مَثَلِ دوبین همچون آن غریبِ شهر کاشان به نام عُمَر

مَثَلِ دوبین همچون آن غریبِ شهر کاشان به نام عُمَر | شرح و تفسیر در مرکز تخصصی شعر و عرفان دیدارجان

مَثَلِ دوبین همچون آن غریبِ شهر کاشان به نام عُمَر| شرح و تفسیر

شاعر : مولانا جلال الدین محمد بلخی

کتاب : مثنوی معنوی

قالب شعر : مثنوی

آدرس شعر : مثنوی معنوی مولوی دفتر ششم ابیات 3220 تا 3247

نام حکایت : حکایت آن مرد فقیر که وظیفه ای داشت از محتسب تبریز

بخش : 5 از 10 ( مَثَلِ دوبین همچون آن غریبِ شهر کاشان به نام عُمَر )

مثنوی معنوی مولوی

خلاصه حکایت آن مرد فقیر که وظیفه ای داشت از محتسب تبریز

در شهر تبریز محتسبی بود به نام بَدرالدین عُمَر که به نیکدلی و گشاده دستی معروف بود . صفت جُود و سَخا در او به تمامی ظهور داشت . چندانکه حتّی حاتم طایی نیز در برابر دریادلی و جوانمردی او به چیزی شمرده نمی آمد . خانۀ او کعبۀ آمالِ بیچارگان و حاجتیان بود . در آن میان درویشی که بارها طعم عطای او را چشیده بود و به امید دهش های بیکران او خود را به وامی بس گران دچار کرده بود و در ادای آن به غایتِ استیصال رسیده بود . راه تبریز در پیش گرفت تا از این مخمصۀ جانکاه برهد . او که نُه هزار دینار مقروض بود با سختی و مرارتِ تمام خود را به تبریز رسانید و بیدرنگ راهی خانۀ محتسب شد . امّا هنوز …

متن کامل ” حکایت آن مرد فقیر که وظیفه ای داشت از محتسب تبریز را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

متن کامل ابیات مَثَلِ دوبین همچون آن غریبِ شهر کاشان به نام عُمَر

ابیات 3220 الی 3247

3220) گر عُمَر نامی تو ، اَندر شهرِ کاش / کس بِنَفروشد به صد دانگنت لواش

3221) چون به یک دُکّان بگفتی ، عُمَّرم / این عُمَر را نان فروشید از کرَم

3222) او بگوید : رَو به آن دیگر دکان / ز آن یکی نان بِه کزین پنجاه نان

3223) گر نبودی اَحوَل و اندر نظر / او بگفتی : نیست دُکّانی دگر

3224) پس زدی اِشراقِ آن نااَحوَلی / بر دلِ کاشی ، شدی عُمَّر ، علی

3225) این ازینجا گوید آن خبّاز را / این عُمَر را نان فروش ، ای نانبا

3226) چون شنید او هم عُمَر نان درکشید / پس فرستادت به دُکّانِ بعید

3227) کین عُمر را نان ده ، ای انبازِ من / راز ، یعنی فهم کن ز آوازِ من

3228) او هَم ات ز آن سو حواله می کند / هین عُمَر آمد که تا بر انان زند

3229) چون به یک دکان عُمر بودی ، برو / در همه کاشان ز نان محروم شو

3230) ور به یک دُکّان علی گفتی ، بگیر / نان از اینجا ، بی حواله و بی زَحیر

3231) اَحوَلِ دوبین چو بی بَر شد ز نوش / اَحوَلِ ده بینی ، ای مادرفروش

3232) اندرین کاشانِ خاک از اَحوَلی / چون عُمر می گرد ، چون نَبوی علی

3233) هست اَحوَل را در این ویرانه دَیر / گوشه گوشه نَقلِ نو ، اَی ثَمَّ خَیر

3234) ور دو چشمِ حق شناس آمد تو را / دوست پُر بین عرصۀ هر دو سرا

3235) وا رهیدی از حوالۀ جابجا / اندرین کاشانِ پُر خوف و رجا

3236) اندرین جُو غنچه دیدی یا شَجَر / همچو هر جُو تو خیالش ظَن مَبَر

3237) که تو را از عینِ این عکسِ نقوش / حق حقیقت گردد و میوه فروش

3238) چشم ازین آب ، از حَوَل حُر می شود / عکس می بیند ، سبد پُر می شود

3239) پس به معنی باغ باشد این ، نه آب / پس مشو عریان چو بلقیس از حُباب

3240)  بارِ گوناکونست بر پشتِ خران / هین به یک چوب این خران را تو مران

3241) بر یکی خر ، بارِ لعل و گوهر است / بر یکی خر ، بارِ سنگ و مرمر است

3242) بر همۀ جُوها تو این حکمت مَران / اندرین جُو ، ماه بین ، عکسش مخوان

3243) آبِ خضرست این ، نه آبِ ذام و دَد / هر چه اندر وی نماید ، حق بُوَد

3244) زین تگِ جُو ماه گوید : من مَهَم / من نه عکسم ، هم حدیث و همرهم

3245) اندرین جُو هر چه بر بالاست هست / خواه بالا ، خواه در وی دار دست

3246) از دگر جُوها مگیر این جُوی را / ماه دان این پرتوِ مَه روی را

3247) این سخن پایان ندارد ، آن غریب / بس گریست از دردِ خواجه ، شد کَثیب

شرح و تفسیر مَثَلِ دوبین همچون آن غریبِ شهر کاشان به نام عُمَر

اگر نام تو عُمَر باشد و بخواهی در شهر کاشان نانی بخری هرگز موفق نخواهی شد . مثلاََ اگر به یکی از نانوایی های شهر کاشان بگویی : آقا به من که نامم عُمَر است یک عدد نان بده . نانوا نانی به تو نمی فروشد بلکه به نانوایی دیگری ارجاعت می دهد . یعنی به دکان بغل دستی خود می گوید : فلانی ، به این شخص که نامش عمر است نان بده . او نیز همینکه نامِ عمر را می شنود متوجّه اشارت همکارش می شود و به تو نانی نمی فروشد و به دکان دیگری ارجاعت می دهد و خلاصه تو به همین ترتیب از دکانی به دکان دیگر می روی و نانی هم نصیبت نمی شود .

مولانا در این حکایت کوتاه یکی از مبانی فکری و ذوقی مکتب خود را بیان داشته و آن وحدت نوری انبیا و اولیاست . قشریان به دیدۀ دشمنانگی و تفارق بدانان درنگرند و میان آنان تفریق قائل شوند و جنگ هفتاد و دو ملت راه بیندازند .

گر عُمَر نامی تو ، اَندر شهرِ کاش / کس بِنَفروشد به صد دانگنت لواش


اگر نامِ تو عُمر باشد و بخواهی در شهر کاشان (شیعه نشین) با صد دانگ یعنی با پول بسیار زیاد یک دانه لواش بخری . کسی به تو نان نمی فروشد .

چون به یک دُکّان بگفتی ، عُمَّرم / این عُمَر را نان فروشید از کرَم


اگر به یک دکان بروی و بگویی نام من عُمر است . جوانمردی کنید و نانی به این عُمر بفروشید . [ ادامه معنا در بیت بعد ]

او بگوید : رَو به آن دیگر دکان / ز آن یکی نان بِه کزین پنجاه نان


صاحب نانوایی به تو خواهد گفت : به دکان دیگر برو که یک نان آن دکان بهتر و تازه تر از پنجاه نان این دکان است .

گر نبودی اَحوَل و اندر نظر / او بگفتی : نیست دُکّانی دگر


اگر آن مشتری لوچ نبود می گفت : دکانی دیگر نیست . ( اَحوَل = لوچ ، دوبین ) [ به هر دکان بروم وضع بدین منوال است و به من نانی نخواهند فروخت . ]

پس زدی اِشراقِ آن نااَحوَلی / بر دلِ کاشی ، شدی عُمَّر ، علی


نیز اگر نور حقیقت بینی بر دلِ آن نانواییِ کاشی می تابید . عُمَر به علی مبدّل می شد . یعنی اگر آن شخص عُمر نام ، احول نبود و همۀ دکان ها را در عدمِ فروش نان یکی می دانست و نام خود را علی می نهاد . پرتوِ آن حقیقت بینی بر دلِ آن نانوای کاشی می خورد و او نیز علی و عُمر را یکی می دانست . [ نیکلسون گوید : اگر او از قید و بندِ نام ها و صورت ها وامی رهید و درمی یافت که عُمر و علی در حقیقت «یک روح اند» . خود را علی می نامید . آنگاه مقصود او حاصل می آمد ( شرح مثنوی معنوی مولوی ، دفتر ششم ، ص 2203 ) ]

این ازینجا گوید آن خبّاز را / این عُمَر را نان فروش ، ای نانبا


این دکاندار از اینجا به آن نانوا می گوید : ای نانوا ، به این شخص که نامش عُمر است نان بفروش . [ بدین ترتیب به رمز و کنایه به همکار خود سفارش می کند که به این شخص نان نفروش زیرا او شیعه نیست . ]

چون شنید او هم عُمَر نان درکشید / پس فرستادت به دُکّانِ بعید


آن نانوا همینکه نام عمر را می شنود . نان ها را برمی دارد و او را به دکان دورتر می فرستد .

کین عُمر را نان ده ، ای انبازِ من / راز ، یعنی فهم کن ز آوازِ من


آن نانوا به بغل دستی خود می گوید : همکار من به این شخص که نامش عمر است نان بده . از لحنم درک کن که چه منظوری دارم .

او هَم ات ز آن سو حواله می کند / هین عُمَر آمد که تا بر انان زند


آن نانوا نیز آن شخص را به جایی دیگر حوالت می دهد و می گوید : همکاران ، حواستان جمع باشد که شخصی به نام عمر آمده است که نان بخرد .

چون به یک دکان عُمر بودی ، برو / در همه کاشان ز نان محروم شو


اگر نامت عمر باشد برو پی کارت که در سراسر کاشان از نان محروم خواهی شد .

ور به یک دُکّان علی گفتی ، بگیر / نان از اینجا ، بی حواله و بی زَحیر


امّا اگر در دکانی بگویی که نامم علی است . در همانجا بدون هیچ معطلی و تضرّعی نان خواهی گرفت . [ زَحیر = ناله ، زاری ، تضرّع ]

اَحوَلِ دوبین چو بی بَر شد ز نوش / اَحوَلِ ده بینی ، ای مادرفروش


از اینجا به بعد نتیجه گیری حکایت مذکور آمده است : در جایی که آن شخص ، دوبین (= لوچ) بود و بواسطۀ این دوبینی از رزق ناکام ماند . ای مادرفروش ، تو که ده بینی یعنی لوچی ات پنج برابر آن شخص است به مراتب از رزق محروم تر خواهی بودن . ( نوش = عسل ، هر چیز گوارا ، در اینجا یعنی رزق ) [ نقدی است بر قشریان متعصّب که اهل الله را از هم جدا می کنند و با پندار خود میان آنان ستیز بر پا می دارند . پس آنکه اولیاء الله را تفریق نهد چشم دلش لوچ است و از رزق معنوی و ذوق باطنی لذّت نخواهد برد . ]

اندرین کاشانِ خاک از اَحوَلی / چون عُمر می گرد ، چون نَبوی علی


حال که در این کاشان خاکی ، یعنی در این دنیای محسوسات نامت علی نیست به سبب دوبینی باید از رزق معنوی و ذوق باطنی ناکام پرسه بزنی . چنانکه آن شخص که نامش عُمر بود از این دکان به آن دکان می رفت و نانی به دستش نمی رسید .

هست اَحوَل را در این ویرانه دَیر / گوشه گوشه نَقلِ نو ، اَی ثَمَّ خَیر


آدم لوچ در این خراب آباد دنیا دائماََ در این مکان و آن مکان پرسه می زند و به خود می گوید : ای دل ، خیر در آنجاست . [ ثَمَّ = آنجا ]

منظور بیت : آنان که چشم دلشان دچار بیماری تفرقه بینی است به حقیقت دست نتوانند یافت . هر چند تکاپوی بسیار کنند .

ور دو چشمِ حق شناس آمد تو را / دوست پُر بین عرصۀ هر دو سرا


امّا اگر دو چشم حقیقت شناس داشته باشی خواهی دید که عرصۀ این دو جهان پُر از محبوب است .

وا رهیدی از حوالۀ جابجا / اندرین کاشانِ پُر خوف و رجا


و در این کاشانِ پُر بیم و امید ، یعنی در این دنیایی که خیر وشرّش در هم آمیخته از پرسه زدن در اینجا و آنجا خواهی رَست . [ مولانا در دو بیت اخیر می گوید : آنان که دیده ای کثرت بین دارند همگان را بی هیچ سببی دشمن و بدخواه خود می پتدارند و آتش نفرت از دیگران در دل می افروزند و همه را مورد خشم و سخطی کور قرار می دهند و نمی دانند چرا ؟ امّا آن کسی که با دیدۀ وحدت می نگرد همه را با خود و از خود می بیند . لذا به هر جا که درنگرد دوست بیند . اهل الله نیز تنی واهدند ولی ظاهریان در تعرّض و تعارضشان بینند . ]

اندرین جُو غنچه دیدی یا شَجَر / همچو هر جُو تو خیالش ظَن مَبَر


اگر در کنار این جویبار غنچه یا درختی دیدی . گُمان مَبَر که مانند دیگر جویبارها وَهمی و خیالی است .

که تو را از عینِ این عکسِ نقوش / حق حقیقت گردد و میوه فروش


زیرا خداوند از عینِ صورت نقوش ، حقیقت را می نمایاند و میوۀ اسرار را به تو می فروشد .

چشم ازین آب ، از حَوَل حُر می شود / عکس می بیند ، سبد پُر می شود


چشم دلِ آدمی به برکت این آب ، یعنی به برکت انسان کامل از لوچی می رهد . تصویر میوه را می بیند ولی در عین حال سبد نیز از میوه پُر می شود . [ انسان کامل تجلّیگاه اسماء و صفات الهی است . او اختلال بصیرت مردم را می تواند رفع کند و کژبینان را وحدت بین کند . ]

پس به معنی باغ باشد این ، نه آب / پس مشو عریان چو بلقیس از حُباب


بنابراین آن آبی که دیدی بر حسب باطن ، باغ است نه آب . یعنی اگر تصویر باغی را بر روی آب دیدی مپندار که آن فقط ، تصویر است . بلکه عین باغ است . پس نباید تو نیز مانند بلقیس به محض دیدن حُبابِ آب ، گوشۀ دامنت را بالا گیری و ساق پایت را عریان کنی . [ این بیت در تکمیل مطلب ابیات پیشین آمده است که در آن ابیات انسان کامل به آب تشبیه شد . اینک می گوید که ما گفتیم انسان کامل همچون آبی است که تصویر اشجار میوه در آن منعکس شده است . ولی این تصاویر ، محض تصویر نیست بلکه خودِ باغ است . این بیت به آیه 44 سورۀ نمل اشارت دارد . « بدو (بلقیس) گفته شد به قصر اندر آی . و چون آن را دید پنداشت که نهرِ آبی است . و از دو ساق پایش جامه برداشت . (سلیمان) گفت : آن قصری صاف و شفّاف از آبگینه هاست نه آب . گفت : پروردگارا بر خود ستم کردم و اینک همراه سلیمان تسلیم فرمان پروردگارِ جهانیان شوم » . منظور مولانا از استناد به بدین مطلب اینست که انسان کامل بطور حقیقی مظهر اسماء و صفات الهی است نه بطور مجازی و اعتباری . چنانکه بلقیس شیشه را ندید و گمان برد که بر آب قدم نهاده است . ]

منظور بیت : نباید گمان کنی که عارفان بِالله نیز همچون دیگر مردم اند . بلکه آنان مظهر تام و تمام اسماء و صفات الهی هستند .

بارِ گوناکونست بر پشتِ خران / هین به یک چوب این خران را تو مران


برای مثال ، پشت خرها بارهای مختلف است . مبادا همۀ این خرها را با یک چوب برانی . یعنی مبادا آنها را مثل هم بدانی .

بر یکی خر ، بارِ لعل و گوهر است / بر یکی خر ، بارِ سنگ و مرمر است


مثلاََ بار یک خر ، لعل و جواهرات است . و بار خری دیگر ، سنگ معمولی و سنگ مرمر . [ نَفسِ هر انسانی مرکوبی است که حامل بارهای روحی و نفسانی است . نَفسی حامل اندیشه های عالی و گرانقدر معنوی است و نَفسی دیگر حامل اندیشه های نازل و بی ارزش . پس نباید خیال کنی که چون همۀ مردم مخلوقِ حق اند از حیث ارزش و اعتبار یکسان اند . چنین نیست بلکه اعتبار هر کس به کمالات معنوی او بستگی دارد . ]

بر همۀ جُوها تو این حکمت مَران / اندرین جُو ، ماه بین ، عکسش مخوان


تو نباید در مورد همۀ جویبارها یک نوع داوری کنی . یعنی اگر چه وجود همۀ خلایق مانند جویبار ، ماهِ صفات و اسماء الهی را در خود منعکس می کند ولی نباید خیال کنی که همۀ آنان از حیث مظهریّت حق یکسان اند . در جویبار وجود انسان کامل ، ماهِ حقیقت را عیناََ ببین نه آنکه فقط تصویرش را ببینی .

آبِ خضرست این ، نه آبِ ذام و دَد / هر چه اندر وی نماید ، حق بُوَد


این ، یعنی وجود انسان کامل همچون آبِ حیاتِ حضرت خِضر (ع) است . نه آب معمولی و ساده ای که همۀ چهارپایان و وحوش از آن می نوشند . هر چه از وجود انسان کامل به ظهور رسد . حقیقت است نه مجاز . [ از آنجا که عارفِ بِالله از طریق شهودی در حق تعالی فانی شده . گفتار و سِگال و احوالِ او همه از حق سرچشمه گیرد نه از خودِ او . چون اویِ او در اویِ حضرت حق مستغرق شده است . ]

زین تگِ جُو ماه گوید : من مَهَم / من نه عکسم ، هم حدیث و همرهم


ماه از تهِ جویبار گوید : من خودِ ماه هستم نه عکسِ آن . و همسخن و همراهِ تو هستم .

اندرین جُو هر چه بر بالاست هست / خواه بالا ، خواه در وی دار دست


هر آنچه در این جویبار است بر بالای جویبار نیز هست . یعنی اگر بر لب جویبار درختان میوه روییده از همان درختان در داخل جویبار نیز بررُسته است . منظور اینست که چون انسان کامل مظهر تام و تمام الهی است چه از خدا استرشاد کنی چه از انسان کامل فرقی ندارد . [ انسان کامل مظهر کامل حضرت حق است . حال تو چه به طرف بالای جویبار دست بلند کنی و میوه بچینی و چه در داخل جویبار دست فراز آری و میوه بچینی . هیچ فرقی ندارد . در بیت 673 دفتر اوّل آمده است :

چون خدا اندر نیاید در عیان / نایب حق اند این پیغمبران ]

از دگر جُوها مگیر این جُوی را / ماه دان این پرتوِ مَه روی را


مبادا این جویبار را از جنسِ جویبارهای دیگر بدانی . یعنی انسان کامل را همسنخ دیگر آدمیان محسوب مدار . بلکه پرتوِ وجود انسان کامل را که همچون ماه ، زیبا و منوّر است خودِ ماه بدان .

این سخن پایان ندارد ، آن غریب / بس گریست از دردِ خواجه ، شد کَثیب


خلاصه هر چه از اوصاف انسان کامل بگوییم تمامی ندارد . ادامه حکایت : آن غریب وامدار از مرگِ محتسبِ نیک نَفسِ تبریزی بسیار گریه کرد و اندوهگین شد .

شرح و تفسیر بخش قبل                     شرح و تفسیر بخش بعد

دکلمه مَثَلِ دوبین همچون آن غریبِ شهر کاشان به نام عُمَر

خلاصه زندگینامه مولانا جلال الدین محمد بلخی

سرزمین ایران از دیرباز مهد تفکرات عرفانی بوده است . از این رو در طی قرون و اعصار ، نام آورانی بی شمار در عرصه عرفان و تصوف در دامن خود پرورش داده است . یکی از این بزرگان نام آور ، حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی است که به ملای روم و مولوی رومی آوازه یافته است . او در ششم ربیع الاول سال 604 هجری قمری در بلخ زاده شد . پدر او محمدحسین  خطیبی است که به بهاءالدین ولد معروف شده است و نیز او را با لقب سلطان العلما یاد کرده اند . بهاء ولد از اکابر صوفیه و اعاظم عرفا بود و خرقه او به احمد غزالی می پیوست و در علم عرفان و …

متن کامل زندگینامه مولانا جلال الدین بلخی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

خلاصه معرفی کتاب مثنوی معنوی مولوی

مثنوی معنوی کتابی تعلیمی و درسی در زمینه عرفان ، اصول تصوف ، اخلاق ، معارف و …است . مولانا بیشتر به خاطر همین کتاب شریف معروف شده است . مثنوی معنوی دریای ژرفی است که می توان در آن غواصی کرد و به انواع گوهرهای معنوی دست یافت با آنکه تا آن زمان کتابهای ارزشمند و گرانقدری نظیر منطق الطیر عطار نیشابوری و حدیقت الحقیقت سنائی و گلشن راز شبستری از مهمترین و عمیق ترین کتب عرفانی و صوفیانه به شمار می رفتند ولی با ظهور مثنوی معنوی مولانا و جامعیت و ظرافت و نکته های باریک و …

متن کامل معرفی جامع کتاب مثنوی معنوی مولوی را در مرکز تخصصی شعر و عرفان مطالعه نمایید.

منابع و مراجع :

  1. شرح جامع مثنوی معنوی – دفتر ششم – تالیف کریم زمانی – انتشارات اطلاعات

Tags:
اولین نفری باشید که نظرتان را ثبت می کنید

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

*

تماس با دیدارجان

لطفا نظرات ، انتقادات و پیشنهادات خود را ارسال فرمایید.

درحال ارسال

وارد شوید

اطلاعات خود را فراموش کرده اید؟