هر حس مدرکی از آدمی مدرکاتی دیگر است | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان
هر حس مدرکی از آدمی مدرکاتی دیگر است | شرح و تفسیر
شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی
کتاب : مثنوی معنوی
قالب شعر : مثنوی
آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 2384 تا 2440
نام حکایت : حکایت آن آبگیر و صیادان و سه ماهی عاقل و نیم عاقل و مغرور
بخش : 8 از 11 ( هر حس مدرکی از آدمی مدرکاتی دیگر است )
خلاصه حکایت آن آبگیر و صیادان و سه ماهی عاقل و نیم عاقل و مغرور
سه ماهی در آبگیری می زیستند . روزی سه ماهیگیر از آن ناحیه می گذشتند که چشمشان به آن سه ماهی افتاد و بلافاصله رفتند که دام های خود را فراهم کنند . یکی از ماهیان که عاقل بود از این حرکت دریافت که خطری در کمین است و عزمِ ترکِ آن آبگیر کرد . ابتدا خواست که با آن دو رفیق خود در این باره مشورت کند امّا دید که آن دو به قدری از قضیّه دور و بیگانه اند که نه تنها با او هم رأی و همراه نمی شوند بلکه او را در این تصمیم سُست و منفعل می سازند از اینرو یکه و تنها راهِ دریا را پیش گرفت و …
متن کامل ” حکایت آن آبگیر و صیادان و سه ماهی عاقل و نیم عاقل و مغرور ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
متن کامل ابیات هر حس مدرکی از آدمی مدرکاتی دیگر است
ابیات 2384 الی 2440
2384) چنبرۀ دیدِ جهان ، اِدراکِ توست / پردۀ پاکان ، حسِ ناپاکِ توست
2385) مدّتی حس را بشُو ز آبِ عِیان / این چنین دان جامه شویِ صوفیان
2386) چون شدی تو پاک ، پرده بر کنَد / جانِ پاکان خویش بر تو می زند
2387) جمله عالَم گر بُوَد نور و صُوَر / چشم را باشد از آن خوبی خبر
2388) چشم بستی ، گوش می آری به پیش / تا نمایی زلف و رخسارۀ بُتیش
2389) گوش گوید : من به صورت نَگرَوَم / صورت ار بانگی زند ، من بشتوم
2390) عالِمَم من ، لیک اندر فنِّ خویش / فنِّ من ، جز حرف و صوتی نیست بیش
2391) هین بیآ بینی ببین این خوب را / نیست در خور بینی این مطلوب را
2392) گر بُوَد مُشک و گلابی ، بو بَرَم / فنِّ من اینست و عِلم و مُخبَرم
2393) کی ببینم من رُخِ آن سیم ساق ؟ / هین مکن تکلیفِ مالَیسَ یُطاق
2394) باز ، حسِّ کژ نبیند غیر کژ / خواه کژ غَژ پیشِ او یا راست غَژ
2395) چشمِ اَحوَل از یکی دیدن یقین / دان که معزول ست ای خواجۀ مُعین
2396) تو که فرعونی ، همه مکریّ و زَرق / مر مرا از خود نمی دانی تو فرق
2397) منگر از خود در من ، ای کژباز تو / تا یکی تُو را نبینی تو دو تُو
2398) بنگر اندر من زِ مَن ، یک ساعتی / تا وَرایِ کون بینی ساحتی
2399) وارَهی از تنگی و از ننگ و نام / عشق اندر عشق بینی وَالسَّلام
2400) پس بدانی چونکه رَستی از بدن / گوش و بینی ، چشم می داند شدن
2401) راست گفته ست آن شَهِ شیرین زفان / چشم گردد مو به مویِ عارفان
2402) چشم را چشمی نَبود اوّل یقیق / در رَحِم بُود او ، جَنینِ گوشتین
2403) علّتِ دیدن ، مدان پیه ای پسر / ورنه خواب اندر ، ندیدی کس صُوَر
2404) آن پَریّ و ، دیو می بیند شبیه / نیست اندر دیدگاهِ هر دو پیه
2405) نور را با پیه ، خود نسبت نبود / نسبتش بخشید خلّاقِ وَدُود
2406) آدم است از خاک ، کی مانَد به خاک / جِنّی است از نار ، به هیچ اشتراک
2407) نیست مانَندایِ آتش آن پَری / گر چه اصلش اوست ، چون می بنگری
2408) مرغ از بادست ، کی مانَد به باد ؟ / نامناسب را خدا نسبت بداد
2409) نسبتِ این فرع ها با اصل ها / هست بی چون ، ار چه دادش وصل ها
2410) آدمی چون زادۀ خاکِ هَباست / این پسر را با پدر ، نسبت کجاست ؟
2411) نسبتی گر هست ، مخفی از خِرَد / هست بی چون و ، خِرَد کی پی بَرَد ؟
2412) باد را بی چشم اگر بینش نداد / فرق چون می کرد اندر قومِ عاد ؟
2413) چون همی دانست مؤمن از عدو ؟ / چون همی دانست می را از کدو ؟
2414) آتشِ نِمرود را گر چشم نیست / با خلیلش چون تَجَشُّم کردنی ست ؟
2415) گر نبودی نیل را آن نور و دید / از چه قِبطی را ز سِبطی می گُزید ؟
2416) گر نه کوه و سنگ با دیدار شد / پس چرا داود را او یار شد ؟
2417) این زمین را گر نبودی چشمِ جان / از چه قارون را فرو خورد آنچنان ؟
2418) گر نبودی چشمِ دل ، حَنّانه را / چون بدیدی هَجرِ آن فرزانه را ؟
2419) سنگریزه گر نبودی دیده ور / چون گواهی دادی اندر مشت دَر ؟
2420) ای خِرَد برکش تو پَرّ و بال ها / سوره بر خوان زُلزِلَت زِلزالَها
2421) در قیامت این زمین بر نیک و بَد / کی ز نادیده گواهی ها دهد ؟
2422) که تُحَدِّث حالَها وَ اخبارَها / تُظهِرُ الاَرضُ لَنا أسرارَها
2423) این فرستادن مرا پیشِ تو میر / هست بُرهانی که بُد مُرسِل خبیر
2424) کین چنین دارو چنین ناسُور را / هست در خور از پیِ مَیسور را
2425) واقعاتی دیده بودی پیش از این / که خدا خواهد مرا کردن گُزین
2426) من عصا و نور بگرفته به دست / شاخِ گُستاخِ تو را خواهم شکست
2427) واقعاتِ سهمگین ، از بهرِ این / گونه گونه می نمودت رَبِّ دین
2428) در خورِ سِرّ بَد و طغیانِ تو / تا بدانی کوست در خوردانِ تو
2429) تا بدانی کو حکیم ست و خبیر / مُصلحِ اَمراضِ درمان ناپذیر
2430) تو به تأویلات می گشتی از آن / کور و کر ، کین هست از خوابِ گران
2431) آن طبیب و آن مُنَجّم در لُمَع / دید تعبیرش ، بپوشید از طمع
2432) گفت : دور از دولت و از شاهی ات / که درآید غُصّه در آگاهی ات
2433) از غذایِ مختلف یا از طعام / طبعِ شوریده همی بیند مَنام
2434) ز آنکه دید او که نصیحت جُو نِه ای / تند و خونخواریّ و ، مسکین خو نِه ای
2435) پادشاهان خون کنند از مصلحت / لیک رَحمتشان فزونست از عَنَت
2436) شاه را باید که باشد خویِ رَب / رحمتِ او سَبق دارد بر غَضَب
2437) نه غَضَب غالب بُوَد مانندِ دیو / بی ضرورت خون کند از بهرِ ریو
2438) نه حلیمیِّ مُخَنَّث وار نیز / که شود زن روسپی ز آن و کنیز
2439) دیوخانه کرده بودی سینه را / قبله یی سازیده بودی کینه را
2440) شاخِ تیزت بس جگرها را که خَست / نک عصاام شاخِ شوخت را شکست
شرح و تفسیر هر حس مدرکی از آدمی مدرکاتی دیگر است
- بیت 2384
- بیت 2385
- بیت 2386
- بیت 2387
- بیت 2388
- بیت 2389
- بیت 2390
- بیت 2391
- بیت 2392
- بیت 2393
- بیت 2394
- بیت 2395
- بیت 2396
- بیت 2397
- بیت 2398
- بیت 2399
- بیت 2400
- بیت 2401
- بیت 2402
- بیت 2403
- بیت 2404
- بیت 2405
- بیت 2406
- بیت 2407
- بیت 2408
- بیت 2409
- بیت 2410
- بیت 2411
- بیت 2412
- بیت 2413
- بیت 2414
- بیت 2415
- بیت 2416
- بیت 2417
- بیت 2418
- بیت 2419
- بیت 2420
- بیت 2421
- بیت 2422
- بیت 2423
- بیت 2424
- بیت 2425
- بیت 2426
- بیت 2427
- بیت 2428
- بیت 2429
- بیت 2430
- بیت 2431
- بیت 2432
- بیت 2433
- بیت 2434
- بیت 2435
- بیت 2436
- بیت 2437
- بیت 2438
- بیت 2439
- بیت 2440
چنبرۀ دیدِ جهان ، اِدراکِ توست / پردۀ پاکان ، حسِ ناپاکِ توست
ای فرعون صفت ، وسعتِ جهان بینی تو به اندازۀ وسعت درکِ توست . آنچه که میان تو و انسان های پاک ، حجاب و مانع شده و نمی توانی آنان را بشناسی همانا ادراکِ آلوده به شهوات و نفسانیّاتِ توست .
مولانا در این بخش واردِ مطلبِ تازه ای می شود که این مطلب با ابیات بخش قبل مرتبط است . در ابیات بخش قبل از قولِ حضرت موسی (ع) بیان شد که آدمیانِ ظاهربین و دنیاگرا تنها به پدیده های ظاهری جهان توجّه دارند و از حقیقتِ لَم یَزَل و لایَزال غافل اند . علل و اسباب طبیعی پردۀ پندارِ آنان شده و نمی توانند پشتِ پرده را نظاره کنند . در این بخش مولانا دوباره از زبانِ موسی خطاب به فرعون و فرعون سیرتان سخن می گوید و طریقِ ادراکِ آن جهان را نشان می دهد . و آن طریق اینست که باید از تخته بندِ عالَمِ طبیعت و مقتضیّاتِ مادّی و حیوانی رها شوی .
مولانا در عنوان این بخش به نکته ای بس ژرف اشاره کرده که آن را در ابیاتِ بعدی با تمثیل های روشن بسط داده است . او می گوید : طبقِ روالِ عادی هر یک از حواس ما وظیفه ای دارد که سایر حواسِ ما قادر نیستند وظیفۀ او را انجام دهند . مثلاََ جمیعِ مُبصرات و مشاهدات مخصوصِ قوّۀ باصره است و حواسِ دیگر نظیر سامعه و شامّه نمی توانند چیزی را ببینند . امّا این بدان معنی نیست که حواسِ ما مطلقاََ نمی توانند از عهدۀ وظایف دیگر حواس برآیند . البته در شرایط عادی نمی توانند . امّا اگر شخص بتواند شعلۀ روحِ خود را در مشکاة بدن پیوسته فروزان نگه دارد و از موانع و حُجُبِ طبیعی بگذرد هر حسّی می تواند علاوه بر انجام وظیفۀ خود ، وظایف دیگر حواس را نیز انجام دهد .
مدّتی حس را بشُو ز آبِ عِیان / این چنین دان جامه شویِ صوفیان
راهِ پی بردن به احوالِ روحی اولیاء الله اینست که باید قوّۀ مُدرِکۀ خود را مدّتی با آبِ شهودِ باطنی و بینش الهی بشویی و آن را از لوثِ نفسانیّات پاک کنی . و این نکته را بدان که صوفیان صافی ، جامۀ دلِ خود را اینگونه می شویند . [ « جامه شویِ صوفیان » مستفاد از آیه 4 سورۀ مدّثر است « جامه ات را پاک کن » . ابوالفتوح رازی از مفسران قرآن گوید : جامه کنایه از دل است ( ابوالفتوح رازی ، ج 10 ، ص 159 ) . و سید قطب نیز گوید : پاک کردن جامه در عربی کنایه از طهارت قلب و اخلاق و عمل است ( فی ظلال القرآن ، ج 8 ، ص 360 ) .
چون شدی تو پاک ، پرده بر کنَد / جانِ پاکان خویش بر تو می زند
اگر تو از نفسانیّات پاک شوی خداوند ، حجاب را از جلو دیدگانت کنار می زند و انوارِ جانِ پاکان بر وجودِ تو ساطع می شود .
جمله عالَم گر بُوَد نور و صُوَر / چشم را باشد از آن خوبی خبر
هر گاه مثلاََ سراسرِ جهان را نور و نقوش زیبا فرا گیرد . فقط چشم از آن همه نور و زیبایی خبر دارد .
چشم بستی ، گوش می آری به پیش / تا نمایی زلف و رخسارۀ بُتیش
اگر فرضاََ چشم خود را ببندی و گوشِ خود را جلو آوری تا زلف و چهرۀ محبوبی را به او نشان دهی . [ ادامه معنا در بیت بعد آمده است . ]
گوش گوید : من به صورت نَگرَوَم / صورت ار بانگی زند ، من بشتوم
گوش می گوید : نگاه کردن به صورت کار من نیست . امّا اگر صورت از خود صدایی درآورد می توانم آن را بشنوم .
عالِمَم من ، لیک اندر فنِّ خویش / فنِّ من ، جز حرف و صوتی نیست بیش
گوش ادامه می دهد : بله البتّه که من دانا هستم . امّا در فن و کارِ خود نه کارهای دیگر . فن و کار من بیش از این نیست که صدا و حرفی را بشنوم .
هین بیآ بینی ببین این خوب را / نیست در خور بینی این مطلوب را
و اگر به بینی بگویی : ای بینی بیا و این زیبایی را تماشا کن . مسلماََ بینی برای این کار مناسب نیست .
گر بُوَد مُشک و گلابی ، بو بَرَم / فنِّ من اینست و عِلم و مُخبَرم
بینی با زبان حال به تو می گوید : اگر مُشک و گلابی در میان است می توانم بوی آن را احساس کنم . هنر و علم و آگاهی من اینست . [ مُخبَر = خبر ، آگاهی ]
کی ببینم من رُخِ آن سیم ساق ؟ / هین مکن تکلیفِ مالَیسَ یُطاق
و اِلّا من چگونه می توانم چهرۀ آن زنِ سفید اندام را تماشا کنم ؟ آگاه باش و کاری بیرون از تاب و توانم به من تکلیف نکن . [ ما لَیسَ یُطاق = آنچه از طاقتِ کسی فراتر باشد ]
باز ، حسِّ کژ نبیند غیر کژ / خواه کژ غَژ پیشِ او یا راست غَژ
همینطور حسِ کج ، چیزی جز کج نخواهد دید . پیشِ او چه کج راه بروی و یا راست او همه چیز را کج می بیند . یعنی هر حسّی که از مسیر طبیعی خود منحرف شود واقعیات را وارونه می بیند . [ غَژ = نشسته راه رفتن ، چنانکه کودکان و مردم زمینگیر روند ]
چشمِ اَحوَل از یکی دیدن یقین / دان که معزول ست ای خواجۀ مُعین
ای خواجه مُعین ، یقین بدان که چشمِ لوچ نمی تواند یک چیز را همان یک چیز ببیند . بلکه آدمِ لوچ ، یک چیز را دو چیز می بیند . [ شاید « خواجه مُعین » اشاره به مُعین الدین پروانه ، وزیر فاضل و دانش پرور سلطان علاء الدین کیقباد سلجوقی باشد که از مریدان حضرت مولانا بود . ]
تو که فرعونی ، همه مکریّ و زَرق / مر مرا از خود نمی دانی تو فرق
مولانا بازمی گردد به جواب هایی که حضرت موسی (ع) به فرعون داده بود و از زبان او می گوید : تویی که فرعونی ، سراسرِ وجودت حیله و تزویر است . از اینرو نمی توانی هویّتِ مرا بازشناسی و تفاوتِ مرا با خود درک کنی . [ زَرق = مکر و حیله ]
منگر از خود در من ، ای کژباز تو / تا یکی تُو را نبینی تو دو تُو
ای که همه چیز را کج و وارونه می بینی از دیدِ خود به من نگاه مکن . تا یک چیز را دو چیز نبینی . [ تُو = لا ، لایه ]
بنگر اندر من زِ مَن ، یک ساعتی / تا وَرایِ کون بینی ساحتی
لحظه ای از چشمِ من به من نگاه کن تا در ماورایِ این جهان ، عرصۀ لایَتناهی حقیقت را تماشا کنی .
وارَهی از تنگی و از ننگ و نام / عشق اندر عشق بینی وَالسَّلام
در آن صورت از محدودۀ تنگِ دنیای مادّی و نام و ننگ و ظواهر رها خواهی شد و سراسر عشقِ حقیقی خواهی دید و درود بر تو .
پس بدانی چونکه رَستی از بدن / گوش و بینی ، چشم می داند شدن
پس هنگامی که از شرایطِ مادّی جسم و مقتضیّاتِ طبیعی بدن رها شدی خواهی دانست که گوش و بینی نیز می توانند به چشم مبدّل شوند و کارِ او را انجام دهند .
راست گفته ست آن شَهِ شیرین زفان / چشم گردد مو به مویِ عارفان
آن شاهِ خوش گفتار و شیرین زبان ، راست گفته است که وجودِ عارفان ، مو به مو به چشم مبدّل گردد . ( شیرین زفان = شیرین زبان ، خوش سخن ) [ « شَهِ شیرین زفان » اشاره است به سلطان العارفین حضرت بایزید بسطامی ، که از او نقل است « آدمی ، عارف نشود مگر آنکه هر تارِ مویش چشم گردد » ( مثنوی مولوی معنوی ، ج 5 ، ص 193 ) ]
چشم را چشمی نَبود اوّل یقیق / در رَحِم بُود او ، جَنینِ گوشتین
یقیناََ این بدن در آغاز به صورتِ یک پاره گوشت در رَحِم مادر قرار داشت و دارای چشمی نبود .
علّتِ دیدن ، مدان پیه ای پسر / ورنه خواب اندر ، ندیدی کس صُوَر
پسر جان خیال نکن که علّتِ «دیدن» همین پیه مادّی است . اگر چنین بود هیچکس نمی توانست در عالَم رویا صحنه ها و تصاویر رویایی را ببیند . [ پس ساختمان مادّی چشم ، علّتِ دیدن نیست بلکه وسیله ای از وسایل اِبصار است . چنانکه شخص در عالَمِ رویا اَشکال و صُوَری بسیار می بیند در حالی که چشم در آن وقت فعالیتی ندارد . ]
آن پَریّ و ، دیو می بیند شبیه / نیست اندر دیدگاهِ هر دو پیه
برای مثال ، فرشته و جن هر دو می بینند در حالی که پیه و یا چیزی شبیه به پیه در چشم آنان بکار نرفته است . [ این معنی در صورتی است که «شبیه» را متعلق به مصراع دوم بدانیم . امّا اگر آن را به مصراع اوّل مربوط کنیم . معنی آن اینست : فرشته و جن هر دو مانندِ هم می بینند . یعنی اِبصارِ آنان موکول به داشتن ساختمان ظاهری چشم نیست . ]
نور را با پیه ، خود نسبت نبود / نسبتش بخشید خلّاقِ وَدُود
اصولاََ نورِ چشم با پیه ( ساختمان مادّی چشم ) نسبتی ندارد . زیرا نورِ چشم ، جوهری لطیف است . در حالی که ساختمان چشم ، عنصری ضخیم است . امّا حضرت آفریدگار مهربان میان این دو جوهر لطیف و غلیظ ارتباط و تناسب برقرار کرده است . ]
آدم است از خاک ، کی مانَد به خاک / جِنّی است از نار ، به هیچ اشتراک
مثال دیگر ، با اینکه خلقت انسان از خاک است . امّا اکنون چه شباهتی به خاک دارد ؟ چنانکه خلقتِ جن نیز از آتش است . امّا هیچ وجه اشتراکی با آتش ندارد . [ قرآن کریم به کرّات جوهر آغازین انسان را خاک دانسته است از جمله در آیه 59 سورۀ آل عمران ، آیه 5 سورۀ حج و … همچنین جوهر آغازین جن را آتش دانسته است از جمله آیه 76 سورۀ ص و آیه 15 سورۀ رحمن . ]
نیست مانَندایِ آتش آن پَری / گر چه اصلش اوست ، چون می بنگری
گر چه آن جن خلقتِ آغازینش از آتش بوده است . امّا اگر نگاه کنی می بینی که هیچ شباهتی میان جن و آتش نیست .
مرغ از بادست ، کی مانَد به باد ؟ / نامناسب را خدا نسبت بداد
مثال دیگر ، پرنده نیز از باد پدید می آید . امّا چه شباهتی به باد دارد ؟ یعنی هیچ شباهتی به باد ندارد . امّا خداوند میانِ پدیده های نامناسب و ناسازگار پیوند برقرار کرده است . [ قدما اعتقاد داشتند که پرندۀ نر به هنگام آمیزش با پرندۀ مادّه . هوایی در او می دمد و باردارش می کند . ]
نسبتِ این فرع ها با اصل ها / هست بی چون ، ار چه دادش وصل ها
اگر چه خداوند میان این فروع با اصولِ آنها ارتباط برقرار کرده است . امّا این ارتباط دارای کیفیّت نیست و نمی توان آن را با عقولِ جزییه تبیین کرد . [ چنانکه در ابیات 311 و 312 دفتر اوّل آمده است :
کار بی چون را که کیفیّت نهد ؟ / این که گفتم هم ضرورت می دهد
گه چنین بنماید و گه ضدِّ این / جز که حیرانی نباشد کاری دین ]
آدمی چون زادۀ خاکِ هَباست / این پسر را با پدر ، نسبت کجاست ؟
مثلاََ انسان از خاکِ بی مقدار پدید آمده است . امّا بگو ببینم این پسر با پدر چه نسبتی دارد ؟ [ هَبا = مخفف هَباء به معنی گرد و غبار ، خاک نرم که از زمین به هوا بلند شود ]
نسبتی گر هست ، مخفی از خِرَد / هست بی چون و ، خِرَد کی پی بَرَد ؟
اگر نسبتی هم میان این دو باشد از عقولِ بشری پنهان است و این نسبت دارای کیفیّت نیست با این وصف عقل چگونه می تواند به آن پی ببرد ؟
باد را بی چشم اگر بینش نداد / فرق چون می کرد اندر قومِ عاد ؟
مثال دیگر ، اگر خداوند بدون چشم به باد بینایی عطا نمی کرد . باد چگونه می توانست قومِ عاد را از مؤمنان بازشناسد و میان آنها فرق بگذارد ؟
چون همی دانست مؤمن از عدو ؟ / چون همی دانست می را از کدو ؟
چگونه می توانست مؤمن را از دشمن تشخیص دهد ؟ چگونه می توانست کدو را از شراب باز شناسد ؟ [ در این بیت مؤمن از حیث لطافتِ روحی به شراب تشبیه شده و حق ستیزان کافر به لحاظ تکدّرِ روحی و قساوت قلبی به کدو . مولانا در این بیت و ابیات بعدی بوضوح برای جمادات نیز حیات و شعور قائل است . و این یک از مبانی مکتبِ فکری و کشفی مولاناست . ]
آتشِ نِمرود را گر چشم نیست / با خلیلش چون تَجَشُّم کردنی ست ؟
مثال دیگر ، اگر آتش نمرود چشم نداشت . چگونه امکان داشت با حضرت ابراهیم (ع) مدارا کند ؟ تَجَشُّم = در لغت به معنی تحمل کردن و زحمت کاری با تکلّف پذیرفتن است . امّا در اینجا منظور اینست که آتش به امر حضرتِ حق در مورد ابراهیم (ع) بر خلافِ طبع خود عمل کرد و او را نسوزاند . ]
گر نبودی نیل را آن نور و دید / از چه قِبطی را ز سِبطی می گُزید ؟
مثال دیگر ، اگر رودخانۀ نیل نورِ دیده و چشمِ بصیر نداشت چگونه ممکن بود که قبطی را از سبطی باز شناسد . [ رجوع شود به شرح بیت 863 دفتر اوّل ]
گر نه کوه و سنگ با دیدار شد / پس چرا داود را او یار شد ؟
مثال دیگر ، اگر کوه و سنگ بینایی ندارند . پس چرا همراه و همنوای داود شدند ؟ [ به شرح بیت 703 دفتر سوم رجوع شود ]
این زمین را گر نبودی چشمِ جان / از چه قارون را فرو خورد آنچنان ؟
مثال دیگر ، اگر زمین چشم بینا نداشت . پس چگونه توانست قارون را بدان شکل فرو ببلعد ؟ [ رجوع شود به شرح بیت 864 دفتر اوّل ]
گر نبودی چشمِ دل ، حَنّانه را / چون بدیدی هَجرِ آن فرزانه را ؟
مثال دیگر ، اگر ستون حنّانه چشم نداشت . چگونه ممکن بود که متوجّه دوری و جدایی نبی اکرم (ص) شود ؟ [ رجوع شود به شرح تمثیل نالیدن ستون حنّانه ]
سنگریزه گر نبودی دیده ور / چون گواهی دادی اندر مشت دَر ؟
مثال دیگر ، اگر سنگریزه بینا نبود چگونه امکان داشت که در مُشتِ پیامبر شهادت دهد ؟ [ ابن عربی در فتوحات تصریح دارد که بارها که تسبیح و نیایش سنگ ها را با گوش خود شنیده است . و این تسبیح نه با زبان حال بلکه با زبان قال بوده است ( شرح فصوص الحکم ( خوارزمی ) ، ج 1 ، ص 174 ) ]
ای خِرَد برکش تو پَرّ و بال ها / سوره بر خوان زُلزِلَت زِلزالَها
ای عقل ، بال و پَر معرفت را بگشای و سورۀ زلزال را بخوان . [ مصراع دوم اشاره است به آیه اول سوره زلزال « آنگاه که زمین ، سخت به رفتار آید » ]
در قیامت این زمین بر نیک و بَد / کی ز نادیده گواهی ها دهد ؟
اگر این زمین نیک و بَد را ندیده باشد چگونه می تواند در روزِ قیامت گواهی دهد ؟
که تُحَدِّث حالَها وَ اخبارَها / تُظهِرُ الاَرضُ لَنا أسرارَها
زمین ، احوال و اخبار خود را برای ما بازگو می کند و اسرارش را برای ما فاش می سازد . [ اشاره است به آیه 4 سوره زلزال « آنگاه که زمین ، خبرهای خود ، باز گوید » ] مولانا در ابیات پیشین بیان کرد که نه تنها موجوداتِ زنده جان دارند ، بلکه جمادات نیز جان دارند . منتهی این جان فقط بر اهل الله مکشوف است و اغیار از آن محجوب اند . همینطور نه تنها انسان می تواند بر موضوعی شهادت دهد بلکه جمادات نیز شهادت می دهند . البته شهادت آنان را نباید به شهادت حالی و تکوینی تأویل کرد . بلکه شهادت جمادات نیز مانندِ انسان ، قالی است و با نطق و کلام صورت می گیرد . ]
این فرستادن مرا پیشِ تو میر / هست بُرهانی که بُد مُرسِل خبیر
در اینجا مولانا مجدداََ به ادامۀ حکایت بازمی گردد و از قول موسی (ع) به فرعون می گوید : اینکه خدا مرا به سوی پادشاهی همچون تو فرستاد . دلیل بر اینست که ارسال کنندۀ من آگاه و خبیر است .
کین چنین دارو چنین ناسُور را / هست در خور از پیِ مَیسور را
ارسال کنندۀ من آگاه و خبیر است زیرا برای التیامِ چنین زخمِ لاعلاجی چنین مرهمی مناسب است . ( ناسُور = زخمی که چرکین و متورم باشد / مَیسُور = آسان شده ، سهل و آسان ، در اینجا به معنی تسهیل درمان ) [ این عصا که معجزت من است و پیامِ نجات بخش الهی من ، گر چه ظاهراََ برای تو به داروی تلخ و ناگوار می ماند . ولی امراضِ مُزمنِ روحی و اخلاقی تو مانندِ نخوت و تکبّر را درمان می کند . ]
واقعاتی دیده بودی پیش از این / که خدا خواهد مرا کردن گُزین
ای فرعون تو پیش از این خوابهایی دیده بودی که خدا مرا به رسالت برخواهد گُزید . ( واقعات = جمع واقعه به معنی آنچه در خواب و بیداری دیده شود ) [ رجوع شود به حکایت خواب دیدن فرعون ]
من عصا و نور بگرفته به دست / شاخِ گُستاخِ تو را خواهم شکست
من معجزۀ عصا و ید بیضاء به دست گرفته ام و می خواهم شاخِ گُستاخ تو را بشکنم . [ «نور» کنایه از یدِ بیضاء است که از معجزات حضرت موسی (ع) بشمار می رود و در آیه 108 سورۀ اعراف و آیه 22 سورۀ طه و آیه 32 سورۀ قصص بدان تصریح شده است . ]
واقعاتِ سهمگین ، از بهرِ این / گونه گونه می نمودت رَبِّ دین
پروردگارِ روز جزا به همین دلیل بود که انواعِ خواب های هولناک را به تو نشان داد .
در خورِ سِرّ بَد و طغیانِ تو / تا بدانی کوست در خوردانِ تو
آن رویاهای هولناک ، شایسته روحِ پَست و طغیانگر تو بود تا دریابی که همان خواب ها در خورِ روحِ توست .
تا بدانی کو حکیم ست و خبیر / مُصلحِ اَمراضِ درمان ناپذیر
تا دریابی که خداوند ، حکیم و آگاه است و بیماری های درمان ناپذیر را درمان می کند .
تو به تأویلات می گشتی از آن / کور و کر ، کین هست از خوابِ گران
امّا تو بر اثرِ تأویلِ آن رویاها کور و کر شدی . زیرا می گفتی این رویاهای هولناک از خوابِ سنگین ناشی شده است . [ برای آنکه خیالِ خود را آسوده کنی می گفتی این رویاهای هولناک ، خواب های پریشانی است که از خوابِ سنگین ناشی شده است . دانشمندان علم النفس عقیده داشتند که ظهور خواب های پریشان اینست که گاه نَفسِ انسان در بیداری پیرامون موضوعی تعلّق و تأمّل نشان می دهد و چون به خواب می رود . قوّۀ خیالیّۀ او شروع می کند به محاکاتِ آن موضوع و آن را به صورت مخیّل و یا مجرّد تصویر می کند . ]
آن طبیب و آن مُنَجّم در لُمَع / دید تعبیرش ، بپوشید از طمع
و آن طبیبان و منجّمانِ فرعونی ، تعبیر رویای فرعون را در پرتو علم تعبیر خواب دیدند . امّا چون به اِنعام و عطای فرعون طمع داشتند حقیقتِ تلخ را به او نگفتند . [ مُنجّم = شرح بیت 841 دفتر سوم / لُمَع = جمع لُمَعَه به معنی نور ، پرتو ]
گفت : دور از دولت و از شاهی ات / که درآید غُصّه در آگاهی ات
حکیمان و منجّمان گفتند : ای فرعون از دولت و سلطنت تو دور باد که غصّه و اندوهی به اندیشه و ضمیر تو وارد شود .
از غذایِ مختلف یا از طعام / طبعِ شوریده همی بیند مَنام
اینگونه خواب های پریشان ، از خوردن غذاهای مختلف و طعام های نامناسب ناشی می شود . زیرا مزاجِ نامتعادل رویاهایی اینچنین می بیند . [ هر گاه صحّت مزاج دچار آسیب شود و یکی از اخلاطِ اربعه در بدن از حدِّ تعادل خارج شود . مثلاََ بلغم و یا سودا غلبه کند و یا شخص قبل از خواب ، غذاهای سنگین و یا نفّاخ بخورد . خوابش قابلِ تعبیر نیست زیرا خواب پریشان است . ]
ز آنکه دید او که نصیحت جُو نِه ای / تند و خونخواریّ و ، مسکین خو نِه ای
زیرا حکیمان و خوابگزاران تو متوجّه شده بودند که تو طالبِ نصیحت نیستی . بلکه شخصی تندخُو و خونخواری . و فروتن و خاکسار نیستی . [ بدین جها تعبیر حقیقی خوابت را نگفتند . ]
پادشاهان خون کنند از مصلحت / لیک رَحمتشان فزونست از عَنَت
گر چه پادشاهان گاهی به خاطرِ مصالحِ عام ، عده ای را می کُشند . امّا مهربانی شان از خشونت شان بیشتر است . [ عَنَت = در کار سختی افتادن ، در اینجا یعنی کسی را دچار دردسر کردن و به زحمت انداختن ]
شاه را باید که باشد خویِ رَب / رحمتِ او سَبق دارد بر غَضَب
پادشاه باید اخلاقِ الهی را در خود تحقق بخشد . زیرا صفتِ رحمت حق تعالی بر خشمش پیشی دارد .
نه غَضَب غالب بُوَد مانندِ دیو / بی ضرورت خون کند از بهرِ ریو
شاه نباید مانندِ شیطان ، خشمش بر مهربانی اش غلبه داشته باشد و از روی مکر و حیله خون ها بریزد . [ ریو = مکر و فریب و حیله ]
نه حلیمیِّ مُخَنَّث وار نیز / که شود زن روسپی ز آن و کنیز
پادشاه در عین حال نیز نباید حِلم و بُردیاریِ اشخاص بی غیرت را داشته باشد . زیرا بر اثرِ این بُردباری حتّی زن و کنیزش نیز دچارِ فحشا می شوند . [ تا چه رسد به دیگر زنان جامعه . ]
دیوخانه کرده بودی سینه را / قبله یی سازیده بودی کینه را
تو ای فرعون ، سینه ات را خانۀ شیطان کرده بودی و کینه و انتقام را قبلۀ خود ساخته بودی .
شاخِ تیزت بس جگرها را که خَست / نک عصاام شاخِ شوخت را شکست
شاخِ تو بسیاری از جگرها را مجروح کرد . اینک عصای من شاخِ گُستاخِ تو را شکست . [ خَست = زخمی کرد ]
دکلمه هر حس مدرکی از آدمی مدرکاتی دیگر است
خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی
سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …
متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی
مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …
متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.
منابع و مراجع :
- شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر چهارم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات