفیا / می نکردی جز خبیثان را دعا


آن واعظ این دعا را در حقِ پاکان و برگزیدگان الهی نمی کرد بلکه تنها افراد پلید و خبیث را دعا می کرد .

مر ورا گفتند کین معهود چیست / دعوتِ اهلِ ضَلالت ، جُود نیست


عده ای به او گفتند : این نوع دعا کردن رسم نیست زیرا دعا در حقِ گمراهان و منحرفان ، جوانمردی و فتوّت محسوب نمی شود .

گفت : نیکویی ازینها دیده ام / من دعاشان زین سبب بگزیده ام


آن واعظ جواب داد : من از این آدم های منحرف و خبیث ، خوبی ها دیده ام و به همین دلیل در حقِ ایشان دعا می کنم .

خُبث و ظلم و جور چندان ساختند / که مرا از شر به خیر انداختند


زیرا این آدم های تبهکار ، چنان از خود خیانت و ستمکاری نشان داده اند که مرا از بَدی بازداشتند و به سوی خوبی سوق دادند .

هر گهی که رُو به دنیا کردمی / من از ایشان زخم و ضربت خوردمی


هر گاه من به امور دنیوی روی می آوردم توسطِ آنان ضربه و سیلی می خوردم .

کردمی از زخم ، آن جانب پناه / باز اوردندمی گُرگان به راه


پس به سببِ ضربه خوردن از آنان به جانبِ حق پناه می بردم یعنی در واقع آن گُرگ صفتان و تبهکاران بودند که مرا به راهِ هدایت می آوردند . [ علّت دعا کردن آن واعظ در حقِ تبهکاران این بود که آنان با اعمالِ تباهِ خود او را به زشتی راهِ ضَلالت و محاسنِ طریقِ هدایت آگاه می کردند . او در واقع مانند لقمان حکیم ، ادب را از بی ادبان می آموخت . و اِلّا اگر باعثِ ضَلالت او می شدند که او هرگز در حق شان دعا نمی کرد . ]

چون سبب سازِ صلاحِ من شدند / پس دعاشان بر من است ، ای هوشمند


ای هوشیار چون آنان باعث شدند که من به راهِ هدایت درآیم . پس بر من واجب است که در حقِ ایشان دعا کنم .

بنده می نالد به حق از درد و نیش / صد شکایت می کند از رنجِ خویش


بنده از درد و محنتِ خود به درگاهِ الهی ناله می کند و از رنجِ خود شکایت ها می کند . [ صد شکایت یعنی شکایات بسیار . ]

حق همی گوید که : آخر رنج و درد / مر تو را لابه کنان و راست کرد


حق تعالی به آن بندۀ نالان می گوید : بالاخره این درد و رنج ، تو را به تضرّع واداشت و به راهِ راست و مستقیم آورد .

این گِله ز آن نعمتی کُن کِت زند / از درِ ما ، دُور و مطرودت کند


برو این شکایت ها را از آن نعمت هایی بکن که تو را به خود مشغول می کند و باعث می شود که به راهِ ما نیایی و در نتیجه از درگاهِ ما دور و مطرودت می سازد .

در حقیقت هر عدو داروی توست / کیمیا و نافع و دِلجُویِ توست


در واقع هر دشمن ، دوایِ دردِ توست . زیرا از شرِ او به خدا پناه می بری و آن دشمن برای تو حکمِ کیمیا دارد . چون با پناه جُستن به خدا مسِ وجودت به طلای کمالات الهی مبدّل می شود و دشمن در واقع به تو سود می رساند و در نهایت سببِ رضایتِ تو می شود . [ یکی از شارحان ( بحرالعلوم ) می گوید : این چند بیت دلالت دارد بر اینکه درد و رنج از آن سبب ، کفّاره است که موجبِ یادِ حق می گردد و در نتیجه لازم می آید که نزدِ غیر حق شکایتی نکند که در اینصورت موجبِ شکایت حق گردد ( مثنوی معنوی مولوی ( امدادالله مکّی ) ، ج 5 ، ص 12 ) ]

که ازو اندر گُریزی در خَلا / استعانت جویی از لطفِ خدا


زیرا از شرِ دشمنان به خلوتگاه فرار می کنی و در آن خلوت از درگاهِ الهی یاری می جویی . ( خلا = خلوت ، خلوت گاه ) [ ملاهادی سبزواری گوید : در حدیث قدسی است که « مرا در خلوت یاد کنید تا شما را در ملا اَعلی یاد کنم » ( شرح اسرار ، ص 263 ) ]

در حقیقت دوستانت دشمنند / که ز حضرت دُور و مشغولت کنند


در واقع دوستان تو دشمن هستند زیرا تو را از درگاهِ الهی دور می کنند و به خودت سرگرم می سازند . [ در آیه 67 سورۀ زخرف آمده است « در آن روز ( رستاخیز ) دوستان ، دشمن یکدیگرند مگر پرواپیشگان » ]

هست حیوانی که نامش اُشغُر است / او به زخمِ چوب زَفت و لَمتُر است


جانوری وجود دارد که نامش اُشغُر ( = نوعی خارپشت ) است که هر چه با چوب بر او بکوبند ، چاق تر و درشت تر می شود . [ اُشغَر = خار پشتِ بزرگ تیرانداز / لَمتُر = چاق ]

تا که چوبش می زنی ، بِه می شود / او به زخمِ چوب فَربِه می شود


تا وقتی که با ضربات چوب بر او بکوبی حالش بهتر می شود و خلاصه بر اثرِ ضربات چوب ، چاق و ستبر می گردد .

نَفسِ مؤمن اُشغُری آمد یقین / کو به زخمِ رنج زَفت است و سمین


نَفسِ مؤمن نیز یقیناََ مانندِ این خارپشت است که با ضربات مجاهده و ریاضت ، فربه تر و درشت تر می شود . ( سمین = چاق ) [ منظور از « نَفس » در مصراع اوّل ، نَفسِ امّاره نیست بلکه منظور ، روح است . یعنی انسانِ معتقد هر چه بیشتر ریاضت بکشد ، روحش والاتر و عظیم تر می گردد . ]

زین سبب بر انبیا رنج و شکست / از همه خلقِ جهان افزونتر است


از اینرو درد و شکستِ انبیاء از همۀ خلقِ جهان بیشتر بوده است . [ در حدیث آمده « بلاکش ترینِ مردم پیامبرانند و سپس صالحان ، پس از آنها گُزیدگان بر حسبِ درجه خوبی شات » ( احادیث مثنوی ، ص 107 ) ]

تا ز جان ها جانِ شان شد زَفت تر / که ندیدند آن بلا قومِ دگر


به همین جهت روحِ پیامبران از روحِ همۀ مردم ، بزرگتر و والاتر بود . زیرا بلاهایی که آنها تحمّل کردند بر سرِ هیچ قومی نبامده است . [ حکما گفته اند : « داده ها به قدرِ استعدادهاست » ]

پوست از دارو بلا کش می شود / چون اَدیمِ طایفی خَوش می شود


برای مثال ، پوستِ دبّاغی نشده را با داروهای مخصوص و ضربات مختلف آنقدر می کوبند تا به پوستِ بسیار مرطوب و لطیف مبدّل شود . ( اَدیمِ طایفی = پوستِ دباغی شده منسوب به شهر طایف / اَدیم = پوست دباغی شده / طایف = شهری است در حجاز جنوبی در دوازده فرسنگی مشرق مکّه که پوست های دباغی شدۀ آن بس مرغوب و مشهور است ) [ همینطور روحِ آدمی نیز باید انواعِ ریاضت ها را تحمّل کند تا به مقامِ لطافت و پاکی برسد . ]

وَرنه تلخ و تیز مالیدی دَر او / گَنده گشتی ، ناخوش و ناپاک بُو


و اگر دباغ به پوستِ ، داروهای تلخ و تند بزند . پوست می گندد و بویناک و آلوده می شود .

آدمی را پوستِ نا مَدبُوغ دان / از رطوبت ها شده زشت و گران


اینک ای طالب حقیقت ، تو نیز باید انسان را مانندِ پوستِ دباغی نشده بدانی که بر اثرِ رطوبت های مختلف ، زشت و ثقیل شده است . ( مَدبوغ = دبانی شده ) [ روح انسان در اثر افراط در طعام و لذایذ دنیوی ، مکدّر و آلوده می شود . ]

تلخ و تیز و مالشِ بسیار دِه / تا شود پاک و لطیف و با فَرِه


ای طالب حقیقت ، باید به روحت داروی تیز و تند بمالی و آن را سخت مالش دهی . یعنی باید روح را به ریاضت عادت دهی تا از همۀ پلیدی ها پاک و لطیف و با شکوه گردد . [ فَرِه = شأن و شوکت و شکوه ، بزرگواری و عظمت ]

ور نمی تانی رضا دِه ای عیار / گر خدا رنجت دهد بی اختیار


و اگر تو ای جوانمرد ، نمی توانی ریاضت اختیاری بر خود مقرّر داری پس خشنود باش از اینکه خدا به تو ریاضت دهد . [ مولانا در دفتر سوم ضمن حکایتی از ریاضت اختیاری و اجباری سخن گفت . این ابیات نیز نظر به آن موضوع دارد . رچوع شود به شرح بیت 3396 دفتر سوم ]

که بلای دوست تطهیرِ شماست / علمِ او بالای تدبیرِ شماست


هر ابتلا و بلایی که از جانبِ حضرت حق می رسد . سببِ پاکی شما می شود . زیرا علم و تقدیر او بالاتر از علم و تدبیر شماست .

چون صفا بیند ، بَلا شیرین شود / خوش شود دارو ، چو صحَت بین شود


کسی که دچار بلایی می شود . اپر در آن بلا ، صفا و صیقل روح را مشاهده کند آن بلا برایش شیرین و گوارا می شود . چنانکه وقتی انسان در خوردن داروی تلخ ، سلامتی خود را ببیند . آن را شیرین و گوارا می یابد .

بُرد بیند خویش را در عینِ مات / پس بگوید : اُقتُلُونی یا ثِقات


اینجاست که در ورای باخِ ظاهری خود ، بُردِ حقیقی را می بیند . پس می گوید : ای یارانِ موردِ اعتمادم مرا بکشید .

این عَوان در حقِّ غیری سود شد / لیک اندر حقِّ خود مردود شد


هر چند این مأمور شبگرد برای دیگری ( برای آن عاشق ) خوب و مفید بود امّا در حقِ خویش بدی می نمود و مردود درگاه الهی بود . [ زیرا مأموری سختگیر و ظالم بود و آخرت خود را با اعمالِ ظالمانۀ خود خراب می کرد . امّا برای آن عاشق مفید واقع شد زیرا غفلتاََ او را به معشوقش رسانید . ]

رحمِ ایمانی از او بُبریده شد / کینِ شیطانی بر او پیچیده شد


رحم و مروتی که از ایمان ناشی می شود از او قطع شد و کینه و بیرحمی و قساوت شیطانی بر او غالب گردید .

کارگاهِ خشم گشت و کین وری / کینه دان اصلِ ضَلال و کافری


آن مأمورِ شبگرد ، معدنِ غضب و کینه توزی شد . بدان که کینه توزی ، منشأ گمراهی و کافری است . [ کین وری =  دشمنی و عداوت ]

شرح و تفسیر بخش قبل                    شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه واعظی که در آغاز هر تذکیر دعای ظالمان کردی

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر چهارم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
یک دیدگاه 
  1. امیر نعیمی 2 سال پیش

    درود و سپاس بیکران خدمت شما فرهیخته گان علم و ادب . مجموعه بسیار عالی و زیبایی با زحمات شما تهیه شده که کاملا کاربردی و محتوی محور است. برایتان آرزوی سلامتی و شادی آرزو میکنم. پاینده باشید.

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟