نیت کردن درویش که این زر بدهم بدان هیزم کش

نیت کردن درویش که این زر بدهم بدان هیزم کش | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

نیت کردن درویش که این زر بدهم بدان هیزم کش | شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر چهارم ابیات 689 تا 717

نام حکایت : حکایت دیدن درویش جماعت مشایخ را در خواب و درخواست روزی

بخش : 2 از 11 ( نیت کردن درویش که این زر بدهم بدان هیزم کش )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت دیدن درویش جماعت مشایخ را در خواب و درخواست روزی

یکی از صاحبدلان می گوید در عالم رویا گروهی از مشایخ را دیدم و از ایشان رزقِ حلال خواستم . آنان مرا به سوی جنگلی در نواحی کوهستانی هدایت کردند و من در آن ناحیه از میوه های شیرین ارتزاق می کردم . بر اثرِ خوردن آن میوه ها چشمه های حکمت و معرفت در قلبم جوشیدن گرفت و هر گاه آن معارف بر زبانم جاری می شد افهام و عقول از شنیدن آن معارفِ بدیع و بِکر واله و حیران می شدند . در این حالت بود که دیدم این کرامتِ الهی در میان خلق الله فاش شد و از افشای آن بیمِ فتنه می رفت . از اینرو از خداوند درخواست کردم که این کرامت را از من بگیرد و در عوض ذوقِ روحانی مرا افزون کند . و …

متن کامل ” حکایت دیدن درویش جماعت مشایخ را در خواب و درخواست روزی ” را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات نیت کردن درویش که این زر بدهم بدان هیزم کش

ابیات 689 الی 717

689) آن یکی درویش هیزم می کشید / خسته و مانده ز بیشه در رسید

690) پس بگفتم : من ز روزی فارغم / زین سپس از بهرِ رزقم نیست غم

691) میوۀ مکروه بر من خوش شده ست / رزقِ خاصی جسم را آمد به دست

692) چونکه من فارغ شدستم از گلو / حَبّه یی چندست ، این بدهم بدو

693) بِدهم این زر را بدین تکلیف کش / تا دو سه روزک شود از قُوت ، خَوش

694) خود ضمیرم را همی دانست او / ز آنکه سمعش داشت نور از شمعِ هُو

695) بود پیشش سِرِّ هر اندیشه ای / چون چراغی در درونِ شیشه ای

696) هیچ پنهان می نشد از وی ضمیر / بود بر مضمونِ دل ها او امیر

697) پس همی مُنگید با خود زیرِ لب / در جوابِ فکرتم ، آن بُوالعجب

698) که چنین اندیشی از بهرِ ملوک ؟ / کَیفَ تَلقَی الرّزقَ اِن لَم یَرزُقُوک ؟

699) من نمی کردم سخن را فهم ، لیک / بر دلم می زد عِتابش نیک نیک

700) سویِ من آمد ، به هیبت همچو شیر / تَنگِ هیزم ز خود بنهاد زیر

701) پرتوِ حالی که او هیزم نهاد / لرزه بر هر هفت عضوِ من فتاد

702) گفت : یارب گر تو را خاصان هَی اند / که مبارک دعوت و فرّخ پَی اند

703) لطف تو خواهم که میناگر شود / این زمان این تَنگِ هیزم ، زر شود

704) در زمان دیدم که زر شد هیزمش / همچو آتش بر زمین می تافت خَوش

705) من در آن ، بی خود شدم تا دیرگه / چونکه با خویش آمدم من از وَلَه

706) بعد از آن گفت : ای خدا گر آن کِبار / بس غَیورند و گُریزان ز اشتهار

707) باز این را بندِ هیزم ساز زود / بی توقف ، هم بر آن حالی که بود

708) در زمان هیزم شد آن اَغصانِ زر / مست شد در کارِ او عقل و نظر

709) بعد از آن برداشت هیزم را و رفت / سویِ شهر از پیشِ من او تیز و تفت

710) خواستم تا از پیِ آن شَه روم / پرسم از وی مشکلات و بشنوم

711) بسته کرد آن هَیبتِ او مر مرا / پیشِ خاصان ، ره نباشد عامه را

712) ور کسی را ره شود ، گُو ، سَر فشان / کان بُوَد از رحمت و از جذبشان

713) پس غنیمت دار آن توفیق را / چون بیابی صحبتِ صِدّیق را

714) نه چو آن ابله ، که یابد قربِ شاه / سهل و آسان دَرفتد آن دَم ز راه

715) چون ز قربانی دهندش بیشتر / پس بگوید : رانِ گاوست این مگر ؟

716) نیست این از رانِ گاو ای مُفتَری / رانِ گاوت می نماید از خری

717) بذلِ شاهانه ست این ، بی رَشوتی / بخششِ محض ست این ، از رحمتی

شرح و تفسیر نیت کردن درویش که این زر بدهم بدان هیزم کش

آن یکی درویش هیزم می کشید / خسته و مانده ز بیشه در رسید


درویشی پُشتۀ هیزمی بر دوش داشت و خسته و کوفته از جنگل سر رسید .

پس بگفتم : من ز روزی فارغم / زین سپس از بهرِ رزقم نیست غم


پیشِ خود گفتم که من از کسبِ روزی آسوده ام و از این پس برای تحصیلِ روزی هیچ غمی ندارم .

میوۀ مکروه بر من خوش شده ست / رزقِ خاصی جسم را آمد به دست


زیرا با همّتِ والای عارفان خِضرصفت میوه های ناگوار برایم شیرین و خوشمزه شده است . و برای جسمم یعنی برای وجودم روزیِ خاصی حاصل شده است . [ مَکروه = ناپسند ، نامطلوب ]

چونکه من فارغ شدستم از گلو / حَبّه یی چندست ، این بدهم بدو


حالا که من از قید و بندِ خوردن و شکم آسوده شده ام . بهتر است این چند سکّه را به این مردِ هیزم کِش بدهم .

بِدهم این زر را بدین تکلیف کش / تا دو سه روزک شود از قُوت ، خَوش


این چند سکّه را به این زحمت کِش می دهم تا دو سه روزی با آن سکه غذایی فراهم کند و بدنش از این غذا نیرو بگیرد .

خود ضمیرم را همی دانست او / ز آنکه سمعش داشت نور از شمعِ هُو


امّا آن هیزم کِش ، نیّتِ قلبی مرا خواند . زیرا گوشِ باطنی او از شمعِ الهی منوّر شده بود .

بود پیشش سِرِّ هر اندیشه ای / چون چراغی در درونِ شیشه ای


پیشِ آن هیزم کِش رازِ هر اندیشه و نیّتی روشن بود . درست مانندِ چراغی که درونِ محفظۀ شیشه ای قرار دارد . یعنی باطن و مکنوناتِ قلبی افراد را آشکارا می دید .

هیچ پنهان می نشد از وی ضمیر / بود بر مضمونِ دل ها او امیر


هیچ چیز از او پوشیده و باطنِ هیچکس از وی پنهان نبود و او بر نهانی هایِ دل ها آگاه و مسلّط بود .

پس همی مُنگید با خود زیرِ لب / در جوابِ فکرتم ، آن بُوالعجب


آن مردِ عجیب پیشِ خود در جوابِ این اندیشه ام آهسته زمزمه ای کرد . [ مُنگید = آهسته و زیرِ لب حرف زد ]

که چنین اندیشی از بهرِ ملوک ؟ / کَیفَ تَلقَی الرّزقَ اِن لَم یَرزُقُوک ؟


آن پیر روشن بین چنین زمزمه کرد : آیا تو نسبت به شاهان طریقت اینگونه می اندیشی ؟ اگر آنان به تو روزی ندهند چگونه به روزی خواهی رسید ؟ [ تَلقَی = ملاقات می کنی ، برخورد می کنی ]

من نمی کردم سخن را فهم ، لیک / بر دلم می زد عِتابش نیک نیک


البته من از آن حرف ها سر درنمی آوردم . امّا عِتابِ آن هیزم کِش ، دلم را سخت تحتِ تأثیر قرار می داد .

سویِ من آمد ، به هیبت همچو شیر / تَنگِ هیزم ز خود بنهاد زیر


آن مردِ هیزم کِش با هیبتی همچون شیر به طرفِ من آمد و بارِ هیزم را روی زمین نهاد . [ تَنگ = بار ، لنگۀ بار ]

پرتوِ حالی که او هیزم نهاد / لرزه بر هر هفت عضوِ من فتاد


هنگامِ نهادن هیزم حالی داشت که از تأثیر و پرتوِ آن ، هفت بندِ تنم لرزید . یعنی سراسرِ وجودم به لرزه درآمد .

گفت : یارب گر تو را خاصان هَی اند / که مبارک دعوت و فرّخ پَی اند


آن درویش گفت : پروردگارا ، اگر تو یاران و بندگانِ خاصّی داری که دعایشان مبارک و قدمشان فرخنده است . ( هَی اند = مخففِ هستند / فرّخ پَی = خوش قدم ، خجسته یار ) [ ادامه معنا در بیت بعد ]

لطف تو خواهم که میناگر شود / این زمان این تَنگِ هیزم ، زر شود


به حقِ آن عزیزان از تو استدعا دارم که لطفِ تو بصورتِ کیمیاگر بر من تجلّی کند و هم اکنون این بارِ هیزم را به طلا مبدّل کند .

در زمان دیدم که زر شد هیزمش / همچو آتش بر زمین می تافت خَوش


در همان لحظه مشاهده کردم که پشتۀ هیزم به طلا مبدّل شد . بطوریکه این طلا مانندِ آتش می درخشید .

من در آن ، بی خود شدم تا دیرگه / چونکه با خویش آمدم من از وَلَه


من در آن لحظه بیهوش شدم و تا دیر زمانی این بیهوشی دوام یافت . و همینکه از بیهوشی به خود آمدم . ( ادامه معنا در بیت بعد ) [ وَلَه = شیدایی ، حیرت ، سرگشتگی ، در اینجا به معنی بیهوشی است ]

بعد از آن گفت : ای خدا گر آن کِبار / بس غَیورند و گُریزان ز اشتهار


پس آن درویش گفت : خداوندا ، اگر این بندگانِ برگزیده و بزرگ تو بسیار غیرتمندند و از شهرت گریزان اند . ( ادامه معنا در بیت بعد ) [ بیت فوق اشاره دارد به اولیای مستور که توضیح آن در شرح بیت 932 دفتر دوم آمده است . ] [ کِبار = جمع کبیر به معنی بزرگ / غَیور = شرح بیت 1713 دفتر اوّل ]

باز این را بندِ هیزم ساز زود / بی توقف ، هم بر آن حالی که بود


بارِ دیگر این بوتۀ زرّین را بی هیچ تأمل و درنگی به حالتِ اوّلش درآور و آن را به پشتۀ هیزم مبدّل کن .

در زمان هیزم شد آن اَغصانِ زر / مست شد در کارِ او عقل و نظر


بیدرنگ آن شاخه های زرّین به هیزم مبدّل شد . بطوریکه عقل و اندیشه در فهمِ اسرارِ این کرامت دچارِ حیرت و سرگشتگی می شود . [ اَغصان = شاخه ها ]

بعد از آن برداشت هیزم را و رفت / سویِ شهر از پیشِ من او تیز و تفت


سپس آن پشتۀ هیزم را از جلوی من برداشت و با شتاب و تندی به سویِ شهر حرکت کرد .

خواستم تا از پیِ آن شَه روم / پرسم از وی مشکلات و بشنوم


من خواستم که در پی آن شاهِ طریقت بروم و مشکلاتِ خود را از او سؤال کنم و جواب های او را بشنوم .

بسته کرد آن هَیبتِ او مر مرا / پیشِ خاصان ، ره نباشد عامه را


امّا هیبت و عظمت روحی او مرا مقهور کرد و گویی دست و پای مرا بست بطوری که نتوانستم قدمی به سوی او بردارم . زیرا عوام نمی توانند به باطنِ خواص راه پیدا کنند .

ور کسی را ره شود ، گُو ، سَر فشان / کان بُوَد از رحمت و از جذبشان


تازه اگر کسی بتواند به محضرِ آنان راه یابد باید به او بگویی که سر و جانت را در این راه بده زیرا نیل به افتخار حضور در برابر اولیاء نیز زاییدۀ لطف و جذبۀ آنان است .

پس غنیمت دار آن توفیق را / چون بیابی صحبتِ صِدّیق را


پس هر گاه توفیقِ مصاحبتِ یارانِ راستین الهی را یافتی باید این توفیق را غنیمت بدانی .

نه چو آن ابله ، که یابد قربِ شاه / سهل و آسان دَرفتد آن دَم ز راه


مانندِ آن احمق نباش که هر گاه به بارگاهِ شاه تقرّب یابد . همان لحظه به آسانی از این مرتبه والا واپس می افتد و این مقام را از دست می دهد .

چون ز قربانی دهندش بیشتر / پس بگوید : رانِ گاوست این مگر ؟


مثلاََ اگر به آن احمق از گوشتِ قربانی بیشتر بدهند ، پیشِ خود می گوید : نکند این رانِ گاو است ؟ ( قربانی = گوسفندی که در عیدِ قربان در راهِ خدا ذبح شود ، به معنی قربان شدن هم آمده است ) [ انقروی می گوید : این بیت تلمیحی است از یک حکایت با این مضمون : پادشاهی گوسفندی ذبح کرد و میان جمعی تقسیم کرد . ابلهی در آن میان بود ، گویا سهمِ بیشتری از گوشت را بدو دادند . آن ابله به جای تشکر گفت : حالا فهمیدم ، اینها گاو کشته اند و رانش را به من داده اند ! ]

نیست این از رانِ گاو ای مُفتَری / رانِ گاوت می نماید از خری


ای افترا زننده ، یعنی ای کسی که می گویی این عطای فراوانِ شاه بدین سبب است که گاو کشته است . تو واقعاََ قدرِ این بخشش را نمی دانی و خیال می کنی که رانِ گاو است . امّا بدان که این گوشتِ فراوان ، رانِ گاو نیست بلکه از روی حماقت به نظرت می آید که رانِ گاو است . ( مُفتری = افترا زننده ]

بذلِ شاهانه ست این ، بی رَشوتی / بخششِ محض ست این ، از رحمتی


این عطیه شاهانه ، بخششی بلاعوض و خالی از غَرَض است . این بخششی خالص است که از دریای رحمتِ آن شاهِ حقیقت جوشیده است . پس قدرِ این موهبت را بدان . [ قدرِ نفحاتِ ربّانی را بدانید و آن اوقات را مراقب باشید . رجوع شود به شرح ابیات 1951 تا 1953 دفتر اوّل ]

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه نیت کردن درویش که این زر بدهم بدان هیزم کش

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر چهارم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟